آقای چوخ بختیاراین مرتبه پاک کله پا و گرفتار مرض خود دوگانه بینی شد. خود را هم تیمسار آجودان مخصوص و هم اعلیحضرت میدید. برای این که خود را کاملا هر دو نفر ببیند، مدتها تولته و کهنه فروشیهای میدان گمرک ودروازه قزوین و خیابان های قنات و اطراف باغشاه پرسه زد و چند کلاه کهنه ی رنگ و رو باخته، با همان تاج برنجی رنگ باخته ی تیمسارها پیدا کرد و خرید. کلاههای تیمساری را آورد و رو دیوار کارگاه پیچ مهره سازیش، به میخ هائی که کوبیده بود، به ردیف آویزان کرد، شبانه روز به تماشایشان پرداخت و غرق لذت شد. چند روز در هفته، به نوبت یک کلاه تیمساری رو سرش می گذاشت، تعلیمی مخصوصی را هم که خریده بود، زیربغلش میگذاشت و شق رق تو خیابانهای قنات و اطراف باغشاه و میدانهای قزوین و گمرک راه می افتاد، مردم و رهگذرها را سرباز های خود می پنداشت و ازشان سان میدید. هر از گاه یکی ازه م مسلکانش او را در آغوش می کشید، سروصورت هم را غرق بوسه و چند قطره اشک نثار صورت یکدیگر می کردند...
آن روزآقای چوخ بختیاریکی ازکلاههای تیمساری که برق تاج برنجی جلوش چشم راخیره می کرد، روسرش گذاشت، تعلیمی رازیربغلش زد، پاهاش راجفت کردوجلوی آینه ی زنگارگرفته ی دستشوئی کارگاه پیچ ومهرسازیش سیخ ایستاد. رودرروی تصویرش توآینه، پاهاش رابه هم کوفت، دستش راکنارگوشش بردوباصدای بلند دادزد:
« اجازه بفرمایند، این جانب تیمسارآجودان مخصوص اعلیضرت همایونی، حوادث چندساله مملکتی رابه پیشگاه خاک پای مبارک اعلیحضرت قدرقدرت همایونی گزارش کند. »
تصویرتوآینه « گوش مان به توست، تیمسار، به عرضمان برسان، عجله کن، وقتمان تنگ است. »
« به خاک پای مبارک عرضه می شود: هرچه انتظارکشیدیم، اوضاع باب مرادمان نشد. درحوادث صحرای طبس، بهمان اطمینان صددرصد داده شده بود. مدت های مدیدگذشت وفرازونشیبهای فراوان گوناگونی راباامیدوناامیدی ازسرگذراندیم، به کودتای نوژه که رسیدیم. دوباره سراپاشوروشوق شدیم، چراکه بهمان اطمینان صد در صدداده شده بود. آه وناله واظهارندامت عوامل کودتاراتوتلویزیون که دیدیم، قطرات درشت اشک گونه هامان راآبیاری کردوآه ازنهادمان برآورد. مسئله خوزستان وصدام واخیرامقوله تظاهرات درنودودوشهرسراسرخاک پاک وطن رااز سرگذرانده وهنوزباتمام عوامل وسینه چاکان خاندان اعلیحضرت همایونی که مخفیانه ازسراسر جهان جمع آوری کرده ایم، برای موفقیت های بزرگتردرآتیه نزدیک، سرپاوآماده خدمات عدیده هستیم...»
تصویرتوآینه « خیلی شق القمرکردیدتیمسار، مراتب قدردانی مارابه همه سینه چاکامان وشاه پرستان ابرازکن. »
« امراعلیحضرت مطاع است، روی چشمم میگذارم ومراتب الطاف اعلیحضرت همایونی رابرای شاه پرستان وسینه چاکان خاندان گزارش خواهم کرد.»
تصویرتوآینه « دستورمیدهم تعدادپادشاهان امروزه رابرایمان بشماری وگزارش کنی، تیمسار. »
« دیگرچیزی وکسی به خاطرم نمانده، شاید یکی دوتائی بین قبایل ته آفریقامانده باشند، اما ذهن پیروفرسوده من یاری نمیدهدکه جای دیگری رابه خاطر بیاورم، قربان خاک پای مبارکتان شوم. »
تصویرتوآینه « تیمسار، به عرضمان برسان، چراآل علی اینهمه باماودودمان خون وخنجرند، ازمابدگوئی وباپس مانده هایمان مخالفخوانی می کنند؟ »
« سراعلیحضرت به سلامت، هزارهانفرمثل این گداگدوله هاوگدازاده هافدای خاک پای مبارک، تامن خادم خاک پای مبارکم،خاطرمبارک رااصلاوابدامکدرمفرمایند. »
تصویرتوآینه « این معماراهم درحضورمان حل وفصل کن، تیمسار، وقتمان خیلی تنگ است. »
« غلام حلقه به گوشم، امربفرمایند، اعلیحضرتا. »
تصویرتوآینه « آل علی که ازابتدای به ساکن، درمناطق بالای شهروگیشاوملاصدراصاحب خانه وآپارتمان بوده اند، چگونه گداگدوله اندوتوکه اهل کتاب وسوادچند انی نیستی وتمام عمروتاهنوزهم خانه نشین این وآن بوده ای، اعیان هستی؟ همین طرزتفکرشما هاحکومت شاهنشاهی ما رابه بادفناداد، دیگراجازه نداری یک کلام عرض کنی، مرخصی، تیمسار. قرارملاقات فوری بانکیرومنکرداریم...»
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد