برای محسن شکاری که در هفدهم آذر ۱۴۰۱ در تهران بدار آویخته شد
شعری برایت مینویسم
چون کلمهی عشق که بههمپیوسته است:
از چشمهی جادویی عینش که تو را در خود میشوید
از دندانهی شیرین شینش که به تو لبخند میزند
و از قلهی گرد قافش که فتحناشدنیست.
شعری برایت مینویسم
چون کلمهی آزادی که ازهمگسسته است:
از سربلندی مّد دریایش
از سرسبزی الف کوهستانش
از فشاری که ستون سه رکنش را خمیده کرده
از کمال چار حرفش که از الف تا یا را دربرمیگیرد
و از جدایی پنج انگشتش که یک دست را میسازد.
شعری برایت مینویسم
از عشق که چون عَشَقه ریشه میگیرد
و از آزادی که خود ریشریش است.
پانزدهم ژانویه هزارونهصدوهشتادوشش