«متعادل بودن در زمانۀ حاضر گویی از والاترین فریضههای اخلاقی است!»
این سخن حکیمانه را میتوانسته یکی از دانایان خاور گفته باشد؛ و حالا خاوردور یا نزدیکش زیاد برای منظور ما فرق نمیکند. چون بههر حال دیگر دلخوشی نداریم که مدام بروز دانایی را فقط به باختر ببینیم. یک جوری با میل خودباوری ما منطبق نیست. زیرا اروپامحوری، که به نسبیت گرایی فرهنگی میتواند راه برد و نافی جهانشمولی حقوق انسانی باشد، برای ما ایرانیان چاره ساز نیست.
بنابراین اهلیت او را در آسیا حدس میزنیم. اینجا هم مته به خشخاش نخواهیم گذاشت. این که گوینده از آسیای کبیر آمده یا از آسیای صغیر. مسئلۀ اساسی در اینجا تبلیغ تعادل در رفتار آدمها است؛ رفتاری که همواره از سوی همنوعانی در معرض خطر قرار میگیرد که تمایلات افراطی دارند.
البته برای جلوگیری از سوءتفاهم و یورش شلختگیهای عادتی در محاورات که واژههای متفاوت را مترادف هم میگیرد و خلط مبحث بهبار میآورد، در همین نخستین گامهای نوشته بگوئیم که فرقی فارق بین مفاهیم "رادیکال" و "افراطی" میبینیم.
چون اولی از عمق و ریشه برمیآید و دومی در سطح حرکت میکند. همین مسیرهای مختلف افقی و عمودی آنها است که همچنین حق را از باطل جدا میکند و تمییز میدهد.
رویکرد رادیکال وقتی بشر خاکی را در نظر میگیرد، نگاهی فراگیر به وی میکند. یعنی هم کلیه حالات و امکانات او را میبیند که از احساسات و غرایز و عواطف تشکیل میشود و هم به بازنگریها و تاملات وی توجه دارد که سرانجام به آگاهی و خردمندی راه میبرند. در حالی که رویکرد افراطی، دُچار یکسونگری است. توجهی به تامل و تعقل انسانی نمیکند زیرا خودش را فقط موتور هیجانات، ذوق زدگی و یا خشم کور به حرکت وا میدارند.
یک زمانی، در قدیم قدیمها، رُم نام امپراتوری بی رقیب بود. سرزمینی پهناور که از منظر حکمت سیاسی با ساختارهای مختلفی از ریخت شناسی حکومتی اداره میشد.
آن داستانسرای برجسته رُمی، یعنی اُوید و با اثری همچون "دگردیسی" که یکی از سرآغازهای ادبیات جهانی محسوب شده، وقتی در حول و حوش میلاد مسیح به گذشتۀ سرزمین خود مینگریست سه نظام سیاسی را میتوانست مشاهده کند. نظامهایی که به روزگاران کشورداری کرده بودند.
اما گذر ایام، فروپاشی امپراتوری را رقم زد. گرچه در اواخر حیاتش امپراتوری به دو بخش شرقی و غربی تقسیم گشت و اینجا و آنجا یعنی در غرب و شرقش هنوز زمینهایی زیر مهمیز سرداران و سم ضربۀ اسبانشان بود. اما سرانجام رُم به تقلیل گرایی تن داد و آنقدر خلاصه و فشرده گشت که فقط توانست بهعنوان پایتختی در ایتالیا به نام خود تداوم داشته باشد.
باری اگر شما در اروپا نه بهعنوان توریست بلکه بهعنوان شاهد و ناظر تاریخی چرخ و گشتی زده باشید، در خواهید یافت که کشوری در اتحادیه اروپا به اندازۀ ایتالیا شبیه ایران نیست. بههر حالت داشتن تاریخی طول و دراز به معنی داشتن تجربههای مشابه هم هست.
گذشتههای دور به کنار، مسئلۀ ماههای اخیر بغرنج است. آنهم با قدرت گرفتن راست افراطی در چند جای اروپا و از جمله با خانم جورجیا ملونی که ریاست "حزب برادران ایتالیا" را داراست. بههر صورت راست افراطی که از رکود اقتصادی و کاهش قدرت خرید مردم برای صید رای در انتخابات بهره میبرد، دگرستیزی خود را با هجوم "بیگانگان" پناهجو توجیه کرده و بر طبل هویتگرایی قومی میکوبد. منتها هویت، چه شکل فردی و چه شکل جمعیاش، امر سیالی بوده که مدام دستخوش دگرگونی است. از این رو رویکرد هویتگرا برای آن که خود را ثبات و استحکام بخشد نیاز به رقیب و دشمن دارد. دشمنی که در صورت عدم وجود، آن را در حیطۀ خیال میسازد. باید فرصتی پیش آید تا سراغی از نظریه پردازان راست افراطی بگیریم. آنهم سراغی از "یولیوس اِولا"ی ایتالیای که موسولینی را بهخاطر افراطی نبودن درست و حسابی مورد انتقاد قرار داده تا "مارتین هیدگر"ی که نیت رهبری کردن رهبر را در سینه داشتهاست. رهبری که کسی جز آدولف هیتلر عوامفریب قرن نبود. البته از این تیره "حیوانات هوشمند" نژادی انقراض نیافته وجود دارد که مثلا در تئوری سازیهای "الکساندر دوگین" شیفتۀ سروری و سالاری قوم اسلاو تداوم به حیات دارد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد