"درباغ سبز نشان دادن"، از استعارههای رایج در محاورات فارسی زبانان است. منتها مهرداد وهابی با انتشار روایتی متشکل از نامهها از استعاره رایج فعل را حذف کرده و عبارت خلاصه شده را با پیشوند عشق در عنوان کتابی نشانده که نشر باران در سوئد آن را چاپ و پخش کرده است.
با حذف فعل از استعاره یادشده، نویسنده هم تعلیق جاذبی را بوجود آورده است و هم ابهامی را که در نتیجۀ مقایسه عنوان فارسی با عنوان انگلیسی پشت جلد کتاب (Love and the Gate to Eden) هویدا می گردد. چون باغ عدن به معنای بهشت اساطیری و در رابطه با داستان آفرینش اناجیل مطرح است. در حالی که "در باغ سبز" بخشی از یک استعاره در ادبیات و زبان محاوره ای ما است. یعنی با تعریف بالا از آن ابهام میان دو عنوان روی جلد و پشت جلد، با گذاری روبروئیم که از میتوس دینی به لوگوس یومیه رسیده است.
راستش از اولین باری که بطور گذرا تبلیغ انتشار کتاب را در سایت "عصرنو" دیدم چند روزی گذشته است. باید اعتراف کنم که نخست باورم نشد که مهرداد وهابی، با آنهمه مشغولیت در عرصۀ استادی و دانشگاهی و مطالعات اقتصاد سیاسی و نیز تلاشهای ارجمندی که این سالها برای روشنگری در مورد چگونگی ساختار حاکمیت و دولت جیم الف داشته، سراغ روایتگری بیاید و رُمان نوشته باشد.
او برایم ارجمند و از نادر تحلیلگران سیاسی چپگرا بوده که پس از اسلامی شدن انقلاب معترضان پنجاه و هفتی آن حاکمیت جدید و تثبیت شده را به دور از کلیشههای رایج ارزیابی کرده است.
بهرغم سن جوانی که آنزمان در قیاس با سایر ایدلوگهای واقعا موجود مارکسیسم ایرانی داشته، به انتقاد از اقتدار ایشان برآمد. سعی کرد به عنوان یک تئوریسین روزآمد باشد. تلاش نمود مستثنا بودن پدیدۀ جیم الف را از طریق "دولتهای استثنایی" مارکسی بفهمد و بفهماند. در این رابطه از مفهوم "کاست روحانیت" برای سنجش خود بهره جُسته بود.
آن بحثها در زمانی رخ میداد که هنوز مفهوم توتالیتاریسم در جدلهای حکمت سیاسی ایرانیان راه نیافته بود. ما هنوز بر خودکامگیهای قرن بیستمی متمرکز نشده بودیم که شناختی دقیق از فاشیسم، ناسیونال سوسیالیسم و سیستم استالینی داشته باشم. بواقع بر پایه همین شناخت از امور مشابه است که از "جیم الف" (که مخففی برای نظام خلیفگانی است) بهتدریج درک و دریافتی دقیق مییابیم. وقتی آن را همچون پدیداری مخصوص بررسی کنیم.
بنابراین عکس فوری که از او در ذهن خود داشتم امکان رُمان نویسی وهابی را تقریبا ناممکن میپنداشتم. لیکن سپس در میان گپ و گفت با دوستان گمانه زنی اولیه کنار رفت و مُسجل شد که مهرداد نیز در وادی ادبیات به زورآزمایی پرداخته است. منتها بهخاطر پیشینه ذهنی خود از او هنوز فکر میکردم که مثل سایر مردان سیاست شاید به زندگینامه نویسی پرداخته است. نه اینکه داستانی را با پیچ و خمها و فراز و نشیب بازیگرانش نوشته باشد. همانجا، در گفتگو با دوستان چند جانبه، در معرض پرسش قرار گرفتم که در این مورد نظرم چیست. پاسخ را موکول به وقتی کردم که کتاب را بخوانم و به ارزیابی از آن برسم.
البته تهیه کتاب یکی دو روزی وقت میبرد. ولی در آن میانه اشاره ای دریافت کردم که فیلمی از جلسۀ رونمایی کتاب به ۴ دسامبر ۲۲ در اینترنت وجود دارد که انجمن ایرانیان شهرک کرتی در حومه پاریس برگزار کرده است. فیلم جلسه را دیدم که در آن از جمله مهرداد وهابی انگیزه خود را از نوشتن "رُمان" توضیح میدهد.
خلاصه توضیح به قرار زیر است: این که نویسنده خواسته از طریق نامه نگاری راویان متعدد به مسئلۀ تقابل مهرورزی و بیزاری بپردازد که در ارتباطات انسانی از یکسو باعث پیدایش عشق و از سوی دیگر علت جدایی و فاصله و طلاق میگردد. اینجا، از منظر رویکرد واقعیّت شناسی، با دیالکتیک تصادف روبرو هستیم. جدل و دیالکتیکی که در چالش دو نیروی متقابل برقرار میشود و آن برخورد و مواجه ها سرانجام پیامدهای خود را هویدا میسازند.
در میان توضیحات، وهابی همچنین خاطر نشان میسازد که نگارش رمان را همراه تحریر پژوهشی در مورد انهدام و ویرانگری سرمایه داری اسلامی در ایران معاصر بهپایان برده و پیش از این نیز چند قصه در نشریۀ "نقطه" نگاشته بوده است.
وهابی، برای تقویت رویکرد و گرایش خود به سمت ادبیات روایتگر، در توضیحات خود به مارکس ارجاع میدهد که گویا از طریق خواندن آثار بالزاک به فهم بهتر تاریخ فرانسه رسیدهاست. آنگاه با وام گرفتن عبارتی از فاؤست گوته که در آن مفیستو میگوید "تئوری خاکستری است و سبز، درخت زندگی"، بر ترجیح رُمان و شعر نسبت به رساله نظری نویسی صحه میگذارد. آنهم بدین دلیل که فهم زندگی و حس واقعیّت در آنها بهتر اتفاق میافتد.
باری. "عشق و در باغ سبز" وهابی در مجموع از شصت و دو نامه تشکیل میشود. نگارنده بر آن بوده که اثر مورد بحث را به دور از ملزومات دوستی و رفاقت و همکیشی بخواند و اگر نکته تکمیل کننده ای در مورد ساختار روایت بهنظرش میرسد با نویسنده و مخاطبانش در میان بگذارد. البته بی آن که ارزیابی خود را کاملا درست و مطلق بپندارد.
بهویژه که مهرداد وهابی در سپاسگزاری از دوستان، نام ناصر رحیم خانی و نسیم خاکسار را هم آورده که هر دوی اینان برای نگارنده انسانهای ارجمندی بشمار رفته و بهشمار میروند.
بعد از سپاسگزاری و پیش از شروع نامه ها، وهابی "سخنی با خواننده" دارد که خواسته در مورد رمان نامه نگارانه دیرینه شناسی کند. اما این دیرینه شناسی فقط به اولین اثر( یک رمان بهزبان اسپانیایی در ۱۴۸۵) و اولین رمان داستایفسکی و اثری از ویرجینا ولف و... اشاره میکند.
آنگاه نوشته است:" بعد از قرن هجدهم از محبوبیت رُمانهای نامه نگارانه تدریجا کاسته شد هرچند که جین آستین..." هم در این سبک "لیدی سوزان" را نگاشته است. بعد هم در آخر متذکر شده که "عشق و در باغ..." در همین گروه "رمانهای با قالب نامه نگاری چند راویانه" قرار میگیرد.
در هر صورت این دیرینه شناسی مکث ناکاملی در مورد رمانهای نامه نگارانه قرن هژده دارد. زیرا فقط به جین آستین انگلیسی (زاده به قرن هژده و متوفا به قرن نوزده و نیز اثر پس از مرگش انتشار یافته اش) اکتفا کرده است. در حالی که ما در زبانهای فرانسوی و آلمانی آثار ماندگاری چون "نامه های پارسی" منتسکیو و "ژولی یا هلوئیز جدید" روسو و نیز "رنجهای ورتر جوان"گوته و "هیپریون" هولدرلین را داریم که هرکدامشان موضوع بررسی دانشنامه های چندی بوده اند.
در سنجشگری و نقد ادبی روزآمد(آپ دیت) دیگر کسی مته به خشخاش نمیگذارد. این که برای رُمان کدام قالب امروزی و کدام منسوخ شده است. چه بسا ابتکارات چشمگیری در بیان داستان بهکار گرفته شوند ولی روایت از آدمها و پیرنگ و طرح و توطئه شان به حدنصابهای رایج و لازم ادبی نرسد. این امر برعکسش هم صادق است. این که شما سراغ قالب قدیمی و چند قرن پیشی بروید ولی خصلت قهرمانان وبازیگران و نیز روابط امروزیشان را به بهترین وجهی آشکار نمائید.
در واقع بایستی به امور زیر توجه شود که نثر داستان سرایی بیانگر حال و هوای بازیگران (چه مثبت و چه منفی) باشد و آن زبانی که ایشان خود را با آن بیان میکنند با کاراکترشان منطبق باشد. چنان که اختلافات و تفاوتهای شخصیتی بازیگران و تیپهای مختلف اجتماعی زیر یکدستی و یکپارچگی اعمال شده قلم نویسنده خفه نگردند.
باری. این رُمان متشکل از ۶۲ نامه قالب خود را از منظر ساختاری بر نامه نگاری نهاده اما قالب همواره مستحکم نمانده است. در روایت وهابی، ظهور"قالب" اما فقط دردسر زیر را برای توجیه خود ندارد. این که در زمانه کرونای هولناک و تعطیلی ارتباط اجتماعی که حتا کار کنسرنها و ادارات از طریق دیجیتالی و اینترنتی صورت میگرفته و میگیرد، اینهمه زحمت برای اداره پست و نامه رسان چرا؟ زحمتی که البته شامل بیرون رفتن از خانه نامه نویس و نیز نامه به صندوق انداختن یا به دفتر پست رفتن میشود.
از این گذشته وهابی در "سخنی با خواننده" نوید میدهد که "این سبک بیان نویسنده را قادر میسازد تا دیدگاههای متفاوت را درباره ی یک شخصیت یا یک واقعه انعکاس دهد بی آن که نیازمند ابداع یک راوی همه چیز دان باشد".
نگارنده البته "همه چیز دان" را مفهومی با بار ارزشی منفی میداند و از این رو از مترادف "دانای کُل" استفاده میکند که خنثاتر است. دانای کُلی که در تحولات رُمان نویسی قرن بیست نقش کمرنگ تری یافته است. اگر که اصلا کنار گذاشته نشده باشد. اما خواننده میتواند در میان نامه نویسان با شخصیت "سیروس" مواجه شود که در نقش دانای کُل عمل میکند و از راه دور به تجزیه و تحلیل کسانی مینشیند که هیچگاه مراجعه کننده به مطب او همچون روانکاو یا روانپزشک نبوده اند.
از این ایراد بیرون ساختاری "قالب" رُمان گذشته، دست کم در دو سه جای روایت حرفهای مهم و تعیین کننده تلفنی گفته یا هنگام پیاده روی دوتایی ردو بدل میشوند. اینگونه نقش محوری نامه نویسی رقیب مییابد و ساختارش ترک برمیدارد. نمونه آغاز نامه ۲۷م است که سیروس مینویسد:" صحبت تلفنی با شما عزیزان خیلی چسبید. تلاش کردم به تفصیل مامان صدیقه را در جریان مکالمه ی جدی و پر تنش با پدر قرار دهم...".
بدین ترتیب اگر از مشکلاتی که در راه مقبول سازی قالب رُمان وجود دارد بگذریم لیکن در مجموع اصلی ترین پرسشم به زبان روایت برمیگردد. زبانی که صمیمیت و طراوات لازم برای گفتگو و درد دل خواهر و برادری را ندارد و البته که رساله ای و آکادمیک شده است.
در حالی که این زبان رساله ای نیز فقط لحظاتی در روند رمان قابل توجیه است که سیروس(برادر بزرگتر) همچون مددکار ذهنی مطالب خود را در ساختار بیان جُستاری برای افراد خانواده توضیح میدهد.
آنجاهایی که تجزیه و تحلیلهای سیاسی و سازمانی و نیز عبارتهای ژورنالیسم سیاسی در نامه خواهر و برادر ظاهر میشود، روایت زبانی مصنوعی را بکار برده که از الزامات صناعت ادبی به دور است.
آنچه اما در پایان سخنم باید بیفزایم سه نکته است. یکی به کاهش کشش روایت در پایان کار برمیگردد و مخاطب را از شرکت در فهم متن و گرههایش کنار میگذارد. بهنظرم از نامه ۵۸ بهبعد با چهار نامه اضافی روبروئیم که میخواهند مخاطب را شیرفهم کنند و تمام لذت کشف و کنجکاوی مخاطب در مورد طرح و توطئه روایت را منتفی نمایند.
دومین نکته مهر تائید زدن ضمنی روایت بر عرفان مولانایی است. این در حالی است که دگراندیشی مُدرن ایرانی از زمان مباحث تقی ارانی( آن چهرۀ برجسته در نظریه پردازی قرن بیستم ایران) دریچه ای بر سنجش عرفان گشوده و بر صدمه های تداوم حیاتش در رشد اجتماعی تاکید ورزیده است. آنجا ما با درکی از تاریخ روبروئیم که تحولات فکری و فرهنگی را در تلاش و پراتیک اجتماعی و نوآوری الگوهای رفتاری دیده است.
از این پسزمینۀ نظری گذشته، در این دهه های اخیر ما داستان "کیمیا خاتون" سعیده قدس را هم داشته ایم که بطور مشخص به روند پایمالی و حذف زن جوانی پرداخته که قربانی "عشق" مولانا به شمس شده است.
سومین نکته تلقی است که در رُمان در رابطه با "عشق افلاتونی" مطرح شده است. چنان که آن را همچون همتای متضاد "عشق جسمانی" در چارچوبی قدیمی و نه با خوانشی دقیق از متون افلاتونی میفهمد. نگارنده به سالها پیش در کتابی با عنوان "عشق در فلسفه و عرفان و ادبیات" به لزوم خوانش جدیدی از متنهای افلاتونی و بهویژه رسالۀ "ضیافت"ش اشاره داده است که اینجا آن را مکرر نمیکند.