logo





سیر حکمت در تاریخ

نقدی بر آثار دکتر شرف الدین خراسانی در تاریخ فلسفه

دوشنبه ۴ مهر ۱۴۰۱ - ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۲

دکتر عباس طاهری



مانند بسیاری از فلسفه دوستان ایرانی، نگارنده نیز تا چندی پیش گمان می داشت که کتاب «سیر حکمت در اروپا»، نوشته محمدعلی فروغی (ذکاءالملک 1321 ـ 1256 خورشیدی)، تنها تاریخ فلسفه ای است که از دیدگاه فلسفه دانی ایرانی برای ایرانیان نگاشته شده است. سه جلد این کتاب که در سال های 1310، 1318 و 1320 خورشیدی انتشار یافته اند، هنوز هم از مراجع معتبر فلسفی هستند (13). فروغی درس خوانده مدرسه علوم سیاسی (سپس تر دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی) بود. او که حکمت قدیم ایران را نیک می دانست، و فلسفه باختر را خود خوانده و بگونه شگفت آوری بخوبی آموخته بود، در این کتاب با زبان و اصطلاحات و امثله ای که یادآور متن های کلاسیک ما است، مقولات و مفاهیم فلسفیِ نوین را بشیوه ای که در سال های جنگ دوم جهانی برای دانشدوستان ایرانی آشنا و فهم پذیر است، شرح می دهد.

پس از فروغی، منوچهر بزرگمهر (1365 ـ 1289 خورشیدی)، حقوقدانی که با خودآموزیِ فلسفه در این رشته به استادی دانشگاه رسیده بود، شیوه ترجمه و تألیف فروغی را بطور عمده در حوزه تجربه گرایی و تحلیل منطقی انگلیسی، ادامه داد. پس از او برای چند دهه چنین می نمود که با غروب نخستین نسل فلسفه دانانی که از حکمت قدیم به فلسفه نوین روی آورده بودند، دوره طلایی فلسفه آموزی اصیل در ایران به پایان رسیده است. در سال های اخیر اما با تجدید انتشار آثار دکتر شرف الدین خراسانی روشن شده است که شرح و نگارش فلسفه و تاریخ آن بشیوه سنتی ـ نوین در کشور ما از نسلی به نسل دیگر به میراث رسیده و در همان نیمه سده چهاردهم خورشیدی به قله نوینی دست یافته بود. این کارستان را دانشی مردی افتاده به سامان رسانده است که کُنهِ فلسفه را در همه کان ها و کانون های آن چنان آموخته بود که خود در پهنهِ جهانی از استادان برجسته این رشته شمرده می شد. جای آن دارد که ما همه چیزدانانی که در شناسایی این گوهرسای اندیشه کوتاهی کرده ایم، هرچه زودتر به جبران مافات برآییم. نگارنده امیدوار است به سهم خود با این نوشته بهره ای از وام دانشدوستان ایران به آن بزرگوار را ادا کند.

برای تأکید بر اهمیت بازیابی دستاوردهای این رشته از دانش در ایران باید یادآور شد که فریدریش هگل، فیلسوف اندیشمندی که فلسفه اش خود حکایتی از تاریخ پیدایش هستی و جامعه و اندیشه است، برآن بود که فلسفه را تنها با شناختِ تاریخِ آن می توان دریافت. کتاب «پدیدارشناسی روح» او تاریخ را همچون بعد تازه ای بر فلسفه افزود (5). او پیدایش اساطیر و ادیان، تکوین تاریخ تمدن و فرهنگ و علم و خود فلسفه را بصورت فرآیندهای تاریخی درمی یافت و شرح می داد، با این نتیجه گیری که «تاریخِ جهانی، پیشرفت در آگاهی از آزادی است.» کتاب «درس هایی در باره تاریخ فلسفه » او با عنوان «عقل در تاریخ» در سال 1356 با ترجمه حمید عنایت به فارسی انتشار یافته است.

تاریخ فلسفه بیانگر زادوبومِ اندیشه های فلسفی، خویشاوندی و بیگانگی آن ها با یکدیگر، کلنجارِ بی پایانِ افکار و نظام های اندیشگی، و روشنگری حقیقت و کذب، عیار و ارزش و عیب و کمبود آن ها در بوته زمان و کارگاه روزگار است. تجربه نشان می دهد که مردمانی که فرازها و فرودهای و پیچ و خم های تاریخ فلسفه را به یاری شارحان تیزبین نیک بشناسند، بهتر می توانند به پیشرفت آن یاری برسانند.

زندگینامه

دکتر شرف الدین خراسانی زاده 1306 خورشیدی در همدان بود و در سال 1383 در تهران درگذشت.

پدرش آیت الله سید عبدالله خراسانی، از شاگردان آخوند خراسانی، بهنگام تولد او در همدان در تبعید بود. شرف هنگامی که کودکی دبستانی بود، دو سالی را همراه پدر در نجف گذراند و در آنجا زبان عربی را آموخت. سپس تر دانش خود را در زبان عربی و حکمت قدیم تکمیل کرد.

دکتر شرف شاعر و شعرشناس خبره ای بود. نخستین کتاب شعر خود را با عنوان «اشک و آه» در نوجوانی در اهواز بچاپ رساند. در جوانی، مانند بسیاری از روشنفکران دهه 1330 به اردوی هواداران آزادی و داد پیوست. پس از کودتای 28 مرداد سه سالی را در زندان گذراند. نخستین کتاب اشعار فلسفی او در سال 1337 با نام «پژواک» انتشار یافت. از دوران پختگی او مجموعه شعرهای «واژه ها»، «متافیزیک عشق» و دیالک تیک عشق» بجا مانده اند. این کتاب ها نام او را بعنوان یکی از پیشکسوتان شعر فلسفی معاصر ماندگار کرده اند.

شرف الدین خراسانی دکترای فلسفه خود را از دانشگاه کمبریج دریافت کرد. در آنجا محضر برتراند راسل را درک کرد و چندی نیز به تدریس ادبیات فارسی و فلسفه پرداخت. پس از آن در دانشگاه ماربورگ آلمان پژوهش و تدریس کرد. در روند پژوهش هایش با مارتین هایدگر نیز آشنا و هم سخن شده بود. در همان سال ها با خانمی آلمانی ازدواج کرد. از این پیوند پسری بنام اَرتا پدید آمده است. پس از بازگشت به ایران نیز هر از چندی به ماربورگ باز می گشت. نخستین تألیف فلسفی او در سال 1345 در ماربورگ پایان یافته است.

دکتر شرف به شش زبان فارسی، عربی، انگلیسی، آلمانی، فرانسه و یونانی تسلط داشت. او تنها فیلسوف معاصر ایرانی است که زبان یونانی را به نیکی می دانست و آثار فلاسفه یونان را به زبان اصلی می خواند و ترجمه و تفسیر می کرد. به احتمال زیاد یونانی را مانند زبان فرانسه خودآموزی کرده بود. چیرگی او در زبان شعر دشوارِ آلمانی برای شعرشناسان این کشور نیز شگفت آور بود. دکتر شرف موسیقی شناس نیز بود. گستره دانش نظری او در این باره را از نوشته های فلسفی او در باره فیثاغورث می توان دریافت (7). او عاشق موسیقی سنتی ایرانی و یک پای ثابت محافل خصوصی اساتیدی چون پرویز مشکاتیان و محمدرضا شجریان بود.

دکتر شرف الدین خراسانی در سال 1343 خورشیدی به ایران بازگشت، در دانشگاه ملی ایران، دانشگاه شهید بهشتی کنونی، بکار پرداخت. دو سال بعد گروه فلسفه آن را پایه گذاری کرد و از سال 1346 مدیریت آن را بعهده گرفت. پس از «انقلاب فرهنگی» در سال 1359 از تدریس در دانشگاه منع و در سال 1364 بازنشسته شد. می گویند تألیف جلد نخستِ کتاب «جهان و انسان در فلسفه» مایه خشم مدیرانِ نورسیده شده بود. جلدِ دوم این اثر سترگ هنوز در انتظار چاپ است (6). استاد شرف گاه رنجیدگی خود از این ناروایی ها را با طنز تلخی بروز می داد، چنان که دانشگاه ملی را «دانشکاهِ شهید ملی» نام نهاده بود. با همه دل آزردگی اما به امکانات گوناگون خود برای تدریس در خارجه پشتِ پا زد و در ایران ماند:

من لاله این دشتم و گر تشنه دهم جان
حاشا که به گلخانه بیگانه گریزم



اهدایی دکتر کورش متین (14)

پس از بازنشستگی به دلجویی از او برخاستند و او را به عنوان هموند شورای علمی به کار در «دائره المعارف بزرگ اسلامی» دعوت کردند. در اینجا بود که دامنه و ژرفای دانش او در حکمت قدیم نمایان شد. 22 مقاله پربار و سنگین از او در دائره المعارف اسلامی انتشار یافته است که برخی از آن ها چون «ابن سینا»، «ابن رشد» و «اخوان الصفا» در زمره آثار ماندگار فلسفیِ معاصر بشمار می آیند.

دکتر شرف در سال 1354 پس از جدایی از همسر نخست با یکی از دانشجویانش ازدواج کرد. ثمره این ازدواج که به جدایی انجامید، دختری به نام «سارا» است. درگذشت او در تنهایی رخ داد.

آثار دکتر شرف در باره تاریخ فلسفهِ جهان که در سال های 1350 تا 1357 انتشار یافته اند عبارتند از:

1 ـ نخستین فیلسوفان یونان (7)
2 ـ از سقراط تا ارسطو (8)
3 ـ جهان و انسان در فلسفه (9)
4 ـ از برونو تا هگل که با ویراست دیگری بنام «از برونو تا کانت» نیز چاپ شده است (10)
5 ـ ضمیمه کتاب فلسفه معاصر اروپایی از یوزف ماریا بوخنسکی (11)

در این نقد ما امتیازها و کاستی های احتمالی هر یک از این نوشته ها را یکایک بررسی می کنیم. کانون بررسی های ما بیشتر فرازهایی از تاریخ فلسفه خواهد بود که به دلبستگی های فلسفی ایرانیان مربوط می شوند، به این معنا که یا خودبخود برای ما جالب توجه هستند، و یا به فراخور اوضاع و احوال تاریخی ایران باید بیشتر مورد توجه ما قرار گیرند.

نخستین فیلسوفان یونان


این کتاب در قیاس با آثار مشابه از امتیازهای بسیاری برخوردار است.

نخست آن که تاریخ پیدایش، روندهای اجتماعی ـ اقتصادیِ عام و ویژگی های تکوین جامعه یونانِ باستان را به روشنی و دقت شرح می دهد و از این چشم انداز پرتوی روشنگر بر تاریخ شکوفای فرهنگ و اندیشه و هنر در این کشور می افکند.

پیشرفت اجتماعی و شکوفایی اندیشه و هنر در یونان باستان روی شانه های بردگانی استوار بود که یا در جنگ ها اسیر شده بودند و یا به تاوان بدهکاری دم افزون پیکر خود را به برده داران فروخته بودند. این واقعیت بخودی خود بیانگر آنست که تاریخِ گذشته های دور را نمی توان با معیارهای اخلاقی امروزین داوری کرد. پیشرفت علم و اندیشه گاه با خشونتی سهمگین راه خود را می گشاید، اما همین تضاد آبستن بی ثباتی آن است، چنان که عمر دموکراسی طلایی یونان به یک سده نرسید. بردگان و تهیدستانِ نیمه برده حاضر نشدند جان خود را فدای نظامی کنند که ارزشی برای آن ها قایل نبود. ترامِنس (Theramenes 455-404 BC)، سیاستمدار آتنی که در سال 411 پیش از میلاد به رهبری آتن انتخاب شد، در این باره می گفت: در سایه دموکراسی، «بردگان و تهیدستان حاضرند میهن را به یک درهم بفروشند.» (8، ص 15). او در سال 404 پیش از میلاد بدست رهبران آریستوکراسیِ آتن اعدام شد.

دوم آن که نویسنده پیش از ورود به تاریخ فلسفه پاسخی درخور برای این پرسش همیشگی می جوید که «معجزه یونان» چگونه پدید آمد؟ آیا یونانیان خود، و تنها خود، بانی فرهنگِ بارآور یونانی بودند، یا برای آفرینش آن از دستاوردهای علمی، هنری و فلسفی مردم خاور و مصر بهره های کلان بردند؟ ادبیات علمی ـ فلسفی اروپا تا نیمه سده بیستم پاسخی یکجانبه، خودمحور و نادرست به این پرسش می داد. دانشمندانی که به استناد گواهان و شواهد تاریخی سهم همه مردمان باستان را در پیشرفت تمدن و فرهنگ بحساب می آوردند، تا این زمان در اقلیت بودند. استاد شرف با احاطه شگفت انگیزی که نسبت به نوشته های هر دو اردو دارد، پاسخ درست و سنجیده ای به مدعیان اروپامحوری می دهد. در نیمه دوم سده بیستم یافته های نوین باستانشناسی در خاور میانه و شمال افریقا نشان داد که دستاوردهای ستاره شناسی، ریاضیات، علوم طبیعی و پزشکی در این سرزمین ها نه تنها در تکوین علم و فلسفه یونان سهیم بودند، بلکه چنان که پروفسور والتر بورکرت (Walter Burkert 1931-2015)، زبانشناس و خاورشناس نامدار آلمانی ـ سوئیسی، در کتاب «انقلاب خاورروایی» نشان داده است (2)، دانش علمی و فلسفی یونانیان را از بنیاد دگرگون کردند و «معجزه یونان» را کلید زدند.

منبع اصلی دکتر شرف در بررسی آرا و عقاید فیلسوفان پیشاسقراطی یونان پاره نوشته هایی از آنانست که هرمان دیلز (Hermann Diels 1848-1922) در کتاب کلاسیک خود گردآورده است (3) و کمتر پژوهشگری در اصالتِ آن ها شک دارد. نویسنده گزیده جامعی از آن پاره نوشته ها را به فارسی فصیح برگردانده است، و در بیشترِ تحلیل های خویش بر این ترجمه ها تکیه می کند. در بررسی و تحلیل آثار فلاسفه ای چون آناکساگوراس، هراکلیتوس، پارمنیدس، پروتاگوراس، زنون و دموکریتوس که هریک بنیانگزار دبستان فلسفی ویژه ای بوده اند و بسیاری از نظریاتشان به فلاسفه معاصر به ارث رسیده است، دکتر شرف چه بسا ناگزیر است افزون بر روایت آثار پیشینیان، خود به داوری بنشیند و رای نهایی را صادر کند. در این فرازهاست که اهل فن درمی یابند که پشت پرده این شرح و تفسیرهای فروتنانه، فیلسوفی کهنه کار نشسته است که در باره مهم ترین عقاید و آرای فلسفی باستان و معاصر صاحب نظر است. برای نمونه، آنچه او در باره آرا و پژوهش های فیثاغورث و فیثاغوریان در باره موسیقی نگاشته است (6، ص 199 ـ 194)، مطالب دست اولی است که در هیچ کتابی یافت نمی شود و تنها از قلم فیلسوفی برمی آید که موسیقی شناس نیز باشد.

برروی هم، «نخستین فیلسوفان یونان» اثر کلاسیک کم مانندی در باره فلاسفه پیشاسقراطی است که از ارزش آکادمیک جهانی برخوردار است.

از سقراط تا ارسطو


این اثر را باید جلد دوم تاریخ فلسفه یونان باستان شمرد. تمایز آن با دیگر آثار کلاسیک در آنست که فصل بزرگی را به فلسفه سقراط و مکاتب وابسته به آن ویژه کرده است. بیشتر فلسفه خوانان سقراط را از دیدگاه افلاطون، چنان که در «محاورات» او آمده است می شناسند. افلاطون اما در این گفتگوها سقراط را «مصادره به مطلوب» کرده و از او حکیمی فیثاغوری ساخته است. دکتر شرف، سقراط را اندیشمندی مستقل می داند، تأثیر سوفسطائیان بر سقراط را یادآور می شود و به اتکای منابع غیرافلاطونی ، فلسفه ی «اخلاق و زندگی» او را شرح می دهد.

سقراط شناخت حقیقت برای دستیابی به فضیلت را هدفِ فلسفه و فضیلت را با نیکویی یا خیر (Agathon) یگانه می دانست. از دیدگاه او دانایی می تواند روان آدمی را بسود زندگی نیک دگرگون کند، بشرطی که از بررسی امور ساده و جزیی به شناخت ماهیت و چیستی پدیده ها برسد. این روشِ زایاندن قابله وار حقیقت از دل پدیده های ساده را دیالک تیکِ استقراییِ سقراطی نامیده اند. افلاطون مفاهیم سقراطی را که هنوز چندان از هستی واقعی آهنجیده (انتزاع) نشده اند، بصورت ایده ها یا مُثُل هورقلیایی درمی آورد که آدمی تنها سایه اشان را بصورت واقعیت درمی یابد.

سه دبستان پرنفوذ حکمت عملی بر تنه اندیشه های سقراط روئیدند. این مکاتب که بدون وابستگی به افلاطون و تنها بر پایه افکار سقراط پدید آمدند، شاهدان استقلال فلسفی او هستند:

مکتب اصالتِ نیکوییِ مگارایی تا اواخر سده چهارم و اوایل سده سوم پیش از میلاد دوام داشت. بنیادگذار آن یوکلایدس (Eukleides)، از اهالی شهر مِگارا (Megara) و از شاگردان پرشور سقراط، بر آن بود که هستنده واحد و نیکویی پدیده ای یگانه اند که به نام های گوناگون خدا، روح، بینش و فضیلت خوانده می شوند.

مکتب «کلبیّون» (Cynicism) پرنفوذترین دبستان فکری پیرو سقراط بود که خود یکی از سرچشمه های الهام رواقیون یونانی و رومی بشمار می آمد. بی اعتنایی به دنیا تا حد بیخانمانی از ویژگی های شاخص پیروان این مکتب بود، از این رو به سگیان یا کلبیان شهرت داشتند. مشهورترین چهره این مکتب دیوجانس سینوپه ای (Diogenes of Sinope 412-323 BC) است که بنا به مشهور مانند سگان در خمره ای خانه داشت. نام او به فارسی «دیوژن» خوانده می شود، و داستان های زیادی در باره فضایلِ او در ادبیات عربی و فارسی روایت شده است. مولوی در غزل معروفی که با این دو بیت آغاز می شود، او را بزرگ داشته است:

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست

بنیانگذاران مکتب کورنایی (Cyrenaics) که به اصالت خوشایی و لذّت تنانی باور داشت، آریستی پوس کورنایی (Aristippus of Cyrene 435-356 BC) و نوه اش آریستی پوس جوان بودند. کورنا یا سیرنه یکی از مستعمرات یونانی در شمال افریقا بود که ویرانه های آن امروز در نزدیکی بندر بن غازی در لیبی قرار دارد. کورنایی ها بر آن بودند که اندام های حسی و اندیشگیِ ما توانایی درک و تحلیل دریافت های پیچیده را ندارند، پس باید بپذیریم که آنچه درما احساسی دلپذیر پدید می آورد، فضیلت و نیکویی است و آنچه درد می آفریند، رذیلت و بدی بشمار می آید. کیش خوشباشی (Hedonism) در کورنا با آموزه های دموکریت و اپیکور تفاوت های آشکاری داشت. گمان می رود که سرچشمه این ویژگی ها برداشت هایی باشد که از آموزه های مکتب خوشباشی چارواکا در هندوستان به سواحل افریقا رسیده بودند.

افلاطون نیز مانند استادش در جستجوی نیکی بود. او در دوران میانسالی و کمالِ اندیشهِ خویش، در رساله «مهمانی» (Symposion)، نیکی (to Agathon) را همان زیبایی (to Kalon) دانسته بود که مایه عشق یا اِروس (Eros) به حقیقت می شود. در این اثر گروهی از خردمندان این سه دریافتِ بنیادی اندیشه را واکاوی کرده اند. از بحث آنان چنین برمی آید که زیبایی گوهری درخود، برای خود و «قائم به ذات» است. زیبایی های این جهانی، از جمله زیبایی پیکرِ آدمی، نشانه های جمالِ مثالی و مطلق هستند، چنان که هر تصویری نشانه ای از واقعیت است. عشق نیروی گرایش و کششی است که زیبایی در آدمی برمی انگیزد. عشق از مادری بنام بیچارگی (Penia) و پدری بنام چاره (Poros)، در همان روزی که زیبایی (Aphrodite) زاده شد، پدید آمده و چه بسا از این رو چاره همه بیچارگی هاست. در بسیاری از اندیشمندان، عشق به زیبایی زمینی به کشش بسوی زیبایی انتزاعی در هنر و اندیشه و فلسفه فرامی بالد.

رساله «ضیافت» یا «مهمانی» به موقع خود با سانسور بخش های بی پردهِ آن به عربی ترجمه و تعاریف و مقولات آن در اندک مدتی در فلسفه عرفان ایرانی جذب شد. از آن پس هرجا در متن های کلاسیک ایران از عشق سخن می رود، خواننده باید بهوش باشد که معنای آن «مهر» ایرانی یا «اِروس» یونانی یا هر دو است. از راه این آمیختگی است که عرفان ایرانی نیز به گونه ای از فلسفه زندگی می بالد که هدف آن دستیابی به فضیلت و نیکویی و نیک بختی است. دکتر شرف که از این هردو سرچشمه اطلاع کافی دارد، خلاصه بسیار روشنگری از درونمایه «مهمانی» بدست می دهد که راهگشای فهم عرفان و ادبیات کلاسیک ماست. باید اما یادآور شد که افلاطون در دوره سالمندی خویش این اندیشه ها را بازبینی و تکمیل کرد. او در «فیلبوس» (Philebus) به این نتیجه رسیده بود که نیکویی آمیزه ای از زیبایی، اندازه مندی و حقیقت است، و این هر سه با خرد بیشتر رابطه دارند تا با خوشایی. در این میان حقیقت همچون خورشیدی است که بر هرچه پرتو افکند، مایه فهم بهتر آن می شود (4).

بیش از هرچیز، این دعوی افلاطونیِ توانمندی والایش یا تعالی یابیِ (sublimation) عشقِ زمینی به عشقِ آسمانی و معنوی بود که سخت مورد توجه عارفان ایرانی قرار گرفت. از دیدگاه آنان، دوست داشتن زیبایی های آدمی و طبیعت جلوه ای از عشق به هستی های الهی است که در این جهان بازتاب می یابند. عشق این جهانی مایه و مقدمه دلبستگی آدمی به عوالم معنوی و شعر و فلسفه است. با خواندن خلاصه زیبا و گویای دکتر شرف از این رساله، آدمی بیش از پیش به این فکر می افتد که نه تنها عارفان ایرانی، بلکه زیگموند فروید نیز از اندیشه «عشقِ افلاطونی» الهام گرفته است، چون او نیز بر آن بود که «عشق» سرچشمه نیروبخش آفرینش معنوی آدمی است. مهم ترین ابتکاری که فروید در اقتباس از اندیشه «والایشِ عشق افلاطونی» بخرج داده آنست که به جای کلمه «اِروس»، واژه «لیبیدو» را بکار گرفته است.

ارسطو را مدرسه گرایان «معلم اول» نامیده بودند، به این اعتبار که او نخستین اندیشمندی بود که همه دانش روزگار خویش را طرازبندی و تحریر کرد و بصورت درسنامه برای آیندگان به یادگار گذاشت. اگرچه تاریخ علم و فلسفه گواهی می دهد که او این مقام را با دموکریتوس شریک بوده است، اما این گواهی چیزی از اعتبار او نمی کاهد، چون بهر حال او تنها معلم دنیای باستانست که آثارش باقی مانده اند.

ویژگی آموزه های ارسطو آنست که بخشی از آن ها که میراث ماندگار او بشمار می آیند، آفریده خود اویند، در حالی که نادرستی ها و نارسایی های باقی آثارش در بیشتر موارد بیانگر محدودیت عینی دانش زمانه اوست.

کار دورانساز ارسطو در تدوین اصول و قوانین قیاس منطقی در زمره آثار ماندگاری است که در بافت دانش قرارمند ما تنیده شده است. دکتر شرف تأکید می ورزد که ارسطو در عین حال پایه های تجربی منطق استقراء را نیز استوار کرد. او علاقه ویژه ای به شناخت تجربی پدیده های طبیعی داشت، و تجربه را پایه سنهشی (حسّی) شناختی می دانست که از راه استقراء، یعنی مشاهده و برشمردن و سنجیدن همه مواردِ موضوع قضایا و مقولات کسب می شود. قضیه گفتاری است که چیزی را به چیز دیگری نسبت می دهد، یا از آن سلب می کند. مقوله ها شیوه های هستی چیزها را خلاصه می کنند. تجرید مفاهیم کلی نیز از راه استقراء صورت می گیرد. چنان که حکم کلی آدمی جانوری سخنگو است، از مشاهده رفتار همه آدمیان پدید می آید (8). در دنیای باستان گمان می رفت که این نتیجه گیری آخری، پایه های ایده آلیسم افلاطون را که برای کلیاتی چون «آدمی» و «سخنگویی» هستی لاهوتی و وراتجربی قایل بود، فرومی ریزد. آنچه که در گزارش استاد شرف در این باره نیامده است اما آنست که سایه استاد بر اندیشه شاگرد سنگین تر از آن بود که او خود گمان می برد.

ارسطو شیوه های هستی چیزها را به ده مقوله بخش کرده بود. افزون بر آن ها خود در بررسی پدیده های طبیعی بیشتر از دو مقوله ماده (hyle, matter) و صورت (form) بهره می گرفت. او فرض می کرد که مادهِ بی شکلِ نخستینی، مانند مرمری که در اختیار پیکرتراشی قرار می گیرد، ماهیتی ندارد، و هویت آن از «فورمی» سرچشمه می گیرد که در ذهن پیکرتراش هستی دارد . او با تعمیم این برداشت به پیکرِ آدمی نیز حکم می کرد که این «انسانیت» موجود در روح است که به تن هویتِ آدمی می بخشد. اما لازمه این سازوکار این بود که مفهومی کلی که در ورای هستی تجربی قرار دارد به پدیده های واقعی ماهیت ببخشد. افلاطون این مفهوم لاهوتی را «ایده» (ideos) می نامید، و ارسطو آن را «صورت» یا بقول ایرانیان باستان «دیسگ» یا «دیسه» می خواند. او در نوشته های نخستین خود حتی دو واژه «ایده» و «فورم» را به یک معنی و بجای یکدیگر نیز بکار می برد.

این میراث ناهنجار بویژه در بررسی پدیده های طبیعی دست و پاگیر می شود. ارسطو که به اتکای روش شناسی تجربی یاری هنگفتی به پیدایش روانشناسی باستان کرده بود، در بحث های نظری در رساله «در باره روح» (1) پیکر آدمی را «ماده»، و روان او را «صورت» می خواند و بر آن بود که در این جا نیز این روح یا صورت است که ساختار و کارکرد پیکر را پدید می آورد. باور به آن که روح در همه پیکر حضور دارد او را برآن می داشت که نظریه «روح سه اشکوبه» افلاطون را بپذیرد. بنا بر این آموزه، پاره ای از روان در کبد، پاره نیرومندتری که احساس، دریافت، اراده و حرکت را سامان می دهد، در قلب، و تنها پاره سخنگوی آن که با روح جهانی در پیوند است، در مغز جای دارد. این باور دشواری های فراوان برای درمان بیماری های روانی پدید می آورد، چون پزشکان نمی دانستند که آیا برای معالجه یک ناراحتی روحی باید با داروهای صفرابر کبد بیمار را هدف قرار دهند، یا با داروهای نیروافزا قلب و یا با داروهای روانگردان مغز او را. در مقام مقایسه باید گفت که صدها سال پیش از ارسطو، پزشک ـ موبدان ایرانی برآن بودند که روان آدمی از چند بخش درست شده است که همه آن ها در مغز قرار دارند (12).
اما شوم ترین اندیشه هایی که ارسطو از گذشتگان به میراث برده بود، در قلمرو جامعه شناسی و آگاهی اجتماعی خودنمایی می کنند. برای نمونه نارسایی ها و تناقض های تکاندهنده ای که در تعریف او از هویت اجتماعی آدمی بچشم می خورد، چنان که دکتر شرف بدرستی یادآور شده است، ناشی از محدودیت شناخت دانشمندان باستان از گوهر فردی و اجتماعی آدمی در جامعه برده داری است. چنین است که اندیشمندی که بدرستی گونه آدمی را جانوری سخنگو و خردورز (Zoon logikon) و اجتماعی (Zoon politikon) تعریف می کند، در کتاب «سیاست» او را به دو زیرگونه تقسیم می کند: یکی آن که بنا به سرشت اندیشه ورز خویش کار را برنامه ریزی می کند، و دیگری آن که سرشتی عاری از اندیشه ورزی دارد و کار را به نیروی تنانی انجام می دهد. اولی به خاطر برخی ویژگی های زیستی خویش برده دار و دومی بخاطر فقدان این ویژگی ها برده شمرده می شوند. بردگان ابزارِ کارِ زندهِ برده داران بشمار می آیند.
دکتر شرف میراث ارسطو را بطور خلاصه بررسی کرده است. فصل ارسطو در این کتاب با توجه به حجمِ کلانِ آثار بازمانده از «معلم اول» کوتاه است. شاید از این رو که در باره دستاوردهای ماندگارِ ارسطو بسیار گفته اند، و تکرار آن ها لازم نمی نماید. اما برای جامعه هنوز هم ارسطویی ما بهتر بود که این فصلِ کتاب گسترش می یافت و به نارسایی های اندیشه های ارسطو توجه بیشتری مبذول می کرد.

مراجع


1ـ ارسطو، در باره نفس، ترجمه و تحشیه از علیمرادِ داودی، تهران، انتشاراتِ حکمت، 1349.
2- Burkert, Walter, The Orientalizing Revolution. Near Eastern Influence on Greek Culture in the Early Archaic Age. Translated in English by Margaret E Pindar and Walter Burkert, Cambridge, Massachusetts, London, Harvard University Press, 1992.
3-Diels, Hermann, Die Fragmente der Vorsokratiker, Griechisch und Deutsch, Berlin, Weidmannsche Verlagsbuchhandlung, 1956.

4- Platon, Philebus, German translation by L. Georgii. In: Loewenthal E (ed), Platon Sämtliche Werke, Heidelberg, Verlag Lambert Schneider, 1982, Band III, pp: 91-191.
5- Solomon, Robert C, Hegel´s Phenomenology of Spirit, In: Solomon RC, Higgins KM (eds), Routledge History of Philosophy, Vol VI, The Age of German Idealism, London, New York, Routledge, 1993, p 181-215.

6ـ حنایی کاشانی، محمد سعید، شرف فلسفه، تورینه جهانگستر.
7ـ خراسانی، شرف الدین، نخستین فیلسوفان یونان، تهران، شرکت سهامی کتاب های جیبی، 1350.
8ـ خراسانی، شرف الدین، از سقراط تا ارسطو، تهران، مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، چاپ دوم، 1352.
9ـ خراسانی، شرف الدین، ضمیمه، در یوزف . اِم. بوخنسکی، فلسفه معاصر اروپایی، ترجمه شرف الدین خراسانی، تهران، دانشگاه ملی ایران، 1354، ص: 434 ـ 239.
10ـ خراسانی، شرف الدین، از برونو تا هگل، تهران، دانشگاه ملی ایران، 1354.
11ـ خراسانی، شرف الدین، جهان و انسان در فلسفه، تهران، دانشگاه ملی ایران، 1357.
12ـ طاهری، عباس، چگونه ایرانیان باستان جایگاه روان در مغز را اندریافتند، تهران (زیر چاپ).
13ـ فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، تهران، انتشارات زوّار، 1344.
14ـ متین، کورش، مکاتبات شخصی.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد