logo





مدیر اداره‌ی حراست

چهار شنبه ۹ آذر ۱۴۰۱ - ۳۰ نوامبر ۲۰۲۲

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg

« یه سیگارم که دودکنم، دیگه تکمیلم، جناب رئیس اداره ی حراست اجازه می فرمان؟ »
« خودمم بدم نمیادکامی بگیرم، بیا، یه جفت ازپاکت وینستون بکش بیرون، به یادقدیماباهم بکشیم. »
« یه اجازه ی دیگه م میخوام. »
« بازچی شده ؟ بنال ببینم اون یکی چیه دیگه. »
« حرف ازیادقدیماشد، تواین اطاق درندشت، بااین میزکنفرانس وصندلیای موند بالا، غیرازمن وشما، غریبه ی دیگه ای نیست که حرفاموبشنوه، اجازه دارم کاملا خودمونی ودورازمقررات اداری ورئیس ومرئوسی، اول مثل همون قدیما، یه کم درددل کنم وبعدبرم سراصل مطلبم؟ »
« فقط حواست باشه، دیواراموش داره، موشام گوش دارن. بگو، گوشام باتوست. »
« ماباهم سربازبودیم، توسربازی یه جفت رفیق شیشدونگ ندارشدیم. سربازی روتموم که کردیم، باهم ویه روز، تووزارت خونه استخدام شدیم. چییجوری شدکه من رفتم زیرزمین وشدم مسئول موتورخونه ودم وستگاه تهویه مطبوع ده طبقه ی وزارتخونه، شما، ازراه نرسیده، شدی رئيس اداره حفاظت حوزه ی وزارتی که یه شاخه ازساواک بود؟ »
« هرکسی روبهرکاری ساختن، تویه عمرتوکارگاه های فنی کارکرده وکارکشته ی این رشته ی فنی بودی، ازاولم واسه موتورخونه ودستگاه تهویه مطبوع وزارتخونه امتحان دادی، قبول وتوموتورخونه مشغول شدی، منم یه عمر تحصیل کرده و متخصص وتواین رشته مشغول شدم. این که سئوال کردن وچندوچون آوردن نداره. »
« گفتیم خودمونی صبحت کنیم، این قضیه تاهنوزوبعدازاینهمه سال،واسه من مبهمه، راستاحسینی بگو، اون تیمساراداره امنیت ارتش که تاآخرخدمت تودفتر وامربرش بودی، تواستخدامت تواداره ی حفاظت وزارتخونه دست نداشت ؟ »
« مواظب باش! داری پاتوازگلیمت درازترمیکنی، میدونی تجسس درامورامنیتی وحفاظتی ممکلت ووزارتخونه، می فرستت اونجاکه عرب نی انداخت؟ بهت گفتم، دیواراموش داره، موشام گوش دارن. »
« تودوره ی شاه، دایم ریشت سه تیغه بود، همیشه اداره حفاظت پرازلعبتای رنگ وارنگ وزارتخونه بود. همه شون دایم ازسروکولت بالامیرفتن، صدای قهقهه هاتون یه طبقه روروسرش گرفته بود، هیچ دختروزنی قبل ازگذشتن اززیردست جنابعالی ونگرفتن تائیدیه ی اداره ی حفاظت، حق استخدام نداشت، کی پشت قضیه بودکه بلافاصله بعدازانقلاب، یه کپه ریش گذاشتی وپیشونیتوباسنگ داغ سیاه کردی، اسم اداره حفاظت روکردی اداره حراست وبازم شدی رئیسش؟ خودتیمساره که اعدام شد، حالاکی پشتته که مثل کوه احد، تواداره ی حراست پابرجاهستی وحکومت میکنی؟ »
« اگه به خاطرنون نمکی که توسربازخونه باهم خوردیم وچندمرتبه کمکم کردنت نبود، گزارش میکردم ازهمینجاببرنت، طناب دورگلوت بپیچن، خفه ت کنن، لشتم پرت کنن جلوی سگای گشنه ی بیابونای ورامین. زبونتوگازبگیر، دیگه هیچوقت این مزخرفاتو، هیچ جاوپیش هیچ بنی بشری نشخوارنکن، وگرنه سرتوبه بادمیدی. حرف خودمونی تموم! حالاحرف اصلی توبزن وگله ی اداریتوبکن وشاخو بکش وخلوتش کن که داره وقت نمازجماعت نزدیک میشه وبایدبرم. »
« بعدازانقلاب، به قول شما، من فنی روکردن رئیس اداره خدمات. واسه چی، کی پشت این قضیه بودکه خودم خبرندارم؟ »
« واسه این که سرزبون خوب وخوشی داری وباتموم خدمه، نظافتچی، تلفنچی، نگهبان وراننده جماعت همیشه بگوبخندوسلوک داشتی وداری، چم وخم همه رومیدونی وبهترین آدم واسه اداره خدمات وخدمه ی وزارتخونه بودی، اینم سئوال داره؟ »
« هندونه زیربغلم نگذار، جناب رئیس حفاظت دوره ی شاه واداره ی حراست دوره ی شیخ، چیجوری شدکه دوسال نگذشته، حکم مدیریت اداره ی اموراداری وکارگزینی برام زده وابلاغ شد، بدون این که هیچ احدالناسی یه کلمه باخودم حرف بزنه؟ »
« تودیگه کی هستی؟ آدمیزادقدرنشناس!خیلیابیست وچارساعته مجیزگوئی منو میکردن ومی کنن که اشاره کنم ابلاغ این محل وپست روبه اسم اونابزنن، ناشکر روزگار! »
« پس تموم این کارابااشاره ی شماصورت گرفته؟ که من وسیله وسپربلای پیاده کردن برنامه های پشت پرده جنابعالی باشم؟ »
« معلومه، تووزارتخونه بدون اطلاع واشاره ی اداره ی حراست، کسی جرات نداره آب بخوره، تموم این کارا،به خاطررفاقت وکمکائی که تودوره ی سربازی بهم کردی، بااشاره ی من درحق توصورت گرفته. »
« خیر، جناب رئیس حراست هفت خط فعلی ورفیق قدیم ودوره ی سربازی، این کاراروکردی که من وسیله وسپربلای پیاده کردن برنامه های پشت پرده جنابعالی باشم. »
« توازماشین بلیزروراننده همیشه کمربسته ی خدمت وده جورمزایای دیگرش استفاده کن، زیادم کنجکاوی وسروگوش توهرسوراخی فرونکن، سربسته گفتم،حالیت شد؟ »
« پس این قضیه ده بیست نفرم بااشاره شماوبه اسم من صورت گرفته؟ »
« قضیه ده بیست نفرچیه دیگه؟ »
« دم دروزارتخونه پیاده شدم که بیام اداره، پونزده بیست نفرزن ومردازهمکارای اداری، باعلم وکتل تظاهزات راه انداخته بودن. گریبونمو گرفتن که چرادستوردادی ماروتووزارتخونه راه ندن؟ هرچه قسم وآیه خوردم که روحم ازاین قضیه خبرنداره، منی که پونزده بیست ساله باشماهمکارو دوستم، منی که تموم عمربامردم ومردمی بوده م، حکم اخراج دوستای خودموصادرکنم ودستوربدم تووزارتخونه راهتون ندن؟ چیجوری بعدازاینهمه سال هنوزمنونشناختین؟ به خرجشون نمیرفت وگوششون بدهکارنبود، بدوبیراه می گفتن وناله ونفرین میکردن، سرآخرعصبانی شدم، گفتم مگه نمی گین من دستوداده م ازورودتون تووزارتخونه جلوگیری بشه؟ حالام خودم دستورمیدم اجازه بدن همه تون برین تو، هرکس بشینه پشت میزخودش ومشغول کارای روزانه ی اداریش بشه.»
« چی؟ تودستورمنولغوکردی ودستوردادی یه عده اقلیت جاسوس دوباره وارد وزارتخونه ومشغول کاربشن؟ »
« واسه چی حکم اخراج اونارو به اسم من صادرکردین؟پس واسه همین بندوبستاوبااشاره شما، من فنی مسئول موتورخونه وتهویه مطبوع، شده م مدیراداره ی امورداری وکارگرینی؟ روهمین حسابم، دستوردادم همه شون برگردن سرکاروپشت میزاشون، الانم همه شون مشغول کاراشون هستن. »
« آهای مستخدم! راننده ی این آقاروکه پشت دره، فوری بیارش پیش من! این بابالیاقت سرویس بلیزرشاسی بلندوراننده ی شخصی رونداره، هرکسی روبهر کاری ساختن، آقای راننده اومدی؟ این آقاروتومیدون رسالت پیاده ش میکنی که بااتوبوس بره خونه ش، تاحالش جابیاد. شمام فقط به دردهمون کارقبلیت میخوری، ازفرداصبح بروتوهمون موتورخونه ومحل کارقبلیت...»



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد