چو فانوسی به کنج کلبه آویزان
ز دست باد، چرخانم.
ز اندک شعله ی لرزان من،
راهی ست روشن، خوب می دانم.
گهی این سو و گه، آن سو،
ز باد تند وحشی، سخت لرزانم.
به گوشم، زوزه ی کفتارها امّا،
به چشمان، میزبان آفتابی بس درخشانم.
هزاران درد بر جان و
هزاران زخم بر پیکر،
هیولای شب و این بادِ وحشی هم،
مرا خاموش می خواهند.
به اندک سوی کم سویم
به دارِ کلبه می رقصم
شکافی در شب تاریک می جویم
فروغِ راهِ پر پیچ و خمِ جانانِ رهپویم.
به دارِ کلبه رقصانم،
پیامِ صبحِ خندان و
به قلبم، عشقِ جانانم
چراغ روشنِ تاریک ایوانم
مرا بر دار می بینی،
به جُرمِ شعله، بر این دار رقصانم.
به زنجیری ز طاق کلبه آونگم
صدای ناله های مادران،
در گوش آهنگم
به اندک نورِ خود
با این شب تاریک، می جنگم
ولی خاموش هرگز من نمی مانم.
استکهلم ۱۸ آذر ۱۴۰۱
شهریار حاتمی
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد