نخستين بار اين مطلب در نشريه آفتاب(شماره ۲۹ ارديبهشت ۱۳۷۷ ماه مى۱۹۹۸) چاپ نروژ انتشار يافته است. سپس آن را در کتاب" قدرت و روشنفکران"( نشر باران سال ۲۰۰۲) بازچاپ کردهام.
در اینجا به بهانه درگذشت عباس معروفی بخشی از آن را در دسترس دوستان قرار میدهم.
يكى از كنشهاى ضرورى در روزگار ما گرايش به نوشتار و بازانديشى فرهنگ نوشتارى مرسوم است كه بايد فرهنگ شفاهى و موعظه گرى را به مبارزه بطلبد.
بنابراين ضرورت، حتا سخنرانى نيز بازتاب يك نوشتار مىتواند باشد. سخنرانی كه از پيش نگاشته شده و در حين ارائه اش، ديگر محصول بلند فكر كردن در جا و بلاواسطه نشود.
بدينگونه ما حتا در "شفاهيات" خود نيز دچار تكرار مكررات و گرفتار از اين شاخه به آن شاخه پريدنهاى سر در گُم نمىشويم.
همان طور كه از عنوان اين مطلب برمىآيد، سخن كنونى تركيبى است از دو مقوله ى مختلف. اولى، پدیدۀ پسا انقلابی است که خود را با استفاده از رانت نفت بالا کشید و بر سر زبانها انداخت: روشنفکر مذهبی که با "موعظه" مشخص میشود.
مقوله دومی، متن "بوف كور" است نوشته ى صادق هدايت. اين اثر همان طور كه مىدانيم نخست در سال ۱۹۳۶ به صورت دستنوشته در بمبئى هندوستان پلى كپى و پخش مىشود. اولين چاپ آن در ايران پنج سال پس از انتشار نخستين، به سال ۱۹۴۱ و آخرين چاپش همين دو سال پيش در ايران از زير سانسور جمهورى اسلامى درآمده و به قول رندان "ارشاد" شده است.
اين متن كه چند دهه از حياتش مىگذرد و به زبانهاى ديگر هم ترجمه شده، هنوز يكى از برگزيده ترينها و به اصطلاح عاميانه سوگلى رمانهاى فارسى است.
باری. اولین مقوله ى عنوان سخن، در هر صورت پديدهاى اجتماعى نوظهورى بنام روشنفكر مذهبى است. اين پديده سواى آن تركيب ناسازگار و نارايج روشنفكرى و ديندارى - كه مثل جفت ناجور مدام درگير دعوا و معرافه اند - صاحب رفتارى است كه با موعظه مشخص مىشود.
بدين ترتيب حتا اگر تركيب متناقض روشنفكرى و ديندارى را به مثابه ى پارادكسى بحث برانگيز و پويا بپذيريم، مسئله ى موعظه به مثابهى يكى از مؤلفه هاى رفتار سنتى و متعلق به فرهنگ شفاهى در شكل يك بغرنج و گره به قوت خود باقى مىماند. البته اين امر باقيمانده از گذشته، بى تأثير در اكنون ما نمىماند. رسم معاصر و تازه پاگرفته ى مكتوب سازى و نوشتن گفتار را تضعيف مىكند.
از سوی دیگرمىدانيم كه روشنفكران مذهبى تاكنون ، بيشتر، با مسائل سياسى و ايدئولوژيك سرگرم بوده اند. نشريه كيان در شمارههاى متعددى حاوى طرح و معرفى مقوله ى روشنفكر ديندار است. به طور مثال به اين مقاله مىتوان اشاره كرد: "سنت روشنفكرى جديد"، بيژن عبدالكريمى، كيان، شماره ۸ سال ۱۳۷۱.
به نظر نگارنده ى اين سطور مفهوم روشنفكر ديندار براى "اصحاب كيان" هنوز پسنديده نيست. همنوايى اينان با ايدئولوژى تشيع، به مثابه ى دكترين دولتى دليلى است كه هنوز آنان را روشنفكر مذهبى بخوانيم كه با تفسير خودپسندانه ى قشر خويش هنوز مشتقى از يك دين (اسلام) به شمار مىروند.
بنظرم پس از اين توضيح ديگر استفاده از عنوان روشنفكر ديندار، كه مطلوب "اصحاب كيان" است و در باقى سخن حاضر به كار مىرود، خالى از اشكال است. امرى كه در ارگان اين قشر اجتماعى، يعنى نشريه "كيان"، بازتاب يافته است، چنان چه مهمترين شارح اين قشر در خارج ايران، محمد برقعى، هم آنان را "اصحاب كيان" خوانده و هم مُبلغ افكارشان شده است.( در این رابطه رجوع کنید به نشريه ى كنكاش، چاپ امریکا، دفتر هشتم، بهار ۱۳۷۱ ۱ ص .۷۶شناخت دينى و شناخت عقلى، محمد برقعى.)
همچنين عبدالكريم سروش با آن همه موعظه و سخنرانى مكتوب شده در آن نشريه ها و كتابهاى متعدد بعدى، به صورت نظريه پرداز اين گروه اهل فكر و قلم مطرح شده است. نظريه پردازى كه عملكردش گاه به صورت سياه كردن سهميه ى كاغذ ديگران جلوه مىكند. اما چرا اینجا براى بررسى اينان يك اثر ادبى را براى نمونه برمىگزينيم؟
يعنى اين همه سخن كمّى درباره ى انديشه و سياست را وامىنهيم و سراغ توليدات ادبى ايشان را مىگيريم كه به واقع هنوز آن چنان جايى براى خود باز نكرده اند.
نخستين دليل و شايد مهمترين دليل، اين است كه ما در مباحث نقد ادبى مان، كه به حوزه ى زيبايىشناسى تعلق دارد، معيار و محكهاى تثبيت شده اى داريم ؛ مثل ايجاز كلام، اعتبار وقت و زمان مخاطب، نقش راوى و دامنه ى توانايى اش و سرانجام تفكيك تلقىها و روشهاى بيان موضوع.
اين معيارها و محكها اما، به تأسف، هنوز در مباحث حكمت سياسى و فلسفه ى اجتماعى، با اين كه مطرح اند، تثبيت شده نيستند. از همين روست كه اين همه نظريه پرداز سياسى داريم كه از روى دست همديگر مشق مىنويسند و نيز آن همه شارح و مفسر كه در پرحرفى و تكرار انتها نمىشناسند.
اینجا به سراغ يك نمونه ى ادبى مىرويم كه رمان "پيكر فرهاد" اثر عباس معروفى است. (...)
***
مسائل بازنويسى بوف كور
عدم برنمايى واقعيّات و تمايل به تبليغ و شعار خود كه به صورت ظهور بخش عمدهاى از روشنفكران ديندار صحبت اش شد، در كار ادبى اينان نيز خود را آشكار مىنمايد.
اين نكته از همان نخستين صفحه ى بازنويسى بوف كور به وسيله عباس معروفى پديدار مىشود. رمان "پيكر فرهاد" كه مىخواهد آن سوگلى رمانهاى فارسى را بازنويسى كند و با اين كار بدان فعليت تازهاى بخشد، در سرلوحه خود اين جمله را آورده است: «تهيه هر نوع فيلم و فيلمنامه و نمايشنامه از اين كتاب منوط به اجازه ى كتبى نويسنده است.»
از همين حدسى كه نويسنده "پيكر فرهاد" مىزند و رمان خود را قابل فيلمسازى مىخواند، مىتوان تمايز با "بوف كور" هدايت را استخراج كرد. "بوف كور"ى كه به صورت فيلم درآمد، بى آن كه بر سرلوحه اش حدسى براى آينده سينمايى خود داشته باشد.
عباس معروفى كه به مثابه ى نويسنده خداپرست و مؤمن رمان مىنويسد، در اصل از يك دستاورد دوران مدرنيته بهره مىبرد. اين بهره بردارى كه در خود يك تناقض را نهفته دارد، به روشنفكر مذهبى اين امكان را مىدهد كه يك متن اين جهانى را در بازنويسى خود ديگرگونه سازد. ديگرگونگى كه خود از امكان تأويل آزادانه برمىآيد. اين تأويل آزادانه، اما، ثمرهى ديگرپذيرى (تولرانسى) است كه از بطن مبارزه با ايمان و ايدئولوژى قشريون مذهبى بر بستر فرهنگ يونانى - مسيحى فرا روييده است.
ولى وقتى يك آدم معتقد دستاورد حكمت بى يقينى را به خدمت مىگيرد كه رمان است، با توفيق يا عدم توفيق ادبى خود يك مسئله ى ضمنى را نيز مطرح مىسازد. مسئله اى كه چيزى جز عدم وجود مجوز و امكان براى تأويل متون آيينى - نيايشى از سوى ديگران نيست. مىدانيم كه هنوز هم كه هنوز است دينداران از بازنويسى و تأويل آزادانه ى متنى مثل قرآن بيزارند. اين امر حتا تا جايى شدت و حدّت دارد كه مثلا بررسى شيوه نثر و ترجمه ى قرآن به مترجم آن خوش نمىآيد. در این مورد رجوع کنید به "حديث دوست"، سيمين بهبهانى، نشريه كلك، شماره .۷۶-۷۹
بهبهانى با شرحى كه بر جدل گلشيرى و خرمشاهى (مترجم قرآن) نوشته، از كم طاقتى و تعصب ورزى مترجم ياد شده خبر داده است. پس به خاطر گشاده دستى كه بر سر متون ادبى - دنيوى وجود دارد، خطا است اگر از زاويه تصاحب و ملك شخصى بر سر اجازه ى بازنويسى "بوف كور" از سوى نويسنده مؤمن جدل كنيم.
وقتى امكان تأويل آزادانه كليه متون را خواستار هستيم، نمىتوانيم از امر بازنويسى رمان "بوف كور" خرده بگيريم.
منتها براى آن كه عيار و ارزش بازنويسى اثر را بسنجيم، بايستى از حوزه ى مسائل فرهنگى وآزادى تأويل و حقوق بشر به حوزهى ادبيات و شاعرانگى برويم. در مورد امكان و يا لزوم بازنويسى بوف كور، فقط عباس معروفى پيشقدم نبوده است. رضا براهنى هم كه در همين اواخر با معروفى جدل قلمى داشته و به لحاظ باور و اعتقاد هر چه باشد شخص مؤمن و ديندارى محسوب نمىشود، براى بازنويسى بوف كور نظريه اى پرداخته است. (بازنويسى بوف كور"، رضا براهنى، دفتر هنر، ويژه ى طنز ايران، ۱۳۷۵ ص ۸۷۱-۸۸۳ محل چاپ: ايالات متحده آمريكا. )
براهنى پس از آن كه برداشت تازه اى از بوف كور به دست مىدهد، بى آن كه نظريه قبلى خود را سپرى شده بداند، يك قرائت دلبخواهى از نقش راوى و همدستى اش با نويسنده كتاب مىكند. بعد هم در "سوال و جواب" دنباله بحثش، از يكى بودن راوى و نويسنده حركت مىكند و اولى را نايب دومى مىخواند. سپس با اين پنداشته اين موضع را در برابر بوف كور مىگيرد و آن را اثرى زن ستيز ارزيابى مىكند. اثر با آن فضاى خيالى - داستانى، يكباره به صورت سند رفتار نويسنده مىشود و پرونده قضايى گشوده مىگردد.
براهنى انگار نمىداند اگر قرار باشد هر نويسنده را به خاطرتخيلات صواب و ناصواب راوى و قهرمانهاى داستانش پاسخگو قلمداد كنند، هم اكنون بخشى از ادبيات جهانى نيست مىگرديد و نويسندگانشان گرفتار پرونده هاى قضايى و جرم بودند.
پيش از آن كه به متن "پيكر فرهاد" بپردازيم، به سياق بازديد اول و آخر كتاب، نگاهى به مؤخره ى آن بيندازيم.
معروفى، در آن نامه ى آخر رمان، از خواندن كتاب م. ف. فرزانه (آشنايى با صادق هدايت) خبر مىدهد. اين خبر حاوى اين اطلاع است كه كتاب ياد شده را يك شبه خوانده و حس كرده كه جلد اول آن مىتواند يك رمان مستند باشد. مدتى مىگذرد. او دوباره بى اختيار سراغ كتاب مىرود و يك شب را سحر مىكند. در حالى كه مشغول نوشتن رمان ديگرى است. ناگهان حس و حالش تغيير مىكند. قلبش فشرده مىشود و هر چه پر پر مىزند كه از آن بحران خلاص شود، نمىشود. به حالت تسليم، رمان قبلى را جمع مىكند. كاغذ تازه روى ميز مىگذارد و... مىنويسد. يك سال و خرده اى طول مىكشد و او هر شب ساعتها پشت ميز مىنشيند تا شيره ى جانش كشيده شود. بعد هم با سير كردن در حال و هواى بوف كور، رمان پيكر فرهاد را مىنويسد و آن را به دوست فرزانه خود پيشكش مىكند كه چراغ "هدايت" را به دستش داده است.(رجوع كنيد به پیکر فرهاد، چاپ اول ۱۳۷۴ منبع ۱۷ص .۱۴۹- ۱۵۱)
اگر بر واقعى و مستند بودن "چراغ هدايت" تكيه گذاشته شود و اين امر از كتاب "آن چه هدايت به من گفت"، م. ف. فرزانه تعميم يافته باشد،برداشتى نادرست است. زيرا كه كتاب فرزانه هر چه باشد، متن استناد نيست. زيرا كه بازنويسى خاطره ى سى - چهل سال گذشته است. براى شرح بيشتر اين ماجرا رجوع كنيد به مقاله م. ع. كاتوزيان در "فصل كتاب"، ۱۳۶۹ شماره ۲.
براى آن كه بشود راهها و كژراههاى "پيكر فرهاد" را از پيش حدس زد، همان "اول" و همين "آخر" كتاب كافى است. يعنى آنچه با خودنمايى تبليغاتى شروع و به اين ابراز صريح الهام گيرى و تأكيد بر نگارش حسى - غريزى ختم شده است.
معروفى، كار بازنويسى بوف كور را در ۱۴۲ صفحه انجام میدهد. البته مسئله بر حسب غريزه نوشتن را عباس معروفى در جدل قلمى با براهنى نيز عنوان داشته است. (رجوع كنيد به: روزنامه ى نيمروز، چاپ لندن، شماره ۴۰۸ ص ۱۸.)
غريزى نوشتن را حتا اگر به تحريرى بر پايه جوشش و فوران حسيات درونى نيز ترجمه كنيم، باز مسئله حضور آن در ادب مدرن توجيه پذير نيست. نوشتار ادبى در دوران مدرن و از زمان نواليس و به گفته ى او "ثمره ى همكارى خرد و محاسبه است". با مباحثى كه از دوران "فلسفه ى كمپوزيسيون" ادگار آلن پو تا به حرفهای پل والرى رسيده، شعر و سرايش نيز از عقل و تأمل و محاسبه ى طرح بى نياز نيستند تا چه رسد به رمان كه محصول كار دقيق و منظم كارگاه نوشتن است.
اين امر غریزی نوشتن معروفی در قياس با متن اولى كه نگاشته هدايت است، يك افزايش حجم را نشان مىدهد. اين افزايش اما نه تنها ارزشى به اثر جديد نمىدهد كه نشانه يكى از كمبودهاى آن مىگردد. اين عدم توفيق در پيوند قصه ها وبستن قصه ى بچه خباز و ماهى طلايى به روايت "پيكر فرهاد" يكى از عناصر افزايش حجم است. افسانه ها با متن رمان، "پيكر فرهاد" معروفى را فرودست "بوف كور" ساخته است. فرودستى اى كه فقط ناشى از ضعف تكنيكى نيست و بيشتر از نگرش مذهبى به رمان و جايگاه راوى و عيار شناخت نويسنده منتج مىگردد.
"پيكر فرهاد" در واقع واقعيت داستانى شكل يافته در خيال هدايت را به واقعيت خيال كرده ى داستان معروفى فرو مىكاهد. نخستين سند چنين عملكردى در "پيكر فرهاد" تغيير فضاى مه آلود و خيالى بوف كور است به يك فضاى واقعى و روزمره. دومين عاملى كه دليل بازماندگى بازنويسى از متن اصلى است در نقش راوىهاى دو داستان مختلف است. اگر راوى داستان اولى درونگرا است و با حرف زدن با سايه خود روايت را به پيش مىبرد و ما را از اين طريق بازخمها و احساساتش در زندگى آشنا مىكند، راوى دومى برونگرا است و بلند - بلند فكر مىكند و خود را مدام ميان موضوع و شناخت ما از روايت قرار مىدهد و به خيال خود مخاطب را چيزفهم مىكند. همين تفاوت راوىها كه نتيجه اختلاف نگرش و جهانبينى هاى دو نويسنده ى رمانهاى مورد نظر ما است، به نظر مىرسد كه اساسى ترين تضاد بر سر راه همطرازى و تداوم دو متن "بوف كور" و "پيكر فرهاد" است.
براى آن كه تفاوت راوىها را در اين دو روايت دريابيم، بررسى همان جمله هاى اول آثار كافى است. راوى داستان هدايت اين جور شروع مىكند: »در زندگى زخمهايى است كه مثل خوره...«. اما راوى "پيكر فرهاد" با ابراز نادانى شروع مىكند: "نمىدانم آيا مىتوانم سرم را بر شانه هاى شما بگذارم و اشك بريزم؟ با دستهاى فروافتاده...".
متن اولى از دانستن و شناخت راوى كه محدود به زاويه نگرش و حديث نفس فرد و از تجربه ى آگاهانه زندگى مىگويد. و در متن دومى راوى با اقرار به نادانى خود شروع مىكند.
در ادامه نيز آن چه بايد در مخاطب برانگيخته شود و تا پايان مطالعه ى "پيكر فرهاد" ادامه يابد، احساس ترحمى است نسبت به "زن اثيرى" كه در اصل راوى ماجراهاى بوف كور از شكل افتاده و بازنويسى شده است.
در همين مثال چند جمله اى از دو متن مختلف كه پايه قياس و سنجش كم و كيف آنها است، چندين و چند نكته نهفته است. آنچه بنياد اختلاف نگرش دو نويسنده اى است كه يكى دو نسلى با هم اختلاف سنى دارند. منتها وقتى درمىيابيم كه براى نويسنده مسن تر خلق رمان نتيجه نوشتن آگاهانه فرد است كه در وهله نهايى نيز چيزى از داشتن يا نداشتن اعتقاد شخصى خود را در متن بروز نمىدهد، براى نويسنده جوانتر نگارش رمان تحرك و ارضاى غريزه است. چنان که هم حضور نيروهاى مابعدالطبيعه در كار است و هم ما از دخالت عقيده شخصى نويسنده مبنى بر حضورى فرا انسانى در فرآيند نوشتن مطلع مىشويم. چه آن جاى متن كه نقاش (يعنى خدا) برگهاى خشكيده ى سرو را سبز مىكند (ص ۱۰) و چه اين جاى متن: »و آن جا بود كه دانستم نيرويى مرموز قطار را هدايت مىكند، بى آن كه كسى سوخت برساند، يا كسى پشت فرمان نشسته باشد« (ص ۱۱۲).
مداخله باور و اعتقاد شخصى نويسنده در بازنويسى "بوف كور" كه متافيزيك را به ذهنيت مدرن رمان تحميل مىكند، دليل اصلى كژروى در ذهنيت حاكم بر "پيكر فرهاد" است.
همين كژروى است كه از زن اثيرى خيال هدايت آن راوى فلكزده را مىسازد. او كه اول به نادانى خود معترف است و بعد داناى كل مىشود.
هدايت زن اثيرى در "بوف كور" خود را اين گونه ترسيم كرده بود: "دختر درست در برابر من واقع شده بود، ولى به نظر مىآمد كه هيچ متوجه اطراف خودش نمىشد. نگاه مىكرد، بى آن كه نگاه كرده باشد؛ لبخند مدهوشانه و بى اراده ى كنار لبش خشك شده بود. مثل اين كه به فكر شخص غايبى بوده باشد. از آن جا بود كه چشمهاى مهيب افسونگر، چشمهايى كه مثل اين بود كه به انسان سرزنش تلخى مىزند، چشمهاى مضطرب، متعجب، تهديدكننده...".
حال در برابر اين تصوير با فاصله از زن اثيرى در بوف كور (فاصله اى كه اشارههاى ضمنى فراوان دارد)، راوى "پيكر فرهاد" نه تنها در پى جلب ترحم مخاطب است، بلكه خود نيز در روایت رُمان به هدايت با ديده ى ترحم مىنگرد.
نگارنده اين سطور سالها پيش در كتاب "ماجراى فروشد جهان" به مسئله اشارههاى نهفته در "بوف كور" پرداخته است. اين جا به اختصار متذكر شوم كه در رابطه ى مثلثى راوى با زن اثيرى و پيرمرد خنزر پنزرى مسئله زن ستيزى مردانه و مردستيزى زنانه نهفته و اين به سركوب دينى و شخصى آدم ربط دارد كه امر دو جنسيتى بودن فرد را از ديرباز واپس زده است.
معروفى از آن جا كه تمايل اصلى بوف كور را درنيافته، تمايلى كه فراسوى امر حماقت و خوشبختى است و مىخواهد نوعى هستى شناسى را بازنمايد كه در مركزش انسان تنها و فرد معلق و مدرن قرار دارد، راوى داستان خود را به بيان حرفهاى ترحم آلودهاى وامىدارد كه با حالت ملودرام خود مسخره مىشود: "من نيمرخش را مىديدم و احساس مىكرد ديگر تحمل ندارد و از عصبانيت در حال انفجار است. اما درمانده است و كارى از دستش برنمىآيد با آدمى كه مىخواهد تكانى به جامعه بدهد، اما نمىشود؛ مىخواهد حرف حق بزند، اما گوش كسى بدهكار اين حرفها نيست. همه ى راهها بسته است. مثل قماربازى مالباخته يا زرنگ كتك خوردهاى... يك لحظه فكر كردم آن جوان رعنا نيست، فرزانه است. در فرزانگى اش شك نداشتم فقط زير فشار آن هم نگاه احساس برهنگى مىكردم و نمىتوانستم خودم را از آن جا نجات دهم... پس باهام عروسى كن. قول مىدهم كه هر چه بگويى گوش كنم. پاهات را مىگذارم توى تشت و با آب گرم ماساژ مىدهم...".
اين نقل قول سه بخشى، كه از ص ۸۰ تا ۸۵ "پيكر فرهاد" برگرفته شده، نمونه اى از ابراز عشق و توصيف معشوق و انتظار زن اثيرى از امر وصال است.
اگر زن اثيرى "بوف كور" با سكوت خود در بطن روايت، درهاى بسيارى را براى اشارههاى مهمى به وضعيت تاريخى ما و رابطه زن و مرد بر بستر كشاكش اسطورهها و باورهاى قومى مىگشاید، در "پيكر فرهاد" يا فلكزده است و در خوارى طلبى التماس مىكند يا به صورت آدم خُل و چل وسط شعرخوانى مىپرد و با پرحرفى باعث سرسام مىشود. برای فهم این نکته رجوع كنيد به "پيكر فرهاد"، ص ۱۰۱.
شفاهيات بيهوده راوى كه گريبان بازنويسى بوف كور( يعنى "پيكر فرهاد") را مىگيرد نتيجه ى موعظه گرايى نويسنده ای است كه هنوز به كتابت رُمان نرسيده است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد