logo





چند شعر دیگر

نوشته های شهریور

دوشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۸۸ - ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۹

لیلا نوری نایینی

1

در آغوش تو طعم زن بودن حل نمی شود
رسوب می کند در عشق بازی
جاری می شود در مستی!
بیا بر سر انگشتان جوهری ام بنشین
تا هزار بار ببوسمت
آنقدر که لب هایم بی حس شوند و
گونه هایت دوباره کبود
طرح اندامم را بر نارنجی این برگ ها بکش
و گوشواره هایم را که قورت داده بودی
دوباره به لاله هایم پس بده
خوابی که با تو طی کردم
ته فنجان قهوه ی صبحگاهی ات تعبیر کن!
تا انتها بنوش رویاهای تلخ هر شب و دی شب را
دست می کشم بر پوست گردن ات در قاب
و به صدای خنده ات آن سوی دیوار گوش میکنم
شعرم را با نگاهت اندازه کن
من زن نیستم اگر
بکارت دستانم را
تو در آینه تکرارنکنی!



....

2

آسمان را در جیب های بارانی ام پنهان کرده ام
ابرها سرگردان شده اند
فرصتی برای بارش نیست
نوبت آفتاب است امروز
تا زمهریر استخوانها را در خود حل کند
آوازهای پرنده ی خجول دهانم را
در کوزه ای که وقت رفتنت
از سکوت ساخته بودم جا داده ام
دیگر از بی صدا شدن در این هیاهو نمی ترسم
نشان دست هایت بر حنجره ام پیداست
باغچه ی تنم در رخوت پاییز آرام خوابیده است
و هیچ توفانی شکوفه هایش را پر پر نمی کند
دستهای تو خاکسترم را به دریا ریختند و من
در طرحی از آب وآفتاب دوباره پدیدار گشته ام





....

3

راستی بهشت کجاست؟
خیلی دور نیست از من
اندک جایی ست میان دستهامان
که با هیچ کجا معامله اش نمی کنم!
قلمرویی نامرئی از زیباترین رنگین کمان ها
و خاکی که در آن بلندترین درخت ها
عمیق ترین ریشه ها را
به مرکز هستی دوانده اند
تکه ای آسمان که هر چه کهکشان است را
بر متن اش جای داده است
این جا
در فاصله ی دستهامان
سبزه ها سبز تز
و آفتابگردان ها زردترند
این جا
زمان با ضربه های نبض هامان اندازه می شود
و خورشید است که دور سیاره ی بودنمان می گردد
این جا
در فاصله ی دستهامان
زیباترین بهشت

خداست

....

4

مهم نیست که زمان را گم کرده ام
نامت را که پیچیده در عطر عسل می نوشم
به آواز پرندگان از جایی دورتر از مه گوش می کنم
انگار تویی که از آن سوی باران صدایم می کنی
برهنه از خوابم بیرون می آیی و
قلبت را که مثل تنور گرم است در دست گرفته ای
می خواهی از شاخه های نور بالا بروی و
بر بام بودنم آفتاب باشی
می خندی و دهانت عطر پونه را تکرار می کند
بعد از طلوعت هراسی از گم شدن در شامگاه خستگی نیست
در باغچه ی دلم سرخی گل های نگاهت
دلتنگی را بی وقفه از من می دزد








5

گاهی زمان در کوچه ی رفتن گم می شود
و باران در غروب یکشنبه ای تاریک
پشت پله های خانه ناتمام می ماند
تو راهی میشوی و من
فریاد برگ ها را در خیابان می شنوم
که صداشان چشم های بی خواب را بارانی میکند
می روی و انگار سالهاست که رفته ای
و من از پشت پنجره جدایی را تماشا میکنم
رفتنت را آه می کشم و
عکس نبودنت را قاب می گیرم
تو تعبیرخواب های ندیده ی منی
که حالا در امتداد جاده گم می شوی و
لذت رویای بیداری را برای همیشه حرامم می کنی.



6


دیگر دلهره ی رفتنت قلبم را نمی لرزاند
حتی اگر برای همیشه ترکم کنی
دلیلی برای خندیدن هست
و روزهای آفتابی کم نیستند
کاش می شد
همه ی ترس ها را در چمدانی جا داد
و به نشانی هیچ کس فرستاد.
من به تو عادت نکرده ام
و تو هرگز دوستم نداشته ای
کاش می شد
همه ی دروغ ها را در رودخانه -همین نزدیکی ها-ریخت
تا شتابان در جایی دور-خیلی دور- به خلنگزاری بریزند
من عاشقت نشده ام
و تو هیچوقت حقیقت را نگفته ای
حالا شک ندارم
حتی اگرهمین امروز هم ترکم کنی
باز هم از ته دل میخندم
چرا که روزهای آفتابی کم نیستند.

لیلا نوری نایینی
www.delgouyeha.blogspot.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد