logo





پرده برداری از حجاب ِ ابتذال و انتظار

پنجشنبه ۲۴ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۲

کوشیار پارسی

کسی که بخواهد "هفتاد سنگ قبر" را بدون آمادگی قبلی بخواند، از نخستین صفحه پیش‌تر نخواهد رفت. چشم‌اندازهای عجیب، شعبده‌بازی‌های غریب ِ زبانی و شکل صفحات، ترکیب نثر و شعر، خواننده را وادار می‌کند تا بپندارد این‌ها نتیجه‌ی اختلالات مغزی است.

درست است. کسی که فرایند شکل‌گیری اندیشه را با جریان و اتصالات ضعیف و قوی برق، در میان انبوه پیچیده و در هم پیچیده‌ی سیم‌ها و کابل‌ها مقایسه کند و خود را در همان موقعیت بگذارد، اندکی از آن فرآیند را درک خواهد کرد که حاصل‌اش کتاب "هفتاد سنگ قبر" خواهد شد.

خطر آفرینش کاری چون "هفتاد سنگ قبر" بسیار است. کنترلی در کار نیست. این نخستین خطر است. و پس از آن می‌رسیم به هدف. برای رسیدن به هدف، ابزاری چون موسیقی، هنرهای تجسمی و یا فیلم مناسب‌تر از ابزار زبان است.

"هفتاد سنگ قبر" با استفاده از ابزار زبان، به آسانی از خطر گذشته است. این کتاب آنی عظیم و نهفته دارد؛ آنی رازواره که همه‌ی ابعاد زندگی را از ژرفای دل مرگ بیرون می‌کشد و تاثیری بر تو می‌گذارد که به شگفت آمده بگویی: این‌ها نتیجه‌ی اختلالات مغزی است.

نام "هفتاد سنگ قبر" هم بی‌هوده انتخاب نشده است. به زندانی بودن انسان در نیام خود اشاره دارد. تنها، با نام، بی‌نام، در نیام. رهایی آسان نیست. نبوده است. برای آسان طلبان ِ آسان‌خواه، راه همان باور به جهان ماوراء است اما نه به واقعیت ِ ماوراء.

کاری چون این – منظورم اثر یداله رویایی است – از ژرفای اندیشه‌ای می‌خیزد که انسان باید جهان ِ اندیشگی‌‎ش را در شکلی از کاربرد ِ زبان و به زمان ِ پختگی و آماده‌گی ِ زمان و آن‌گاه که نیازش را احساس کند، شکل بدهد و حجاری کند و یادمانه‌ای بگذارد.

"هفتاد سنگ قبر" یادمانه‌ی حجاری شده به دست یداله رویایی، شعر و ضد شعر است. این ادعا البته به درک‌مان از شعر بستگی دارد. یا درک‌مان از تعریف شعر که در دانشنامه‌ها می‌یابیم.

یداله رویایی در "هفتاد سنگ قبر" احساساتی‌تر از همه‌ی آثار دیگرش است. اما هم‌زمان، کم‌تر از همیشه و همه‌ی آثار احساساتی می‌شود یا به احساسات می‌پردازد.

من خاکم و خاک
جائی جز لب آب نیست
ای جاری، ای مهاجر
بر لب آب
جز لب خاک نیست
ص. ۹۷

"هفتاد سنگ قبر" در میان تناقض ِ بین ِ بودن و نبودن است. از نخستین واژه تا آخرین. در استواری و پابرجایی این تناقض، شعر و اروتیسم (تن‌کام‌خواهی) را به هم نزدیک می‌کند تا به جُستن برسد که خود نقش مهمی در این کتاب بازی کرده است.

من تن
تو تن
من و تو تن تن
چو با تن ِ تو می‌تنم:
تن تن تن تن
ص. ۱۴۲

و:

من که زمانی بودم
حالا هستم
پس آنکه بود کیست که دیگر نیست
و آنکه نیست کیست که دیگر هست
ص. ۱۴۳

گفتم که کتاب غریب می‌آید. خواننده کاراکتر غیرشاعرانه‌ای در لوحه‌ها و سنگ‌ها تجربه می‌کند تا به این برسد: "این که شعر نشد!" با همین انگاره – خودآگاه یا ناخودآگاه – اگر پیش‌تر بروی، می‌بینی که کنتراستی وجود دارد میان انتظار "شاعرانه‌گی" تو و حرکت ِ به تمامی "خلاف جریان" یداله رویایی.

برای نزدیک شدن به پاسخ ِ پرسشی که در تو به وجود آمده، باید ببینی – شامه‌اش را داشته باشی – که شاعر از شعر فاصله می‌گیرد (و نه تنها از گونه‌ی خاصی از شعر) تا رها از هرگونه وابستگی، از هر امکانی برای آفرینش – بتواند- بهره گیرد. حاصل ِ کار، آن‌جا در "هفتاد سنگ قبر" آمده، شعری است باشکوه که حتا نثرش نیز شاعرانه نیست؛ خود ِ شعر است. با برداشت و شامه و شعور ِ تازه‌ای از شعر و آفرینش شاعرانه.

ویژه‌گی "هفتاد سنگ قبر" نخست در حالت پارلاندو(parlando)ی غیرشاعرانه‌اش است که با سردی ِ فاصله ترکیب می‌شود و آفریده‌ای غریب در برابرت می‌نهد که انگار کنی فریبی در کار است.

نه گهواره، نه گور!
حیات تو از لالائی
تا لاله است.
یک پیکان شکسته (فلش) در وسط سنگ بتراشند
و اگر گور حصار نرده‌ای دارد سقفی از تاک بر آن
بگذارند. و داخل نرده: گوش، نقاب سیاه، مار ِ محصور.
و هر هفته شب‌های جمعه طعمۀ مار را یک موش در
قفس می‌اندازند. با سفارش جابور که گفت:
فاصلۀ دو کتاب را فقط کتاب پر می‌کند.
ص. ۹۲

آن‌چه برای رویایی مهم است چگونگی بهره برداری از برداشت‌ها تو از زندگی است و از نمای واقعیت. او به روشنی نشان می‌دهد که زیباشناسانه کردن ِ واقعیت در شعر سنتی ِ سنت ِ شعری به مومی می‌ماند در دست آدم ناشی. او از رمانتیزه کردن زندگی و نگاه به زندگی می‌گریزد، زیرا این‌گونه کار، این جهان را برای دیگری و دیگران، غیر قابل زیست خواهد کرد. "اکنون" انتظار کشیدن برای آن وعده‌ی بزرگ وصل به احساسات و پندارهاست. انتظار کشیدنی که به نظم بدل شده با داروغه‌ای به نگهبانی بر سر درش.

شاعرانه‌گی یداله رویایی، نگاه و ستایش زندگی است. ضد شعر بودن او از برداشت او از زندگی و واقعیت جدایی‌ناپذیر است. او واقعیت را به خودش بازمی‌گرداند. فرد، مسئول زندگی و آینده‌ی خود است. این خود شکلی از آزادی است. شاعر با دل‌مشغولی‌های روزمره درگیر است: "و مرگ آنچنان روزمره شد که روزهای من از شعر خالی شد. هجوم مرگ، مرگ را ابتذال کرده بود و زندگی را انتظار." (از: درآمد)

شعر روزمره‌گی را می‌شکند و هر پرده و حجابی از برابر چشم برمی‌دارد تا ببینی چه پرده و حجاب‌هایی کنار زده می‌شوند. تا آن‌جا که نبینی آن‌چه را که باید ببینی و آموخته‌ای که ببینی. هنر، درست مثل دانش به جست و جوی لحظه‌هایی است تا تو را از انتظار رها سازد. تا آغاز کنی. در "اکنون" بایستی و آغاز کنی.

رویایی به استواری در اکنون ایستاده است، با این تفاوت که نقطه آغاز را پشت سر نهاده و مثل بسیاری در پیش ِ رو ندارد. جدایی او از شعر سبب شده تا هر واژه‌اش را از معنای سنتی و دانش‌نامه‌ای تهی کند و به هیات شعر بسراید.

*(این یادداشت بر "هفتاد سنگ قبر" پیشتر در گاهنامه "مکث – پاییز ۱۳۷۸ – ویژه هفتاد سنگ قبر" آمده بود).


به نقل از "آوای تبعید" شماره ۲۰


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد