شهر خورشید وُ
یک جهان پرسش
اُلفتِ نگاه وُ
شهادت چشمان
قرار ما
همان باغِ نیلوفر
می آیم
می آیم
این بار
با چنگ وُ چغانه
و
از دهلیزِ شب می گذرم
با
رقصِ گل ها
در مهتابی ترینِ
شبِ شادِ خنده ها
خیالی نیست
اگر
نمی شناسد سکوتِ دریا
عصیانِ سُرخم را
من
در سلول های سنگ وُ باد
نهالی کاشتم از
رنگ وُ روی وُ بویِ تو
که
آبدانِ ریشه هایش
زلالِ نوری
تا
قطره هایِ روشنِ رهائی
تو
اما
ای ماهیِ سیاهِ هر قصه
باور کن
آن وعده ی رهائی را
که
با سرانگشتانِ صمد
نقشِ امیدی شد
بر نگارخانه ی هر یأس
باور کن
باور کن
29/12/2022
رسول کمال
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد