هيچ وقت مثل پریروز اینقدر با اشتياق به سخنان سيد على خامنهای گوش نكرده و از دیدنش قند در دلم آب نشده بود! اول از اينكه ديدم غيبتِ ده دوازده روزهی او به علت مرگش نبود، خيلى خوشحال شدم چون بدجوری غصه مىخوردم اگر غیبگوئیِ مفسرانِ حرفهای که خبر مرگش را بارها داده بودند درست در میآمد و او قبل از ديدن روزهاى خفت و ذلّتاش مىمرد و ادامه غزلى كه با اين بيت شروع شده را از زبان فرزندان ايران نمىشنيد: "ننگ ما ننگ ما، رهبر الدنگ ما"!
دوم اینکه وقتی دیدم یادی از هنرمندان و ورزشکاران و دخترانِ دبستانی و "رسانههای معاند" کرد، مطمئن شدم اخبار را شخصا دنبال میکند و اینبار هم مفسرانِ غیبگو اشتباه کردهاند که میگفتند او را چنان دوره کرده و از همه چیز بیاطلاع گذاشتهاند که هیچ خبری به او نمیرسد. اگر اینطور بود خیلی حیفم میآمد که او به چشم خود سیلِ خروشان مردمِ متنفر از خود و حکومتش را در سراسر ایران و جهان ندیده و این ترجیعبند فریاد شده از میلیونها گلو را با گوش خود نشنیده باشد: "مرگ بر دیکتاتور!"
سوم اینکه دیدم سیدعلی حتی در میان نظامیان سرتاپا مسلحاش جراتِ هارت و پورت کردن ندارد و مفلوکانه از مظلومیت سگهای درندهاش در سپاه و بسیج حرف میزند. مفسرانِ غیبگو در رسانهها پیشبینی کرده بودند که او مثل فلان و بهمان روز با توپِ پُر خواهد آمد و فرمان بگیر و ببند صادر خواهد کرد. اما هنوز نطقش تمام نشده، دختربچههای دبیرستانی با روسریهای برافراشته در هوا از مدرسه به خیابان آمدند و با توپِ پُر فریاد زدند: توپ، تانک، فشفشه. آخوند باید گم بشه!"
با بوسه بر گیسوی شیر دخترکان وطنم.
