ساعت بزرگ وسط تاج ساختمان، روی ۱۲ متوقف شده است. دودهای غلیظی را باد به هر سو میبرد. از درون شهر صدای همهمه و آمبولانس میآید. بر روی یک تابلوی فلزی بزرگ که از بالای در ورودی ساختمان از جا کنده و آویزان شدهاست و نصف آن از دود سیاه شده، این عبارت نوشته شدهاست« سازمان کنترل و تصفیه افکار» انگار شال سفید بلند که روی آن لکههای درشت قرمز است، آویزان بر شاخه بلند درخت روبرو که سینه سپر کرده است، به تابلو می گوید« بچرخ تا بچرخیم!» | |
باد پاییزی زوزه کنان، برگهای زرد درختان دور میدان را از شاخه ها جدا میکند، در هوا می چرخاند و بر روی آسفالت خیابان و پیاده رو پخش می کند، سپس آنها را چنگ می زند و به در و دیوار می کوبد. لانه پرنده ای که در پنجه بلند چنار است، اسیر باد شده و به لرزه افتاده است. سرمای گزنده ای درها و پنجره ها را بسته است. ابرهای لایه لایه، سنگین به نظر میآیند اما نمی بارند. انگار تعادل خود را از دست داده اند و هر لحظه میتوانند بر کف خیابان و بر بام خانه ها سقوط کنند. چند بار برق یک شلاق چند شاخهای بر کمر ابرها فرود می آید. ابرها در هم میپیچند، غرش میکنند و به تاخت میدوند. کرکره مغازه ها پایین آمدهاست. در ضلع شمالی میدان مقدار زیادی سیب زمینی و پیاز بر کف خیابان پخش شدهاست و آن طرفتر، یک گاری که یکی از چهار چرخ آن در رفتهاست، در جوی آب سقوط کرده است. یک ترازوی کهنه هم در کنار آن در آب و لجن فرو رفته است. کمی جلوتر چهار خیابان روبروی هم آغوش گشودهاند و یک میدان دایرهای بزرگ را که در وسط آن شش مجسمه قرار دارد، در بین بازوان خود گرفتهاند و انگار گریه میکنند. در وسط میدان، سه مجسمه با کمرها و زانوهای خمیده که شبیه هم هستند، دایره وار روی یک سکو ایستادهاند. یکی از آنها با کف هر دو دستش چشمان دیگری را پوشانده، دومی با کف دستانش جلوی دهان دیگری را گرفته و سومی با کف دستانش روی گوشهای دیگری را گرفتهاست. مجسمه چهارم که درشت تر و بلندتر و در کنار آنها ایستاده و یک چماق درشت را بالا برده، به آن سه نفر خیره شدهاست. مجسمه پنجم چماقی را بر بالای سر مجسمه چهارم و مجسمه ششم چماقش را بالای سر مجسمه پنجم بلند کردهاست. در کنار آنها بید مجنون جوانی گیسوان پریشان بلندش که به زردی گراییدهاند، به دست باد سپردهاست. اطراف میدان و در دهانه چهار خیابان منتهی به آن، لنگه کفشها و دمپایی های فراوانی در کف خیابان پخش شده، شال بلند سفیدی که لکه های درشت خون روی آن است، باد برده، بر شاخه خشکیدهای، آویزان کرده و وزش تند باد آن را به جنبش درآوردهاست. شیشه شیر کودکی که تا نیمه پر و پستانکی بر روی آن است، با وزش باد در کف خیابان غلط میخورد و چون طفل بازیگوشی، تند می چرخد و ورجه وورجه میکند. موهای بلند یک عروسک را که به سنگ حاشیه میدان تکیه داده و نگاهش بر کف خیابان است، باد پریشان میکند. چادری مشکی را باد با خود برده و در جوی کنار خیابان انداخته است. دو روسری آبی و سفید را باد بر روی زمین می چرخاند. یک کلاه مردانه پشمی قهوهای، در زیر برگهای زرد مدفون شده است. کنار آن یک عینک سیاه ته استکانی شکسته روی زمین افتاده است. در لابلای برگهای کف خیابان، چند خط از قطرات خون به اطراف دویدهاند. در ضلع شرقی میدان، در دهانه خیابان، لکه بزرگی از خون پهن شده و چند برگ زرد بر روی خون دلمه شده چسبیدهاند. جای چکمه هایی که از روی خون گذشته و دور میدان چرخیدهاند، بر روی آسفالت خشک شدهاند. در کنار لکه خون، دو پلاکارد سفید رنگ پارچه ای است که مچاله شدهاند و خون دلمه شده بر آنها خشک شدهاست. باد تند با چند پوکه خالی گلوله بازی میکند. درختان بلند شانه بر هم میکوبند و انگار سینه چاک میکنند. برگهای زرد باقی مانده بر شاخههای آنها، چون پنجههایی، همراه با طوفان بر زمین سقوط میکنند. ورقهای کاغذی فراوانی که روی آنها مطالبی نوشته شدهاست، باد به همراه برگهای خشک دور میدان میچرخاند. شیشه پنجرههای یک ساختمان چهار طبقه کهنه مشرف به میدان، شکستهاند. اتاقک نگهبانی جلوی در ورودی آن، دیوار آجر قرمز کنار در ورودی و حاشیههای چند پنجره آن، از دود سیاه شدهاند. انگار قلب میدان به تپش افتاده و نبض خیابان ها تندتر میزند. ساعت بزرگ وسط تاج ساختمان، روی ۱۲ متوقف شده است. دودهای غلیظی را باد به هر سو میبرد. از درون شهر صدای همهمه و آمبولانس میآید. بر روی یک تابلوی فلزی بزرگ که از بالای در ورودی ساختمان از جا کنده و آویزان شدهاست و نصف آن از دود سیاه شده، این عبارت نوشته شدهاست« سازمان کنترل و تصفیه افکار» انگار شال سفید بلند که روی آن لکههای درشت قرمز است، آویزان بر شاخه بلند درخت روبرو که سینه سپر کرده است، به تابلو می گوید« بچرخ تا بچرخیم!»
خرداد ۱۴۰۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد