نمای یک – کارگر شمالی روبهروی پمپ بنزین اتوموبیلی از پلیس به همراه مجموعهای از موتورسواران لباس شخصی، جلوی پسر جوانی را گرفتند که با دو دختر خانم به طرف پایین خیابان میرفت. همگی لباس مشکی بر تن داشتند. نیروهای امنیتی قصدشان بازداشت پسر جوان بود که دخترها به اعتراض برخاستند. آنوقت دخترها نیز به بازداشت تهدید شدند. افراد پلیس سرآخر پسر را خیلی هم غریبانه با خودشان بردند و دخترها بدون او به راهشان به طرف جنوب خیابان ادامه دادند.
اما ناگفتههای این حادثه را میشد حدس زد. آنان از کوی خوابگاه به طرف جمع معترضان دانشگاه میرفتند که در اینجا گیر افتادند. کوی دانشگاه به سهم خود شهرکی ده هزار نفری است که اگر دویست نفر بسیجی خبرچین هم در آن سکنا بگیرند، برای حکومت کفایت میکند. چون همین دویست نفر بسیجی خبرچین خیلی راحت میتوانند آمد و شد همهی دانشجویان را به هر جایی که حکومت بخواهد گزارش بدهند. از سویی دانشجویان معترض برای پرهیز از شناسایی پلیس باب کردهاند که همگی لباس سیاه بپوشند. اما همین لباس سیاه در جایی بیرون از جمع معترضان، شناسهای روشن برای شناسایی ایشان قرار میگیرد.
نمای دو – معلم کلاس پیش دبستانی خطاب به دختران نوآموز میگوید تا کسی برایشان سرودی بخواند. دخترکی بلند میشود و در نقشی از محمدرضا شجریان "تفنگت را زمین بگذار" را اجرا میکند. در انتهای آوازش هم شعار میدهد: مجتبا بمیری / رهبری را نبینی. معلم و مدیر مدرسه سپس مادر دخترک را فرامیخوانند. اما مادر دخترک از کم و کیف این ماجرا اظهار بیاطلاعی میکند. سرآخر مشخص میگردد که دختران خردسال در بازیهای کودکانهی خود نمونههایی از آنچه را که این روزها در خیابان میبینند، در کلاس به اجرا میگذارند.
نمای سه – شب است. در خیابانهای بالای امیرآباد روبهروی خوابگاه دانشگاه از واحدهای مسکونی شعار مرگ بر خامنهای و مرگ بر دیکتاتور در فضا میپیچد. دقایقی بعد پلیس از راه میرسد و با اسپری رنگ، روی دیوار این گروه از مجتمعها علامت میگذارد. فردای آن روز از کلانتری سراغ مدیران همین مجتمعها را میگیرند تا شعاردهندگان را معرفی کنند. اما نتیجهای نمیگیرند. سپس از همه تعهد میگیرند تا در مجتمع خود نقشی از خبرچین پلیس را به اجرا بگذارند. تعهدی بیپشتوانه که حتا نمیتواند چندان ترسی را در دل ساکنان محلی برانگیزد.
نمای چهارم- در الگویی از شبنامههای قدیمی، اعلامیهای را داخل خانههای مسکونی مردم ریختهاند. باز هم محل این واقعه همان امیرآباد است. موضوع اعلامیهها این است که ساکنان محلی تا حد امکان از محل آپارتمانهای مسکونی خویش پا بیرون نگذارند. مگر آنکه برای خرید یا آمد و شد های ضروری باشد. پای اعلامیه نوشتهاند شورای محلهی امیرآباد اما پیداست که چنین شورایی وجود خارجی ندارد و این پلیس است که با این حقه میخواهد تا شهروندان تهرانی از حضور در خیابانهای شهر بپرهیزند. انگار با همین راهکار غیر منطقی خواهند توانست بر نافرمانی مدنی مردم چیره شوند.
نمای پنجم- غروب است و در ابتدای خیابان ستارخان انواع و اقسام پلیس را به خط کردهاند. شمارشان از سیصد نفر هم فراتر میرود. خوب بود همگی شعار میداند: "این همه لشکر آمده / به عشق رهبر آمده". اما عمر چنین شعارهای برای همیشه به سر آمده است. گروههایی از موتورسواران پلیس و لباس شخصیها هم در محل دور میزنند و در هوا باتوم و تفنگشان را برای مردم به نمایش میگذارند.
رسم موتورسوران شخصی این است که ضمن یورش به مردم "حیدر حیدر" میگویند که نام مستعاری برای " حضرت علی" به شمار میآید. با همین حقه است که تاریخچهای هم برای کار چماقداری در صدر اسلام فراهم میبینند. چون در رفتار خود، علی را الگو قرار میدهند که به گمان ایشان، او برای چماقداری محمد چیزی کم نمیگذاشت.
ابتدای خیابان ستارخان، در محل استقرار پلیس، شماری از زنان چادر به سر هم دیده میشوند. به ظاهر این زنان همگی ابواب جمعی همان پلیس تهران هستند. ولی شهروندان تهرانی از ایشان با عنوان "کلاغ سیاهها" یا "عَناللهها" یاد میکنند.
نمای ششم- در پارک لالهی تهران سی- چهل نفر از همان موتورسواران پلیس پیدایشان میشود. ساعت شش غروب است. موتورسواران با تهدید و ارعاب مردم را مجبور میکنند تا فضای عمومی پارک را ترک کنند. چنین رفتاری از پلیس هرگز سابقه نداشته است. مگر میتوان مردم را از آمدن به پارک بازداشت.
نمای هفتم – ساعت هشت صبح است. باز هم پارک لاله. زنان ورزشکار پس از ورزش صبحگاهی روسریهای خود را از سر برمیگیرند و به یاد مهسا امینی کردی میرقصند. همه جمع میشوند و با همین رقص جمعی است که ضمن خوار شمردن حجاب و فرهنگ دولتی، یاد مهسا را نیز قدر میدانند.
نمای هشتم- در تلویزیون ایران اینترنشنال مراد ویسی را نشاندهاند تا او با رضای پهلوی و خانمکی با رفتار هیستریک به مصاحبه بنشیند. ایران اینترنشنال انگار برای اپوزیسیون رهبرانی بالاتر از ایشان نیافته است. ولی این را خوب یاد گرفتهاند که میتوانند ضد قهرمانها را به جای قهرمانها جا بزنند. ذهنی عوامانه که تا کنون از آن نتیجه هم گرفتهاند. مستندشان هم این است که سناتورهای آمریکایی فقط همین ضد قهرمانها را به حضورشان میپذیرند. لابد چنان میپسندند که سناتورهای آمریکایی سرنوشت مردم ما را رقم بزنند. با این همه سالهای سال است که قهرمانان برای همیشه راهشان در جنبشهای اجتماعی گم کردهاند. نقش این قهرمانان را اینک احزاب سیاسی، سندیکای کارگری وتشکلهای مدنی پر میکنند. در این فرآیند است که همهی شهروندان کشور بدون استثنا نقشی از "یک" نفر را در جامعه به پیش میبرند، نه کم و نه بیش. همان پدیدهای که اعلامیهی جهانی حقوق بشر هم بر فرآیند صحه میگذارد. اما این یکهای مساوی انگار با طبیعت رسانههایی از سنخ ایران اینترنشنال چندان هم سازگاری ندارد.
نمای نهم – دیوارهای معابر و سنگفرشهای خیابان را از شعارهای مرگ بر خامنهای و مرگ بر دیکتاتور پر کردهاند. جلوی سنگفرش مغازهای فقط توانستهاند "مر" را بنویسند. انگار نویسنده با مزاحمت پلیس مواجه شده است تا خیلی زود از مهلکه بگریزد. پلیس نیز از راه میرسد و به مغازهدار دستور میدهد که آن را پاک کند. مغازهدار هم با اسپری رنگ، نوشتهی نیمهکاره را این گونه به پایان میرساند: مرگ بر طاعون. پلیس میپرسد مرگ بر طاعون ایرادی ندارد؟ مغازهدار هم یادآور میشود: نه، خیلی هم خوب است. ولی شعار مرگ بر طاعون بیشتر از هر شعاری شگفتی عابران را برمیانگیزد. چون این عبارت را نیز کنایهای روشن برای شناخت رهبر جمهوری اسلامی میپندارند.
نمای دهم- شعارهای شبانه آدم را به یاد ارتشبد ازهاری میاندازد که روزگاری پیش از این در انقلاب بهمن ۵۷ میگفت معترضان در پشت بامها نوار گذاشتهاند. از آن پس باب شد که مردم شعار بدهند: ازهاری بیچاره، نوار که پا نداره.
زمانی در روزگار سپری شدهی جنبش سبز هم محمد خاتمی میگفت مردم به پشت بامها بروند و شعار الله اکبر سر بدهند. خاتمی میخواست با همین حقه و ترفند جمهوری اسلامی لکنتهی امام راحل خود را از سقوط حتمی وارهاند. اما اکنون برای همیشه در ایران روزگار الله اکبر گفتنها به سرآمده است. با این همه نباید گذاشت که خیزش اخیر ضمن تکرار وقایع بهمن ماه پنجاه و هفت به مضحکهای از تاریخ بینجامد. فقط بالندگی و اعتلای فکری و عملی جنبش میتواند چنین آیندهی روشنی را برای آن تضمین نماید.