بر مزارم، نه قرآن بخوانید، نه نماز، و نه اشک بریزید. بر مزارم شادی کنید و آهنگ شاد پخش کنید.
این جملات، تنها یک وصیتنامه نیست. این جملات، مانیفست جنبش آزادیخواهانه ی نسلی ست که زمامداران جمهوری اسلامی، نه آن ها را می فهمند و نه می توانند بفهمند و نه خواستند که بفهمند. جمهوری اسلامی که در سیاره ی توهمات خویش در بی وزنی کامل معلق است، هرگز با زبان این نسل به جان آمده آشنا نبوده و نیست. این چند جمله ی ساده و کوتاه مجیدرضا رهنورد که در چند قدمی چوبه ی دار ایستاده است یعنی پنبه کردن همه رشته های جمهوری اسلامی که در طول چهل و سه سال گذشته تلاش کرد بنیاد فکری انسان ها را بر شالوده آن چه که خود آن ها را ارزش می شمارد، دگرگون کند. رشته ای که هیچ گاه بر قواره جوانان رشید و آگاه ایران، نه اندازه بود و نه برازنده. این چند جمله یعنی نفی همه آن ضد ارزش هایی ست که زمامداران متوهم ایران، با رنگ و لعاب شیادانه به جای ارزش ها جا زده بودند.
چهل و سه سال، در هر محفلی، چه جشن بود وچه عزا، از هر سوراخ تبلیغاتی که در اختیار داشتند، نوای قرآن را پخش کردند تا شاید با آن بتوانند مغزها را بشویند و حرمت قرآن را به عنوان کتابی الاهی و آسمانی بیشتر کنند. نه تنها که بر حرمت قرآن نیفزودند بلکه بر عکس حرمت آن را در میان مردم و نسل جوان ایران شکستند. آن ها که در گذشته مدعی بودند که باید قرآن را از گورستان ها به خانه ها آورد و به جای نگهداری در گنجه ها، باید آن را خواند و فهمید و به آن عمل کرد، امروز حتی مجیدرضای جوان که در زیر بمباران تبلیغات اسلامی رشد کرده است، خواستار قرائت آن بر مزار خویش نیست و حتی ورودش را به گورستان هم نمی پذیرد. چه سندی محکم تر و مستدل تر از این چند جمله مجیدرضا بر ناتوانی زمامداران ناشایست که با پخش حرف های او از تلویزیون تلاش کردند، حتی در آخرین دقایق عمر کوتاه او، از او چهره ای منفی نشان بدهند. می خواستند پیش از آن که جانش را بگیرند، در خیال واهی خود آبرویش را هم ببرند. در چهره ی او، نه ترس دیده می شود و نه پشیمانی و نه لرزشی در صدای اوست. او چنان در کمال آرامش سخن می گوید که گویی زندگی را در آغوش دارد. هراسی از مرگ که در چند قدمی اوست در لحن صدایش شنیده نمی شود. مخبر تلویزیون سعی دارد با تاکیدی از سرِ منظور، او را وادار به تکرار آن چه که در وصیتنامه اش نوشته بکند تا شاید از این راه بتواند، در خیال خود، او را در چشم مردم خار و منفور کند. اما او نمی فهمید که این چند جمله کوتاه مجیدرضا، حامل چه پیامی بزرگی ست.
مجیدرضا گویی که به یک پرسش ساده پاسخ می دهد، با تایید حرف مخبر و بدون نشانی از واهمه می گوید، بله، نوشتم که بر مزارم نه قرآن بخوانند و نه نماز، گریه نکنند و آهنگ شاد پخش کنند. گوییا او می دانست که دارد به حجله می رود و برای همین هم نمی خواست نوای قرآن که در گورستان ها طنین انداز است در مراسم به حجله رفتنش، اندوهی بر دلی بنشاند.
این، تنها صدای مجیدرضا نیست که می شنویم. این جملات از دهان نسلی فریاد می شود که حتی پدر ومادرهاشان هم یا در دوران حکومت اسلامی به دنیا آمده اند و یا کودکی خود را در بهشت جمهوری اسلامی گذرانده اند. این صدای نسلی ست که از هر چه نشان از جهل و جنایت دارد، فاصله ای کهکشانی گرفته است و آینده ی خودش را آن گونه که خود می خواهد ترسیم کرده است. زمامداران مطلقه ی جمهوری اسلامی باید
این حقیقت محض را باور کنند. تلخ است اما دیر یا زود باید این جام زهر را سربکشند. این دیگر افسانه نیست که در سطور کتب آینده نگاشته می شود. این دیگر افسانه نوح نیست که بر کشتی نشسته است و فرزند ناخلف خود را در دریا رها می کند تا نسل جانداران روی زمین را نجات بدهد. اکنون کشتی نجات نسل های کنونی و آینده را فرزندان پاک این سرزمین، با جان خویش ساخته اند. این بار این فرزندان پاکدل و خلف ایران هستند که بر کشتی نشسته اند. باران را سرِ باز ایستادن نیست و کشتی را شناور خواهد کرد و این فرزندان خلف، شما زمامداران ناخلف را به موج های تند انقلاب می سپارند.
استکهلم
۲۵ آذر ۱۴۰۱
شهریار حاتمی
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد