توماس مان در هفدهم سپتامبر۱۹۳۹ یعنی ۶ سال پس از روی کار آمدن حکومت فاشیستی هیتلر، قصد داشت در اجلاس جهانی پن) انجمن جهانی قلم) در استکهلم شرکت کرده و درباره «مشکل آزادی» سخنرانی کند اما این سفر به هر دلیلی انجام نشد. اشاره به فرازهایی که در متن این سخنرانی مطرح می شود با توجه به شباهت هایی مضمونی، به طرح شعارهایی که در ایران حول شعار محوری آن زن، زندگی، آزادی در سطح تودهای وسیع در جریان است، میتواند آموزنده باشد.
توماس مان در آن تاریخ در آمریکا و در تبعید زندگی می کرد. البته این سخنرانی نیز در همان زمان هم با عنوان «مشکل آزادی، سخنرانی استکهلم» منتشر شد.
توماس مان سخنرانی خود را با تعریف از دموکراسی مدرن شروع می کند او منشاء دمکراسی مدرن را ازنظر تاریخی چیزی بجزء شکل ونحوه حکومت شهروندان و بخصوص طبقه متوسط نمیداند که بر ویرانه های فیودالیسم و مرکانتیلیسم آن، و امپراتوری صنعتی بنا شده است. او اشاره می کند که شکل حاکمیت شهروندی با انقلاب روشنگری در مقابل قدرت های مطلق گرای گذشته و ظلم و ستم فکری و مادی و بی عدالتی که بر مردم تحمیل می کردند، بر علیه امتیازها و قدرتی که روحانیون کلیسا برای تداوم و حفظ وضعیت موجود داشتند، شروع شد و پیش رفت. زنجیر تعصبات را گسست و تلاش برای رسیدن به صلح و آزادی و رفاه شهروندان را در دستور کار خود قرار داد. سپس او که سخنرانی خود را با تعریف از دمکراسی مدرن آغاز میکند برای پرداختن به مقوله برابری که همواره در کنار بحث درباره آزادی و همراه آن طرح می شود به افلاطون و کتاب جمهور او باز می گردد و آن را مورد نقد قرار می دهد چون بر این اعتقاد است که کتاب جمهور افلاطون « تماما یک اتوپیا یا یک مدینه ی فاضله ی سوسیالیستی است. زیرا خواستار لغو مالکیت شخصی و خانوادگی است. امری که بنا بر آموزش های سن سیمون : « ما در تمام دوران ها شاهد آن خواهیم بود ولی باید کنترل شود .»
هانری سن سیمون ۱۷۶۰-۱۸۲۵ نویسنده ، جامعهشناس و فیلسوف و متفکر فرانسوی در زمان رستوراسیون بود که آموزه های او در بررسی جنبش های پیشا سوسیالیستی از اهمیت زیادی برخوردار هستند.
یکی از آن آموزه ها که توماس من به آن اشاره دارد لغو مالکیت وراثتی است که باید به مالکیت اجتماعی تبدیل شده وحق ارث باید لغو شود اما سن سیمون در کنار آن نیز معتقد بود تنها اموالی که با تواناییها و استعداد شخصی بدست آمده اند می توانند مشروع شناخته شوند و براین نظر بود: که این وظیفه ی دولت است که امکانات آموزش و پرورش استعدادها را برای شهروندان طوری مهیا و به آنها کمک کند تا هر فردی بتواند با توجه به استعدادش جایگاه خودش را در جامعه و دربازار کار پیدا کند.
توماس مان در ادامه به بحث اصلی مقوله آزادی می پردازد واز اعتقاد و امید گوته به صلح و آزادی با تجربه ای که از وقایع و رویدادهای تاریخی تکان دهنده در قرن نوزدهم داشت - سخن می گوید. توماس مان خاطرنشان می سازد که گوته حتا کمی بیش از مرگاش هم، به خوشبختی و آزادی انسان امیدوار بود. سپس در ادامه به هاینریش هاینه شاعر و خبرنگار برجسته آلمانی ( ۱۸۵۶-۱۷۹۷) می رسد و این اشاره طنزآمیز که ناظر بر انقلاب ژوئیه ۱۸۳۰فرانسه است را، از او وام می گیرد : « که ما البته دیگر در دوران قرون وسطا و در دوران شوالیه ها، با کلاه خودها و زره های جنگی، زندگی نمی کنیم بلکه در جامعه صلح آمیز« زمان شهروندی» با شکم بند ها یی که زیر زیرپوش های خود می بندیم- ونه در عصر آهن بلکه درعصر لباس های فلانل زندگی می کنیم.»
اصطلاح «زمان شهروندی» اصطلاحی است که هاینه برای انقلاب فرانسه ۱۷۹۹-۱۷۸۹ به کار می گیرد، این به کارگیری به این دلیل است که او آنرا نتیجه انقلابی می داند که با خواست و شعار آزادی و برابری و حقوق شهروندی شروع شد. از این نظر این اصطلاح برای او از اهمیت برخوداراست.
هاینریش هاینه که در پاریس زندگی می کرد خود از شاهدان عینی انقلاب ژوئیه ۱۸۳۰ فرانسه بود و در آن زمان به عنوان خبرنگار مقالات و گزارش های متعدی در سال های ۱۸۳۱ تا ۱۸۳۲ برای روزنامه آلگماینه سایتونگ در آگسبورگ، با عنوان« شرایط اضطراری فرانسه» می نوشت.
در هر حال اگر چه برای توماس مان نیز مسئله آزادی و برابری همچون هاینریش هاینه اهمیت دارد اما، او آنها را دو مقوله جدا از هم میبیند. امری که درمتن سخنرانیاش آن را این گونه توضیح می دهد: «آزادی یک امر فردی است در حالی که برابری امر و مسئلهای اجتماعی است که به طور طبیعی آزادی فردی را محدود میکند.» به همین خاطر توماس مان برای باز شدن بحث خود سوالی را این گونه، طرح میکند : آیا در یک جامعه برابر، راه حلی برای آزادیهای فردی میتواند طرح شود؟ به آن اینگونه پاسخ میدهد: در جامعهای که بر پایهی برابری بنا شده آزادی باید از بنیان های اساسی خود چشم پوشی کند. چون آزادی در چنین جوامعی به معنای تبعیت کردن از طبقهبندی شدن است و چارهای بجزء چشمپوشی از بنیان های اساسی خود ندارد و این محدودیت نه تنها با آزادی فردی سازگار نیست، بلکه در تضاد است.
بعدها می بینیم که خود این بحث سرآغاز بحثهای جنجال آمیزی میشود که پس از جنگ جهانی دوم تا مدت ها جامعه روشنفکری در اروپا را تحت تاثیر خود قرار میدهد و آنرا به دوبخش و گروه تقسیم میکند عدهای که برای دفاع از آزادی و دموکراسی در مقابل استبداد استالینی و شعارهای ضد امپریالیستی او موضع می گیرند و در مجموع از آزادی های اساسی دفاع میکنند. و کسانی که در مقابل از برابری و شعارهای ضد امپریالیستی دفاع کرده و برای آزادی و ارزش های دموکراسی اولویتی قایل نمی شوند و در نهایت درجبهه مبارزه با امپریالیسم استالین قرار میگیرند.
حال توماس مان سوالی را که خود طرح کرده، این گونه ادامه داده و به پایان می برد: منطق، این سوال (من) به بهترین وجه نشان می دهد، که هیچ اعتبار حیاتی و عالی در نهایت وجود ندارد که نشان دهد آزادی و برابری در واقع با نیازهای اخلاقی انسان در تضاد است. اخلاقی که توماس مان آنرا روح اجتماعی می داند که ، هیچ چیز دیگری نمی تواند جایگزین آن شود.
در نهایت توماس مان به این تعریف از دموکراسی می رسد که: دموکراسی تعادل انسانی بین تضاد منطقی آزادی و برابری یعنی ارزش های آزادی های فردی و خواسته ها و مطالبات اجتماعی و آشتی بین آنهاست که باید همراه با اخلاق به تعبیری که او به کار می گیرد، همراه باشد.
توماس مان در بخش انتهایی متن سخنرانی خود به جنایاتی که در تاریخ معاصر اروپا اتفاق افتاده اند، می پردازد و می گوید برخی از جنایات و اعمال فجیع هستند که مربوط به گذشته دور هستند و می توان آنها را با سخاوتمندی و بزرگواری بخشید. زیرا در روند یک شرایط اضطراری و ناگهانی و خارج از خواست قلبی مرتکبین آنها واقع شدهاند. منظور توماس مان اشاره به جنایات و اعمال فجیعی است که پس از انقلاب کبیر فرانسه و بعد از انقلاب اکتبر اتفاق افتاده اند. با این حال اما او صریح و روشن میگوید: جنایات ناسیونال سوسیالیستهای آلمان غیر قابل بخشش است.
او همچنین در این رابطه کسانی و یا حکومت های کشورهایی که، لیبرالیسم و آزادی را یکی تلقی میکنند مورد انتقاد و سرزنش قرار میدهد و میگوید برای برخی از بزرگترین دموکراسی های اروپا بهتر این است که با دشمنان آزادی البته با مایه گذاشتن از مردم سرزمینهای خودشان، همکاری کنند تا آزادی و لیبرالیسم حفظ شود!؟ اما این خیال باطلی است که بتوان آزادی و لیبرالیسم را یکی دانست. او می گوید این گونه نگاه بدترین نوع آن برای توجیه فاشیسم و سرپوش گذاشتن بر واقعیت است. واضافه میکند که برعکس:«انقلاب به اصطلاح ناسیونال سوسیالیستی ما کمر به نابودی پایههای اساسی تمدنی اروپا بسته است.» ( درست همان کاری که جمهوری اسلامی با تمدن و فرهنگ ایران انجام داده است به همین دلیل هیچ توجیهی برای بخشیدن سران جنایتکاران جمهوری اسلامی در آینده وجود نخواهد داشت و باید همگی در دادگاههای قانونی و عادلانه مجازات شوند.)
توماس مان که به شدت تحت تاثیر حمله ارتش هیتلر به لهستان قرار دارد که در اول سپتامبر ۱۹۳۹ آغاز شده بود. خطابه خود را این گونه پایان می برد که هنر نویسندگی باید در خدمت دفاع از انسانیت باشد بیهوده نیست که ما از استقلال وآزادی هنرهای هفت گانه حرف می زنیم زیرا هنر، سپهر آزادی اندیشه است. جنگی که بین انسانیت و شرارت در پیرامون ما جریان دارد باعث شده که چشمان ما باز شود و تفاوت انسان بودن و جنایتکار بودن را بدانیم به همین خاطر و در این شرایط باید بتوانیم کلماتی همانند آزادی، حقیقت و عدالت را با شهامت هر چه بیشتر به زبان آوریم.