پنجاه روز از گرفتار شدن جمهوری اسلامی در چنبره خشم مردم ایران می گذرد. سران رژیم بارها پایان این دور از اعتراضات را اعلام کرده اند. البته هر زمان که زبان به تهدید گشودند و فرمان به توقف جنبش دادند مردم صدای اعتراض خود را قدرتمندتر و شعارهای ضد حکومتی را تیزتر نمودند. در آخرین نمونه دیروز رهبر جمهوری اسلامی به مناسبت 13 آبان به بیانیه مشترک وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه اشاره نمود و با هشداری معنادار از این بیانیه تهدید آمیز پشتیبانی نمود. این چندمین بار است که علی خامنه ای به میدان آمده و فرمان به توقف اعتراضات می دهد. اما بلافاصله پس از این صحبت، مردم در چندین شهر از جمله کرج با شعار مرگ بر خامنه ای به خیابان آمدند و نشان دادند که چقدر سخنان او نافذ و این تهدید ها هراس انگیزند. اکنون چشم انداز این جنبش به عنوان پرسشی مهم در برابر ماست. بسته به اینکه چه پاسخی می دهیم، وظایف متفاوتی مقابلمان قرار می گیرد.
اکثریت مردم ایران با حکومت جمهوری اسلامی مخالفند و این رژیم را نمی خواهند. مهمترین مختصه این مخالفت در تمرکز شعارها علیه ولایت فقیه و شخص خامنه ای مشهود است. مردم خوب میدانند که در این سیستم مستبد و فاسد دستگاه ولایت و شخص خامنه ای به عنوان ولی فقیه با کل ساختار در هم تنیده اند. تمرکز هوشیارانه روی "کل نظام" و ولایت فقیه و بی توحهی به رئیسی، به عنوان رئیس جمهور، بیانگر نشانه گیری درست مردم روی هدف اصلی است. در دوره های گذشته زیر ضرب بردن ابراهیم رئیسی، قاتل هزاران زندانی سیاسی نیز، از اهداف مبارزه مردم بود. اما با اوج گیری و برآمد جنبش انقلابی، مبارزه مردم روی اساس نظام متمرکز شده و گماشتگانی چون رئیسی به درستی نادیده گرفته می شوند. بی دلیل نیست که در تمامی شعارها آنچه برجسته است کل نظام و رهبر جنایتکار آنست. در این دوره رئیسی به هیچ گرفته شده و حتی ننگ و نفرتی هم حواله اش نمی کنند.
در خیزش های چند ساله اخیر 96، 98 و 1400 در این یا آن گوشه کشور بخش کوچکی از مردم گاها خشم خود علیه جمهوری اسلامی را با طرح شعار جانبدارانه از رضا شاه همراه می کردند. در این دوره مردم با هوشیاری از سیاست بد و بدتر عبور کرده و شعارهای جنبش را روی دفاع از زن، زندگی و آزادی متمرکز نمودند. نکته بسیار مهم توجه به روانشناسی جدید حاکم بر جنبش انقلابی مردم ایران است. اگر در مقطعی در مقایسه بین دو رژیم سرکوبگر شاه و شیخ وزنه به نفع شاه در مخالفت با شیخ سنگینی می کرد، امروز مردم نه تنها این دو، بلکه نسبت به "آقازاده" ها نیز حساس اند. در جمهوری اسلامی فساد و دزدی و تبعیض موجب پر شدن کیسه گشاد مقامات شده و از این امتیاز آقازاده هائی سربرآورده اند که بدون هیچ کار و تلاشی از طریق پول های دزدی شده پدرانشان ثروت های میلیاردی به جیب زده اند. این روحیه ضد آقازاده گی نسبت به آقازاده شاه که امروز در رسانه ها با تیتر "شاهزاده" پیرامونش تبلیغ می کنند نیز، بازتاب داشته است. مردم نفس این امتیاز را برنمی تابند. آقازادگی امتیازی ارثی است. این امتیاز چه از طریق شاه به ارث رسیده باشد و چه از طریق شیخ کسب شود، قابل پذیرش نیست. بی دلیل نیست هر چه رضا پهلوی هویت و لقب شاهزادگی اش غلیظ تر شده است، مردم بیشتری را از خود دور کرده است. برخلاف تبلیغات گسترده ای که برخی رسانه ها و طرفداران رضا پهلوی در خارج کشور راه انداخته اند در این دور تقریبا نشانی از طرفداری از این "شاهزاده" در شعارهای مردم دیده نمی شود.
جنبش کنونی مردم ایران که نشان و مُهر زنان و جوانان را بر پیشانی دارد، جنبشی است انقلابی که اساس نظام را زیر سوال برده است. این جنبش از حکومت جمهوری اسلامی، از حکومت دینی و از حکومت موروثی گذر کرده است. به جرات می توان ادعا نمود جنبش مردم وارد دوره انقلابی شده و بازگشت ناپذیر در مسیر صعود گام برمی دارد. بسیار بعید است جامعه پس از این، با یک دوره سکون و سکوت مواجه گردد. به بیان دیگر مبارزه مردم وارد دوره ای شده است که "بالائی ها نمی توانند و پائینی ها هم نمی خواهند". البته زمان این دوره را نباید محدود به روز و ماه نمود. در انقلاب 57 این دوره نزدیک یکسال و نیم طول کشید. اینکه در این دور چگونه و در چه زمانی بساط این حکومت برچیده شود، قابل پیش بینی نیست. بدون تردید حکومت کنونی بدون چشم انداز است. اینکه از درون فروبپاشد یا نیروهای دموکراتیک بتوانند مدیریت دوره گذار به دموکراسی را در دست بگیرند، یا شکل دیگری از جابجائی رخ دهد به مجموعه عواملی از جمله و برجسته تر از همه به موقعیت اپوزیسیون جمهوری اسلامی بستگی دارد. "در این باره در مطلبی جداگانه خواهم نوشت"
نخواستن مردم و نتوانستن حکومت معادله دو طرفه ای است که در تغییر روانشناسی جامعه قابل مشاهده است. امروز نه تنها ترس از دل مردم دور شده بلکه جنبش روحیه تهاجمی پیدا کرده است. اگر تا دیروز مردم را با "اتهام" ضد نظام بودن می ترساندند امروز مردم رو در روی رژیم با هویت خود ضدیت شان را با نظام فریاد می زنند. این روحیه در شعار "مرگ بر دیکتاتور" و ما "جمهوری اسلامی نمی خوایم" بازتاب پیدا کرده است که در خیابان ها، در مراکز آموزشی و در محلات و پشت بام ها فریاد می شود. برخی از شهرها و محلات در ایران به میدان جنگ شبیه شده است. در کردستان، سیستان و بلوچستان و در برخی محلات تهران وضعیت ویژه ای حاکم است. شاید نیازی نباشد امروز برای "نخواستن مردم" استدلال کنیم. آنچه که مورد بحث است وضعیت و موقعیت بالائی هاست.
حکومت نمی تواند جامعه را سرکوب و به سکوت بکشاند. اگر این موضوع آنگونه که سران حکومت ادعا می کنند سهل بود همان روزهای اول حرکت را به قول خودشان "جمع" می کردند. در شرایط بحرانی هر روز که جنبش تداوم می یابد خاموش کردن آن سخت تر و مهار آن توسط حکومت دشوارتر می شود. از اینرو تداوم جنبش را باید در تردیدها و مشکلات حکومت برای سرکوب ردیابی کرد. خطای بزرگی است که قدرت و توان حکومت را فقط با تعداد ارگان های سرکوب و امکانات و تجهیزات رژیم سنجید. تردیدی وجود ندارد که قدرت ابزاری حکومت برای سرکوب بالاست. رژیم طی این چند دهه ارگان های متعددی برای سرکوب سازماندهی کرده و در اختیار دارد. اما این ابزارها که بعضا بسیار پیشرفته هم هستند توسط افراد تاثیر گذار یا بی اثر می شوند. قوای سرکوب حکومت هر چه از راس به قاعده نزدیک شویم فرسودگی، تردید، تزلزل و ترس در آن بیشتر به چشم می خورد. در پائین هرم با توجه به تداوم جنبش فرسودگی و ترس کارائی ابزارهای سرکوب را کم می کند. همین وضعیت، روی بالائی ها اثر می گذارد و آنها را به هراس می اندازد. در جریان انقلاب 57 اعتراضات را برآمدهای چهل روزه بهم متصل می کرد. اکنون 50 روز است بی گسست مردم با افت و خیز در میدان هستند. ممکن است حکومت با چند گردان منسجم خود بتواند در این یا آن منطقه یا شهر، سرکوبی خونین و گسترده راه بیاندازد. اما چنین وحشی گری هائی در شرایط رکود کارائی دارد و ترس را تشدید و جامعه را بسکوت می کشاند، در شرایط برآمد جنبش انقلابی عموما سرکوب نتیجه معکوس می دهد. روی سرکوب در کردستان و سیستان و بلوچستان مکث کنیم. در این دور برای چندمین بار است که این مناطق به شکل وحشیانه ای سرکوب می شوند. اما می بینیم که نه تنها مردم مرعوب نشده و بسکوت وادار نمی شوند، بلکه با خشم و شور بیشتر و رادیکالیسم عمیق تری به مبارزه ادامه می دهند. حتی روانشناسی خانواده ها هم درس آموز است. امروز این خانواده جانباختگان هستند که سکوت نمی کنند. پرچمی که توسط خانواده ها علیه جمهوری اسلامی برافراشته می شود، توسط مردمان بی شماری به اهتزار در می آید. اگر سرکوب در این شرایط جواب می داد می بایست در گام نخست ترس را در دل خانواده های زخمی می نشاند. در دهه شصت کشتار حکومت با ایستادگی غرورانگیز بسیاری از خانواده ها روبرو شد اما صدای آنها در جامعه به گوش نمی رسید و طنین نداشت. امروز صدای خانواده ها از گلوی ملتی فریاد می شود. از اینرو در پاسخ به این سوال که آیا حکومت توان خفه کردن جنبش کنونی را دارد یا نه؟ باید قاطعانه گفت حکومتی فاسد، فرسوده و قرون وسطائی اگر هم بتواند سرکوب کند، جامعه برای دوره ای به سکون و سکوت کشیده نمی شود.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد