logo






دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۱۸)
(بخش هجدهم)

دوشنبه ۲۸ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۲

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
سپس سخن اسفبار ِ شاهزادگان ادامه می یابد.دفتر ششم از بیت 3778 به بعد:

" ز امر ِ شاه ِ خویش بیرون آمدیم
با عِنایات ِ پدر یاغی شدیم 19
سهل دانستیم قول ِ شاه را
وآن عنایت های بی اَشباه* را 20
نک در افتادیم در خندق همه
کشته و خستۀ بلا، بی مَلحَمه* 21
تکیه بر عقل ِ خود و فرهنگ* ِ خویش
بودمان ، تا این بلا آمد به پیش 22
بی مرض دیدیم خویش و بی ز رِقّ*
آنچنان که خویش را بیمارِ دِقّ* 23
علّت* ِ پنهان کنون شد آشکار
بعد از آنکه بند گشتیم و شکار" 24
ــ سایۀ رهبر، بِه است از ذکرِ حق
یک قَناعت*، به که صد لوت* و طَبَق* 25
چشم ِبینا، بهتر از سیصد عصا
چشم بشناسد گهر را از حَصا* ــ 26

(تفسیر اجمالی ابیات)
ابیات 19 الی 22 : * اشباه؛ همانندان؛ج شِبه ــ*مَلحَمه؛ پیکار ــ *فرهنگ؛علم و دانش ای وای ما که بر فرمان پدر طغیان کرده و بدون جنگ و پیکاری در خندق بلا افتادیم. زیرا بر خرد و دانش خویش تکیه کردیم و سخن پدر را آسان گرفتیم و بیهوده دانستیم .

ابیات 23و24 : *رِقّ؛بندگی ــ دِقّ؛ بیماری سل و هر مرضی که بیمار بر اثر تب ِ دائمی،
لاغرمی شود وخود از وجود آن خبرندارد. ــ* علّت؛مرض خود را مانند بیماری که دق دارد ،سالم فرض کردیم و آزاد ــ از بندگی شاهان ــ دیدیم.حالا که گرفتار اینبلا گشتیم ،از مرض ِ پنهانی خویش آگاه شدیم. [ تاکید بر سخن مولاناست که آنچه جوان در آیینه بیند، پیر در خشت خام بیند .و نیز حکمت برتری عارف کامل بر فرشتگان را می نمایاند. آنان بی هیچ گناه و خطایی مقیم بارگاه الهی اند،اما آدمی باید در کورۀ حوادث روزگاردرِ جهان مادی پالوده و پاک گردد.]

ابیات 25 و 26 : * قَناعت؛خرسندی خاطر به آنچه فراهم است *لوت، طعام لذیذ * طبق؛
خوانچه ؛رسم بوده که غذاهای لذیذ را در طبقی می چیدند .* حصا؛ سنگریزه سایۀ توجه و لطف ِ پیر بر سر ِ سالکان، برتر از عباداتی ست که آنان می گزارند. همچنانکه مثلا خرسندیخاطر و قناعت به غذایی مختصر،سلامتی بیشتری به همراه دارد تا این که فردی گرسنه چشم، در برابر انواع خوراکی های لذیذ بنشیند.[به عبارت دیگر ] چشم ِ بینا از چه بسیار؛ عصای کوران، راه و چاه را روشن تر و بدون خطا می بیند و می تواند مثلا گوهر را از سنگریزه تشخیص دهد. [به باور مولانا بر گزیدن راهنما و پیر نخستین قدم در سلوک است.زیرا مرید، تنها به کمک او می تواند لایه های متفاوت وجود خویش را شناخته و مورد لطف خداوند قرار گیرد. اتصال بی واسطۀ رهرو به خداوند که در صوفیه از آن به "مجذوب ِ سالک"تعبیر می شود،ندرتا پیش می آید. هر کسی سعادت آن شبان را ندارد تا از موسی (ع) پیشی گیرد.]

در تفحّص آمدند از اندُهان
صورت ِ که بوَد؛ عجب در این جهان؟ 27
بعد ِ بسیار ِ تفحّص در مسیر
کشف کرد آن راز را شیخی بصیر 28
نه از طریق ِ گوش، بل از وحی ِ هوش
راز ها بُد پیش ِ او بی روی پوش 29

شاهزادگان بر اثر شدت غمی که از عشق آن دختر بر دلشان نشسته بود، به جست و جوی صاحب آن تندیسه پرداختند [و به هر که رسیدند پرس وجو کردند] تا عارفی بینا، از راه وحی، پاسخ آنان را داد:

گفت: " نقش ِ رشگ ِ پروین است این
صورت ِ شهزادۀ چین است این 30
همچو جان و چون جنین، پنهان ست او
در مُکتَّم* پرده و ایوان* ست او 31
سوی او نه مرد ره دارد نه زن
شاه پنهان کرد او را از فِتَن 32
غیرتی دارد مَلِک بر نام ِ او
که نپرّد مرغ هم بر بام ِ او 33
وای ِ آن دل کِش چنین سودا * فتاد
هیچ کس را این چنین سودا* مباد" ... 34

(تفسیر اجمالی ابیات)
*مُکَتَّم ؛پوشیده وپنهان ــ *ایوان؛سراپرده وبارگاه ـ *سودا در مصرع اول؛دیوانگی ؛ خیال
خام و درمصراع دوم به معنای داد و ستد، معنای دوم سودا از زبان ترکی سرچشمه دارد.
آن عارف بینا گفت این مجسمه که از نهایت زیبایی ستارۀ پروین (ثریّا) هم بر وی حسادت می ورزد؛

صورت ِ دختر ِپادشاه چین است.شاه او را درحجابی پوشیده درون بارگاه خویش چنان پنهان کرده است که هیچ مردیا زنی نمی تواند ملاقاتش کند. [البته اغراقی شاعرانه است نه اینکه دختر زندانی باشد؛مثلا در زبان محاوره می گوییم آنقدر خوشحالم که پردر آورده ام ] وی مانند روح و جنین در زهدان، از نظر
دیدگان کوتاه بین مخفی ست.شاه چنان غیرتی بر او دارد که پرنده هم نمی تواند بر بام و درش پرواز کند.
ای وای بر دلی که به خیال خام تصاحب دختر بیفتد !!مبادا کسی به چنین تجارتی بپردازد که جان بدهد و
دختر بستاند،چرا که جز مرگ و نیستی سودی ندارد.[ اشارۀ مولانا به حکایت منقول از شمس تبریز ست
که خواستگاران می بایست نشانی ازوجود چنین فرزندی می آوردند تا شایستگی خود را نزد شاه اثبات کنند
وگرنه سرهاشان بر باد می رفت ]
(تاویل انفسی این نکته)
نهاد جست و جوگر انسان با نفس ِ جزیی و عقل ِ اکتسابی و نفس ِ ناطقۀ در حال ِ کمون ِ خویش، به جستو جوی ذات معرفت و عشق ِ حاصله از آن بر می آید. نفس جزیی، آن را در شور جنسی و لذات زمینی می فهمد و عقل اکتسابی نیز معرفت را حاصل تجارب عملی و عشق را هم نوعی ازعاطفه دانسته، برعلم خویش مغرور می گردد و همین غرور او را از وصال عشق دور می دارد. تنها روح الهی ِ درکمون است که به شرط پرورش خود ــ از راه کاهلی ورزیدن و یاری خداوند،در قالب پیر، به سرچشمۀ دانایی و عشقراه می برد. آن پیر راهنمای سه شاهزاده هم ندای درونی سالکی ست که به تامل در معنای هستی پرداخته است. هر ساده اندیشی نمی تواند دم از معرفت الهی بزند زیرا :

سوی او نه مرد ره دارد نه زن
شاه پنهان کرد او را از فِتَن
غیرتی دارد ملِک بر نام او
که نپرّد مرغ هم بر بام ِ او

یعنی نه عقل و نه نفس راهی به شهود ِ عشق و معرفت ندارند. حضرت حق، شناخت خویش را ازآشوب مدعیان ِ میدان دار دور داشته است . کامل ترین تاویل ابیات بالا ازنیکلسون است :

"وصف ِ جمال ِ حقیقی [خداوند] ست،و "علم لَدُنّی"، به صورت ِ دوشیزه ای اصیل زاده، اندر برج ِ قصر که از دیدگان نامحرمان [مدعیان شناخت ِ حقایق الهی] ،غیرتمندانه محافظت می شود" (2)سپس جمله ای می افزاید که بنیان ِ فهمِ حکایات عاشقانه در همۀ نگرش های عرفانی ست:

" عارفان ِ راستین، "نقش ِ روی" او [خداوند] را در صورت ِ زیبایان ِ زمینی می بینند و می شناسندو از آن پس تنها سر به دامان او می سپارند" (3) یعنی عارفانی که تنها از راه ریاضت و عبادت همچون جنید به س منزل مقصود رسیدند، اندک شمارند و از آن هم کمتر ،مجذوبان سالکی چون حلاج و بایزید ند که بی واسطۀعشق زمینی ، یکسره در پنجۀ تقلیب حق در آمدند .

ادامه دارد
http://zibarooz.blogfa.com/post/355

کتاب گفتاری دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (18)
https://t.me/didarmasnavi/2547

زیر نویس

2:: نیکلسون؛ر.ا ــ شرح مثنوی معنوی مولوی، دفتر ششم، ص 2235 ـ ترحمه حسن لاهوتی .
3: همان






نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد