چند روزی بود که از جناب سرهنگ خبری نداشتم. به موبایلش که زنگ میزدم پاسخ نمیداد. پیامک فرستادم: کاری ندارم فقط خواستم حالت را بپرسم. پاسخ آمد: خوبم. از نو پیامکهای جدیدتری فرستادم که دیگر خبری نشد. شک ورم داشت. چند روز بعد دوباره به موبایلش زنگ زدم. گوشی را برداشت و بدون هیچ مقدمهای گفت: هر چی میخواهی بگو، ولی از سیاست حرفی نزن. دیدم این طوری نمیشود. بدون معطلی راه افتادم رفتم ستاد نیروی هوایی پیشش. او همچنان باز هم تکرار میکرد: از سیاست حرفی نزن. این به معنای آن بود که اینجا حرفی نزن تا حرفها باشد برای شب.
شب رفتم خانهی جناب سرهنگ. او گفت قریب دو هفتهای بازداشت بوده است. مشخص شد که موبایلش را هم مأموران بازداشتگاه گروگان داشتهاند و پاسخ آن پیامک نخستین هم از سوی همین مأموران امنیتی به عمل آمدهاست. اما او به این دلیل از گفت و گوی تلفنی با من سر باز میزد که مبادا از سوی حکومت شنودی در کار باشد.
جناب سرهنگ میگفت که حدود دو هفتهای پیش از این، همراه یکی از همکارانش راهی منزل بود که بین راه جلوی دبیرستانی دخترانه با صحنهی شگفتیآوری روبهرو شدند. چند نفر با لباس شخصی جلوی درب مدرسه ول بودند و هر دانشآموزِ دختری را که از مدرسه پا بیرون میگذاشت فرو میکردند داخل اتاقک نیسانی که در خیابان پارک کرده بود. وانتِ نیسان را هم با برزنت پوشانده بودند که از بیرون دید نداشت. من و همکارم ضمن اعتراض به همان لباس شخصیها، در واقع به وظیفهی نظامی خود عمل میکردیم. میخواستیم بفهمیم که اینها کی هستند و از کجا آمدهاند. ولی لباس شخصیها خیلی راحت پاسخ میدادند که به شما هیچ مربوط نیست. ما هم ول کن معامله نبودیم. سرآخر، آنان که عرصه را تنگ دیدند از معرکه گریختند و همان دانشآموزانِ پشت نیسان را هم با خودشان بردند.
همان شب وزارت اطلاعات هر دو نفر ما را در خانههامان دستگیر کرد. اصرار داشتند که شما نمیبایستی برای آن لباس شخصیها مزاحمت ایجاد میکردید. پس از بازجوییهای مقدماتی کارمان کشید به بازداشتگاهی مملو از پرسنل نیروی هوایی که همگی با بهانههای مختلف پایشان به زندان و بازداشتگاه کشیده شده بود. بعضیها میگویند که این بازداشتگاه در پادگان حشمتیه (ولی عصر) قرار دارد و برخی دیگر هم حضور آن را در فضایی از حریم پادگان لویزان جانمایی میکنند. خلاصهی کلام من و دوستم دوازده روز از غیبت خود را در همین مکان به سر آوردیم. سرآخر هم بدون اینکه محاکمهای در کار باشد، آزادمان کردند. با این شرط و تعهد که موضوع بازداشتمان هرگز به جایی درز پیدا نکند.
جناب سرهنگ اصرار داشت حدود صد و هشتاد نفر با او در یک بند عمومی به سر میبردند که همگی فقط از پرسنل ستاد نیروی هوایی بودند. ناگفته پیداست که چنین آماری را میتوان به کل نیروی هوایی نیز گسترش داد. آنوقت مشخص میگردد که اینها هزاران نفر را تنها در نیروی هوایی ارتش دستگیر کردهاند. تازه تکلیف آمار دستگیرشدگان نیروی دریایی و نیروی زمینی ارتش هم باید مشخص شود. به طبع چنین تخمینی از آمار دستگیرشدگان را به سپاه پاسداران حکومت و نیروی انتظامی آن هم میتوان گسترش داد. اما از سرنوشت این همه دستگیرشدگان هرگز در جایی از رسانههای داخل و خارج کشور سخن به میان نمیآید.
جناب سرهنگ ادامه میداد: نیروی هوایی شده مثل قبرستان. بالاییها همه مثل سگ از سایههایشان میترسند. حتا از صحبتهای درگوشی امرا و افسران ارشد هم واهمه دارند. همه را دارند جابهجا میکنند. میگویند اسرائیل اینجا شبکه زدهاست. ولی اینها همه بهانه است. آخه اسرائیل کجای این ماجراست که بخواهد در نیروی هوایی شبکه بزند؟
جناب سرهنگ همچنین توضیح میداد: در نیروی هوایی به همهی سربازان دستور دادهاند که حق ندارند با لباس فرم در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند. سربازان هم دم درب پادگان لباس شخصی خود را میپوشند و آنوقت پا به بیرون میگذارند. گفته میشود عدهای از همین سربازان با لباس فرم خود، در "اغتشاشات" اخیر شرکت داشتهاند. میترسند اپیدمی چنین رفتاری برای دیگران نیز الگو قرار بگیرد. از سویی، آمار خودکشی هم در بین سربازان بیش از هر زمانی افزایش یافتهاست. شمار فراریان از خدمت نیز دارد به چنین آسیبی دامن میزند. چون بسیاری از سربازان که به مرخصی میروند، دیگر به پادگان برنمیگردند. چنین عارضهای بدون شک به کمبود نیروهای وظیفه در پادگانهای کشور میانجامد. حتا افسران کادر ما نیز دارند یک به یک خودشان را بازخرید میکنند. عدهای هم از نیروهای کادر، تقاضای بازنشستگی پیش از موعد را دارند. همه به نحوی از انحا از مهلکهی ارتش درمیروند تا شاید در فردایی دیگر بتوانند چند صباحی بیش از این دوام بیاورند.
جناب سرهنگ که حسابی به هیجان آمده بود میگفت: وضع نیروی انتظامی از این هم اسفبارتر است. دوستم در نیروی انتظامی تعریف میکرد که دیگر سربازان به فرمان ما اعتنایی ندارند. او میگفت: آن گروه از سربازانی را که در "اغتشاشات" از دستور مافوق خود سر بازمیزنند، به مرخصی نمیفرستند. سپس آنقدر در قرارگاه بازداشتشان میکنند که بفهمند دستور فرمانده یعنی چه؟ عدهای را هم دادگاهی کردهاند. تازه، شمار آنانی که اضافه خدمت گرفتهاند، کم نیست. فقط به خاطر آنکه در مأموریتهای خود جانب "اغتشاشگران" را میگیرند. همین. به طور حتم آمار نیروهای کادری که در نیروی انتظامی بازداشت شدهاند از نیروی هوایی نیز فراتر میرود. با تمامی این احوال، بسیاری از کادرهای بالادستی نیروی انتظامی از خیزش همگانی مردم خوشحال به نظر میرسند. چنانکه برخی از دوستان من در نیروی انتظامی تعریف میکنند که اضافهکارشان چندان هم از حقوقشان کم نمیآورد. به عبارتی روشن، دریافتی ایشان را تا دو برابر افزایش دادهاند. در عین حال، افسران نیروی انتظامی به نیکی یاد گرفتهاند که چندان هم نباید خودشان را سپر بلای این حکومت بدانند. با همین رویکرد است که در خیابانهای شهر تنها نقشی منفعل از سرکوبگر را به اجرا میگذارند. اگر غیر از این بود، لزومی نداشت که گروههایی سازمان یافته از لباس شخصیها را به سرکوب مردم بگمارند.
او یادآور میشد که خبر دارد در ادارات دولتی حتا رسم نماز جماعت نیز ورافتاده است. کارمندان بسیجی هم از انجام وظیفهی خویش جهت چماقداری برای نظام سر باز میزنند. میدانی که در ادارات بسیجیهای فعال سه در صد بیش از کارمندان دیگر حقوق میگیرند. شناسهای اداری که در فیشهای حقوق ماهانهی کارمندان دولت نیز انعکاس مییابد. بدون تردید زیر و رو شدن این نظام به راحتی دست همین گروه از کارمندان بسیجی را هم رو خواهد کرد. ولی اکنون بسیجیهای کارمند دارند چنین گذشتهای را از ذهن همکاران اداری خود یا مردم کوچه و بازار پاک میکنند. گفتنی است که بایگانی احکام اداری را هرگز نمیتوان با چنین حقه و ترفندی پاک کرد. جدای از این، در ادارات دولتی رسم خواندن "زیارت عاشورا" هم ورافتادهاست. دعایی که اکثر کارمندان آن را فقط به قصد خوردن حلیم صبحگاهی به جای میآوردند. همین بسیجیان حتا در جلسات اداری نیز از خواندن قرآن طفره میروند. چون همه ضمن رفتار انفعالی خود دارند ثابت میکنند که هیچگاه با مجموعهی بسیج و عوامل حکومتی همکاری نداشتهاند.
سرانجام ضمن اظهار همدردی با جناب سرهنگ او را ترک کردم. او اطلاعات خوبی از ریزش درونی حکومت در ارتش و ادارات دولتی به دست میداد. فروپاشی در ارتش و نیروی انتظامی راهم باید بخشی پایدار از همین ریزش عمومی هواداران جمهوری اسلامی به حساب آورد. چنانکه دایرهی خودمانیهای نظام هر روز دارد تنگتر و تنگتر میشود. اما اکنون فقط کسانی این دایرهی خودمانی را تاب میآورند که در طول چهل و سه سال عمر نکبتبار جمهوری اسلامی، دستانشان به خون مردم بیگناه آغشته شده است. پیداست که این گروه از تبهکاران حرفهای مجبوراند تا پایان کار خود به هستهی مرکزی نظام و رهبر آن وفادار باقی بمانند. چون در بین تودههای مردم عادی هیچ جایگاهی برای ایشان باقی نماندهاست.