۱- از قرن ۱۸ تا ۲۱ میلادی بدون شک ابعاد «وقایعه اتفاقیه» گسترش یافتهاند.
در ۱۷۸۹ شروع انقلاب فرانسه را داریم. سپس جنگی که لشگریان فرانسوی جمهوریخواه را به اشغال آلمان میکشاند و از جمله در سال ۱۷۹۴ شهر ماینز(زادگاه ماشین چاپ گوتنبرگی) را در محاصره ده ماهه ای میگیرد.
شبیه این وقایع را در قرن بیست ایران هم داریم. در ۱۹۷۹ رویدادی موسوم به «انقلاب اسلامی» در میگیرد. سپس جنگی میان عراق و ایران را داریم که از جمله محاصره شهر خرمشهر را در بردارد.
روح الله خمینی، در آرزوی برپایی امپراتوری خلیفه گری خود، شیعیان عراق را علیه صدام به تمرد و عصیان میخواند و صدام برای حفظ رژیم استبداد بعثی لشگریان خود را در حمله به ایران فعال میسازد.
از منظر تیپولوژی(یا منطق اشکال و رویکردها) ی انقلابها، واقعه اولی در فرانسه گذار از فئودالیسم به دورهٔ شهروندی است. در حالی که به آینده امید بسته است، واقعیت را نیز دستخوش تغییر ساخته و مناسبات رفتاری جدیدی را سبب میگردد.
آن واقعه، البته، نقطهٔ عطفی در مسیر تاریخی معنای انقلاب بشمار رفته زیرا مسئله اش نوسازی کشور در آینده بوده است. در حالیکه انقلابات بویژه در بستر فرهنگ مسیحی پیش از انقلاب فرانسه به معنای رجعت به «گذشتهٔ طلایی» و احیأ شرایط قدیمی تر بودهاست. گرچه این واپسگرایی نیز در واقعیت مداخله کرده و آن را دگرگون ساختهاست.
ماجرای انقلاب بوقوع پیوسته در ایران سال ۱۳۵۷ در ذهنیت راهبران به قدرت رسیده اش هدفی جز احیأ "صدر" اسلام نداشت. با گذشته گرایی خود، دوباره شکلی از کشورداری را جا میاندازد که در دورهٔ قاجار و پیش از سلطنت پهلوی ها رایج بوده است. در واقع واکنشی منفی و واپسگرا نسبت به سلطنت آریامهری انجام میدهد که رساندن کشور به «دروازهٔ تمدن بزرگ» شعار و سرلوحهٔ آینده گرایی اش را تشکیل میداد.
بنابراین در درازای تاریخ انقلاب و جنگ از عمده ترین عواملی بوده اند که واقعیت اجتماعی را دستخوش تغییرات ساخته اند. از این ارزیابی که بر پایهٔ قیاس میان تاریخ دو کشور و نیز سرگذشت تجربیاتشان بوده، به نتیجه گسترش ابعاد و تاثیر عوامل یادشده (انقلاب و جنگ) میرسیم. نتیجه ای که از دل مقایسه تعداد قربانیان دو واقعهٔ بدست میآید که یکی در قرن ۱۸ و دیگری در قرن ۲۰ رخ داده است. واحد سنجش در واقعهٔ اول هزار است و در واقعهٔ دومی میلیون.
۲- گوته، شاعر و داستانسرای مشهور آلمانی، در ۴۵ سالگی و درست ۵ سال پس از انقلاب فرانسه یکسری داستان کوتاه در سالهای ۱۷۹۵-۹۴ مینگارد که در نشریهٔ «هورن» دوستش شیلر انتشار مییابند. این نگارش همزمان است با محاصرهٔ شهر ماینز که در سمتی از رودخانهٔ معروف «راین» قرار دارد.
داستان نویسی گوته واکنشی به شرایط ناگوار سیاسی در آن زمانه آلمان است. از یکسو سپاه فرانسویان مشغول پیشروی است و از سوی دیگر نبرد نیروهای اتریشی و پروسی علیه پیشروی جمهوریخواهان فرانسوی ناکام میماند و موفق به احیای شرایط پیشا انقلابی و پیش از حمله نیست.
خطر اضمحلال امنیت در آلمان اذهان را به خود مشغول میداشته و هراس و دلهرهٔ عمومی تولید میکرده است. آنجا جامعهٔ دو قطبی میشود و میان جریانی محافظه کار و جریان هوادار تحول اجتماعی چالشی برقرار گشتهاست. ادبای آلمانی، عناصری چون گوته و شیلر، با این شرایط در پی این امر هستند که تعادلی در جدل ذهنیت های متخاصم ایجاد کنند. بطوری که شیلر در پی انتشار نشریه ای میگردد که «تفنن و سرگرمی شاداب» را در مقابل جدلهای خشمگینانه دسته بندی های سیاسی اشاعه دهد.
در توافق با این سرلوحهٔ کار نشریه، گوته وارد همکاری شده و داستانهای کوتاهی را بدست انتشار میسپارد که زیر عنوان «مشغله های سرگرم کننده مهاجران آلمانی» در تاریخ ادبیات ثبت شدهاست.
آن دو شاعر برجسته زبان آلمانی با این کار نگارش و انتشار امیدوارند که از حدّت و شدّت « دوره ٔ آشوب» کاسته شود و «هنرهای زیبا» آدمیان را از دام « روحیهٔ آلوده به رقابت های فرقه ای» برهاند. بدین ترتیب آن همکاری ادبی-فرهنگی قصد این امر را میکند که با رواج آداب معاشرت معقولانه و تبادل نظر سازنده همزبانان را از نو آموزش رفتاری دهد.
برای بحث ما از مجموعه داستان گوته، داستان اولی و آخری مهم بنظر میرسند که در اولی با مدیریت یک زن اشرافی متمول روبروئیم که با خاندان خود از این سمت به آن سمت رودخانه راین کوچیدهاست. روایت بنوعی آموزش میدهد که چگونه جدل سیاسی باید انجام گیرد تا فرهنگ بحث به دستاوردهای مفیدی برسد. در داستان آخر هم با «افسانه» نویسی گوته روبروئیم که فضایی تخیلی را ترسیم میکند.فضایی که با حیوانات و آدمهایی عجیب و غریب و برخوردشان با محیط اطراف سرشار گشته و کلی اشاره و استعاره را برای رهنمود رفتار درست و زندگی پر بار ارائه داده است.
۳- در ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۲ نشستی در ماینز برگزار شد که از جمله اسد سیف بخاطر معرفی نگارش جدید خود «نازایی ادبیات در دوران گسست» در آن شرکت داشت. اینجانب که بخاطر دوستی و همکاری فرهنگی با او بدین جلسه رفته بودم، با محتوای رویکرد انتقادی اسد سیف در این کتاب روبرو شدم که تمرکز حرف و حدیث خود را بر بازنمایی سرگذشت آثار دو نویسندهٔ ایرانی(احمد محمود و هوشنگ گلشیری) گذاشته که هر دو، با تفاوتهایی در درک و دریافت از «رئالیسم»، به تولید روایت و رمان پرداخته اند.
در حاشیهٔ همین حلسهٔ برگزار شده در شهر ماینز آلمان بود که در ذهنم آمد و شدی میان ادبیات آلمانی و فارسی صورت گرفت. آمد و شدی که به قیاس میان مشغله های ذهنی دو نوع کوچ کرده مینشست. جماعتهایی که در دو قرن مختلف از زادگاه خارج شده اند. در واقع جمع آن نویسندگان، از طریق داستانسرایی و حکایتگری تا نقد ادبی، به سرگذشت جمعی پرداخته اند. جمعیتی که واقعیت پیچیده و چند لایه و مدام دستخوش تغییرات را بوسیله عواملی چون انقلاب و جنگ تجربه کردهاست.
منتها ادامه صحبتهای ما معلوم میکنند که تفاوت حکایتگری به دو قرن ۱۸ و ۲۰ در آلمان و ایران فقط اختلاف فاحش میان تعداد قربانیان نیست که اولی با واحد هزار و دومی با واحد میلیونی ارزیابی میشوند. همچنین پیچیدگی روابط دیپلماسی جهانی در قرن بیست و نیز رشد ابزار و وسایل نقلیه جنگی نیز باعث کشاکشهای مُضرتر و تفاوتهای حادتری شدهاست.
از اینرو با روشن شدن راز و رمز این کشاکشها و تفاوتها معلوم میشود که رویکرد رئالیستی در نگارش دیگر آن فراغبالی را ندارد که وقت برای «افسانه» نویسی از لون اثر گوته داشته باشد.
در واقع فرق وضع ما با قرن هژده در این امر بوده که نه فقط قصه نویسی را رها کنیم بلکه باید آن داستانسرایی را نقد کنیم که مدعای واقعگرایی داشتهاست.اکنون در دورۀ تاریخی جاری و معاصرکه چهار دهه قدمت دارد، باید در یک خانه تکانی اساسی در ذهن و رفتار ایرادها را دریابیم. از جمله این که بفهمیم روایتهای رئالیستی همچون رمانهای احمد محمود یا داستانهای گلشیری با تمام دستاوردهای ادبی و زیبایی شناسیک خود، چقدر دستخوش آن «دست نامرئی» دولت آدام اسمیتی بودهاند. حکم حکومتی تا کجا و به چه طریقی میخواسته واقعیت و ادبیات را دستکاری و موم دست خود کند. حاکمیت در وهلۀ نهایی با اجرای سانسور دولتی(وزارت ارشاد) میخواهد ادبیات را از آن تخم و توانی بیندازد که به تشخیص میزان دستکاری واقعیت و آلودگی اش مینشیند.
بنابراین در دورۀ جاری دیگر شرایط برای نگارش عبارتهایی توصیف کننده گوته مهیا نیست که با طمانینه این جملات اخباری را بنویسد: "بارونس به شدت دلبسته ی خدمت به دیگران بود و جمع پر شمار آشنایانش نیز چنین فرصتی را در اختیارش می گذاشت. از اینکه مجبور بود به طور غیر منتظره در کسوت رهبر کاروانی کوچک ظاهر شود....".( بی آن که ارزشگذاری در مورد کم و کیف ترجمه فارسی کرده باشم، ارجاع میدهم به اثر ترجمه شده از گوته، تفنن و سرگرمیهای مهاجران آلمانی، مترجم سعید پیر مرادی، نشر چشمه).
۴- در داستان گوته، همین کوچیدن کلان خانواده اشرافی و با نفوذ از سمتی به سمت دیگر رودخانه انگیزه و فضایی را ساخته که داستان به مخاطبان لزوم ایجاد توازن و تعادل در رفتار را بیاموزد و تبلیغ خویشتنداری به جای تعصب ورزی کند.
در حالی که مثلا در «آینه های در دار» گلشیری با تعداد بیشتری پناهجو در شهرهای مختلف اروپا روبروئیم که در کوران انقلاب ۵۷ هر کدام به آرمانی پایبند بودند. اما مصیبت و سرکوبی رژیم پسا انقلابی به ایشان صدمه و ضربه اساسی زدهاست. صدمه ها اما آنقدر عمیق و دردناک بوده که ادبیات فارسی قرن بیستمی نمیتوانسته مثل زمانه گوته امید التیام بخشی از ظلم و ستم برای مخاطب خود به ارمغان داشتهباشد. گویی ذهنیت عمومی دُچار نوعی فلج و بستناکی بودهست.
بگذریم که گوته با تکیه بر سنت روایتگری شرقی، مثلا مثل شهرزاد هزار و یکشب که جان خود را با قصه گویی از دست جنون حاکم معشوقه کُش میرهاند و وقوع مرگ را به تعویق میانداخت، به ارائه «تفنن و سرگرمی های مهاجران آلمانی» پرداختهاست. او همچنین میتوانسته از داستانهای عشقی بوکاچیو الهام داشته که هنگام طاعون و وبای شیوع یافته در ایتالیا با نوشتن برای خواننده اوقات فراغتی مهیا کرده است. لیکن نویسنده ایرانی آینه های دردار با تجربهٔ خودکامگی رژیم خلیفه و سرکوب و سانسوری که بطور سیستماتیک خود را به اذهان تحمیل میکرده، کار آسانی در پیش نداشتهاست تا روایتی رئالیستی و آلوده نگشتهای از جریان زندگی بدست بدهد. بویژه که با خیل تبعیدیان و مهاجرانی پژمرده روبرو بوده که در سراسر دنیا سرگردان و پراکنده گشته و از هر شهر و دیاری تاثیرات خاص آن منطقه را گرفتهند. چیزی که به تشتت افکار بیشتر دامن زدهاست.
اسد سیف پس از تجربه سی و چهل ساله چنین وضعیتی، در بررسی آثار گلشیری و از جمله آینه های دردار به موضوع سیطره ناروشن بینی پرداخته و به خودسانسوری نویسنده اشاره برده است. بویژه وقتی "ابراهیم" پس از سالها دوری به عشقش "صنم بانو" میرسد ولی از بیان احساسات و تمنا و میل خود به معشوق بخاطر سلطه سانسور بیرونی و درونی خودداری میکند.
کتاب اسد سیف در جاهای دیگر، مثلا آن تیپ زن دلربا (بلورخانم) در اثر محمود که در ادامه آثار دیگرش محو شده، نیز ارزیابی انتقادی از این روند حضور سانسور و خود سانسوری دارد. با این اشاره معلوم میگردد وقتی حاکمیت جامعه را بسوی قهقرا سوق میدهد، روندی که بزعم اسد سیف باعث "گسست" میگردد، حتا نویسندگان قدر قدرت ادبیات فارسی معاصر نیز همواره موفق از آزمون ارائه روایت واقعگرا بیرون نیامده اند. باری.
۵- و اما تا نگارندهٔ این سطرها فرصت یابد و به کتاب اسد سیف واکنش نشان دهد، دوست ارجمند رضا علامه زاده(سینماگر و نویسنده) در مطلبی به بررسی کتاب « نازایی ادبیات در دوران گسست» وی پرداخته است. مطلب در سایت عصرنو در دسترس است.
او، اسد سیف را در مشغله اصلی، کنکاشگر ادبیات و اهل نقد و معرفی آثار ادبی نامیده است؛ نکته ای که در "بانک اطلاعاتی" زنده یاد ملیحه تیره گل در مورد ادبیات تبعید هم آمده است ( رجوع کنید به "روایتی از ادبیات فارسی در تبعید، جلد دوازده ص ۲۴۷ تا ۲۵۰). در همین راستا کتاب یاد شده را علامه زاده اما مجموعه مقالاتی در مورد ادبیات دیده که در ضمن «در ارتباطی تنگاتنگ هم نیستند و از این رو خیلی با عنوان کتاب هم خوانی ندارند».
علامه زاده بخاطر «ناهماهنگی» که در چیدمان مقالات دیده، به علت «پراکندگی» مطالب بیشتر بر یک بخش از کتاب(هوشنگ گلشیری و فرهنگ حذف) تامل و تمرکز کردهاست.
(و البته نگارنده این سطرها با این برداشت توافق ندارد. تخصیص صفحاتی برای "تبارشناسی" رمان فارسی و اشاره به نقش سانسور دولتی در شکلگرفتن ادبیات قرن نوزده و بیست ما را توسط سیف بعنوان پیشزمینه بررسی آثار محمود و گلشیری لازم و ضروری میداند.)
در هر حالت علامه زاده با این تامل و تمرکز خود هم ارزشگذاری سیف را یادآور شده که گلشیری را «داستان نویس برجسته» دانستهاست و هم نگاه جزمینگر او را به نام خوانده که گلشیری را در کار تخطئه همکاران دیده و به دلیل خودشیفتگی و بزرگنمایی آثار خود «به رویه نویسی و عیب جویی از آثار دیگران» مشغول بودهاست. اما علامه زاده عدم توافق خود را نیز با نتیجه ای که سیف از بررسی شخصیت گلشیری گرفته اعلام کردهاست.
بویژه که سیف چنین جمعبندی را در کتاب خود بدست میدهد: «هیچ نویسندهای در ایران هم چون گلشیری از ابزار حذف استفاده نکردهاست».
اینجا بنظرم تفکیک علامه زاده و ارزیابی نادرستی مفهوم حذف در نزد گلشیری درست میآید. چون او اینگونه استدلال میکند: «نویسندهای که صرفا در مقالات یا مصاحبه هایش- حتا به غلط و از روی حسادت و خودشیفتگی- آثار دیگران را رد کردهباشد، کارش ربطی به استفاده از « ابزار حذف» ندارد، حذف یک اثر یا خالق آن کاری است که در رژیمهای توتالیتر از کارگزاران سانسور بر میآید». نگارنده نیز در همنوایی با علامه زاده رفتار گلشیری را از لون حذف ندانسته و آن را کوچک شماری و تحقیر همکاران میخواند.
۶- در هر صورت باید با یک ارزیابی مضمونی به پایان سخن خود برسیم و در یک کلام بگوئیم که انتشار اثر سیف را مثبت یا منفی میدانیم. نگارنده این کتاب را مثبت میخواند. نوشتن آن را به اسد سیف متین و کوشا تبریک میگوید.
این خوشداشت کار او فقط نکته زیر نیست. این که سیف خلاصهای از روند قوام یابی رمان در زبان فارسی را بیان و ترفندها و دست درازی ماموران ممیزی را رسوا کردهاست. او همچنین با تمرکز و بدست دادن تفسیر از روند نویسندگی دو نمایندۀ برجستۀ نگارش رئالیستی در ادبیات فارسی (محمود و گلشیری) که در اوجهای خود به سقف رئالیسم انتقادی بال و پر میسایند، بطور ضمنی به مسئلهای اشاره دارد که چیزی جز چالش بر سر اقتدار رئالیسم در دنیای جدل و بحث جریانهای روشنفکری (چه سنتی یا مدرن) نبودهاست.
کافی است به سابقه ردیه نویسی علامه طباطبایی و مطهری علیه تقی ارانی رجوع کنید که آغازگر مباحث مدرن در ایران بودهاست. چه آنجا که نقد عرفان و شناخت پسیکولوژی را توصیه کرده و چه جایی که متکی بر درک نسبی زمانه خود از "فلسفۀ پراکسیس"، مانیفست یا "بیانیه حق" را برای آگاهی بخشی به زحمتکشان جامعه نوشتهاست. در واقع طباطبایی و مطهری که نقشی مهم در هموار سازی تثبیت قدرت بنیادگرایی اسلامی ایفا کرده( از یاد نبریم که مطهری زاده هرات هم با سیاستگزاران فرهنگی در رژیم پهلوی دوم همکاری داشته با افرادی نظیر سید حسین نصر و هم کارگزار برنامههای خمینی بوده) در راستای برنامه گمراهسازی ذهنیت جهانی "مک کارتیسم" علیه عدالت طلبی فعالیت کردهاند. با نگاه خیر و شری که جهان بینی شان را تشکیل داده، در پی شیطان سازی از هر کسی بودندهاند که خواستار رشد آگاهی و مشارکت آزادانه در امور انسانی بوده است. در زمان ایشان(علامه طباطیایی و مطهری) آدمی بنام تقی ارانی بوده که بعنوان "شیطان" باید لعن و تکفیر میشدهاست.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد