رنگین کمان کجاست؟
تا من رنگین کنم
خواب تو را و
خواب همه ی بچه های خوب را.
رنگین کمان کجاست؟
تا از سخاوت پر رنگش،
پر کنم سطلهای خالی نقاشان را
که در کوچههای تب زده ی شهر من
به گدایی نشسته اند.
کفتارهایی را می بینم
که در خون تو می رقصند
و فاتحانه می خندند
و دندان های خاکستری شان از پی خنده هاشان پیداست،
جانورانی که تشنه ی خون اند
و نام اشرفیان خلقت را یدک می کشند
اشرفیانی که بر پیشانی خاک، تًف شده اند
و در گردشی کسالت بار
عشق را در تسبیح هاشان، دانه دانه می شمرند
سادگی کودکانه ات را به گلوله می بندند
و خون رنگین تو را به خدای بی رنگ خویش هدیه کنند
تا شاید هُبوط خویش را جبران کنند
و به بهشت باز گردند.
رنگین کمان کجاست؟
تا که بیاویزد
بر شاخههای درختان شهر من
آویزه ای از رنگ و نور را،
رنگی کند همه ی شهر را،
خانهها را،
لبخند تو را و
دستان کوچکت را که درخت می کارند.
رنگین کمان کجاست؟
تا رنگی کند بادبادکهای آویزان را
روی تیرهای برق،
و ماهیهای حوض حیاط مان را.
باران چرا نمیبارد؟
باران کجاست؟
رنگین کمان همیشه منتظر باران است.
استکهلم
۲۸ آبان ۱۴۰۱
شهریار حاتمی