A Sin Confessed
Giovanni Guareschi
جیووانی گوارشی ( ۱۹۶۸ ــ ۱۹۰۸ ) خبرنگار، کاریکاتوریست و طنزپرداز ایتالیایی بودکه معروف ترین اثرش « کشیش دن کامیلو » است. گوارشی تحصیل رشته وکالت کرد، اما کاریکاتورهایش را برای مجله طنز بارتولدوکه فرستاد، حرفه خود را پیدا کرد. بعدتر مجله اختصاصی خودکاندیدوراپیداکردو۳۴۷داستان نوشت و به شکل کتاب « دنیای کوچک » درآورد، یک روستای ایتالیائي بعداز جنگ، به نمایندگی دن کامیلو ـ یک کشیش سرسخت آیتالیائی ـ و دشمنش پپون ـ شهردار سرگرم کمونیست.
دن کامیلو یکی ازآن رک گوها بود که نمیتوانند بفهمند کی باید عقب بکشند. در فرصتی درمیان جمع، بعد از وقوع اتفاقات نامناسب در روستا، بین دخترها و صاحب زمینها که برای آنها خیلی مسن بود، دن کامیلو ملاحظاتش را به باد سپرد. یک موعظه ی موافق روی مسائل عمومی راشروع کرد. اغلب روی سخنش یکی از احزاب مقصر،درست نشسته در ردیف رو در رویش بود. از چیزی که می گفت، جدا که شد، پارچه ای روی صلیب بالای محراب بلند انداخت و مشتهاش را روی کپل هاش کاشت ومراسمش را به سبک واحد شخصی خود، خاتمه داد. زبان این مرد بیرحم بزرگ، آن قدر صریح و توفانی و سریع التحویل بود که سقف کلیسای کوچک را به لرزه درآورد.
به طور طبیعی، در زمان انتخابات، دن کامیلو با روش صریح مشابه، دیدگاههای خود را با نتیجه ی آن، درباره فعالان چپ بیان کرد.
حول حوش آفتاب غروب، به جایگاه جلوس کشیش برکه گشت، اندام عظیم مردی پیچیده در شنل، از پرچینی بیرون آمد و پشت سرش قرار گرفت وبا استفاده از این واقعیت که کشیش با دوچرخه اش درگیر شده و یک کپه تخم مرغ هفتاد تائی از فرمان آویزان بود، قبل از جوری ناپدید شدن که انگار زمین بلعیده باشدش، یک چاقو با یک چوب، به مرد داد.
دن کامیلو درباره ی قضیه چیزی به کسی نگفت، اما به جایگاه جلوس کشیش که برگشت و تخم مرغها در جای امنی بودند، وارد کلیسا شد و از مسیح درخواست هدایت کرد، کاری که همیشه در لحظات شک، می کرد.
دن کامیلو پرسد « باید چه کنم؟ »
مسیح از بالای محراب پاسخ داد « کمی آب وروغن روی پشتت بمال و هیچ مگو. آن ها که توهین کردند را باید ببخشی. این قانون است. »
دن کامیلو مخالفت کرد « بله، اما در این موضوع، صحبت درباره ی زدن است، نه توهین ها. »
مسیح زمزمه کرد « منظور از این قضیه چیست؟ توهین ها به تن، برای روح، دردآورتر از زدن هاست؟ »
« بیسار خوب سینیور. باید روحا تحمل کنی که من، خادم خودرا بزنی، آنها بر علیه شما اهانتی ترتیب داده اند...من بیشتر از خودم، نگران شما هستم. »
« من حتی بیشتر از تو، خادم خدا نیستم؟ آنها که به صلیب میخکوبم کردند را
نبخشیدم؟ »
« با شما بگو مگو بیمورد است، همیشه برحقید. اراده شما عملی میشود. ما می بخشیم. اما به خاطر داشته باش، اگر سکوت من باعث شود که بسیاری فکر کنند میتوانند با هر چیزی بروند دنبال کارشان، بعدهم کله من رامتلاشی کنند، مسئولیتش باشماست. می توانم بخشی از عهد عتیق را برای شما نقل کنم.»
« دن کامیلو، آمدی اینجا درباره ی عهد عتیق بامن حرف بزنی! من مسئولیت کامل تمام اتفاقاتی که در اینجا پیش می آید را به عهده می گیرم. اما بین خودمان بماند، درست به نفع تو تمام میشود. آن بیچارگی کوچک به تومی آموزد که در خانه ی من نقش سیاسی بازی کنی. »
رواین حساب، دن کامیلوبخشید. اماچیزی شبیه استخوان ماهی، توی گلویش گیرکرده بودودراین آرزو می سوخت که بداند چه کسی آن ضربه را به پشتش زده.»
زمان گذشت ویک شب دیروقت، درفاصله ای که دراطاقک اعتراف بود، دن کامیلودرطرف دیگرتوری، چهره ی پپون، رهبرچپ افراطی محلی رادید.
دن کامیلوخوشحال بود « پپون برای اعتراف میاد! ــ حادثه ای غم انگیز.
خداپشتیبانت برادر: پشتیبان توکه بیشترازتمام دیگران نیازبه نعمت مقدسش داری. ازوقتی اعتراف کردی، مدتی طولانی میگذرد؟ »
پپون جواب داد « فقط از۱۹۱۸. »
« باآن ایده هائی که کله ت راپرکرده، فقط مجسم کن گناهانی راکه درطول این ۲۸سال مرتکب شده ای. »
پپون آه کشید « بله، خب، فقط چندتائی. »
« برای مثال؟ »
« مثلا، دوماه پیش شماراباعصاکتک زدم. »
دن کامیلوجواب داد«آن که جدیست،باتوهین به خادم خدا،به خدااهانت کرده ای. »
پپون توضیح داد « بعدپشیمان شدم، گرچه شمارابه عنوان خادم خداکتک نزدم ، بلکه به عنوان مخالف سیاسی کتک زدم. آنهم درلحظه ای ازضعف. »
« جدای ازاین مقوله ــ ومتعلق به آن حزب شیطانیت ــ گناهان جدی دیگری داری که بخواهی اعتراف کنی؟ »
پپون رازهائی راآشکارکرد.
تمام گفته ها، خیلی نبودودن کامیلوباده پدران مان وده مریم مقدس، اورا بخشید. بعدودرفاصله ای که پپون درجایگاه اعتراف زانوزده بودتاتوبه هایش رابگوید، دن کامیلودرزیرصلیب به زانودرآمد، گفت:
« مسیح، من راببخش، میخواهم اورابایک مغزنیشکرکتک بزنم.»
مسیح جواب داد « حتی خوابش راهم نبین، من اورامی بخشم، همان کاری که تومی کنی. اودرعمق، مردخوبیست. »
« به سرخ هااعتمادمکن، مسیح. آنهاتاآنجاکه ازت سوء استفاده کنند، فریبت میدهند. خوب نگاهش کن. نمی توانی ببینی چه پوزه ی شرورانه ای دارد؟ »
« آنهم چهره ایست شبیه چهره های دیگر. دن کامیلو، تواجازه داده ای قلبت مسموم شود. »
« مسیح، اگرهمواره به توخدمت کرده ام، یک چیزبه من عطاکن: حداقل اجازه بده آن شمع برزگ راروی پشتش خردکنم. مسیح عزیز، یک شمع که چیزی نیست؟ »
مسیح جواب داد « نه، دستهای توبرای تقدیس ساخته شده اند، نه زدن. »
دن کامیلوآه کشید. خم شدورفت درون دروازه ی کوچک، برگشت طرف محراب که دوباره علام صلیب بکشدوخودرادرست پشت سرپپون دیدکه زانوزده وغرق نیایش است.
دن کامیلودستهاش راتوهم گره ومسیح رانگاه کرد « عالی، دستهای من برای تقدس ساخته شده اند، نه پاهام! »
مسیح ازبالای محراب گفت « درست است، امابهت اخطارمیکنم دن کامیلو، فقط یک ضربه! »
تیپامثل رعدوبرق پرتاب شدوپپون بدون چشم برهم زدن، ضربه رادریافت کرد.
بلندشدوتسکین یافته، آه کشیدوگفت «مدت ده دقیقه منتظرتیپاشدم، حالا احساس بهتری دارم. »
دن کامیلوکه حس کردقلبش مثل آسمان آبی زلال، روشن وصاف شده، توضیح داد:
« منهم. »
مسیح هیچ نگفت، اما می توان گفت که او هم خوشحال بود...
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد