logo





موعظه‌ى روشنفكر مذهبى و رُمان

شنبه ۱۲ شهريور ۱۴۰۱ - ۰۳ سپتامبر ۲۰۲۲

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad04.jpg
نخستين بار اين مطلب در نشريه آفتاب(شماره ۲۹ ارديبهشت ۱۳۷۷ ماه مى۱۹۹۸) چاپ نروژ انتشار يافته است. سپس آن را در کتاب" قدرت و روشنفکران"( نشر باران سال ۲۰۰۲) بازچاپ کرده‌ام.

در اینجا به بهانه درگذشت عباس معروفی بخشی از آن را در دسترس دوستان قرار میدهم.
يكى از كنش‏هاى ضرورى در روزگار ما گرايش به نوشتار و بازانديشى فرهنگ نوشتارى مرسوم است كه بايد فرهنگ شفاهى و موعظه‏ گرى را به مبارزه بطلبد.

بنابراين ضرورت، حتا سخنرانى نيز بازتاب يك نوشتار مى‏تواند باشد. سخنرانی كه از پيش نگاشته شده و در حين ارائه‏ اش، ديگر محصول بلند فكر كردن در جا و بلاواسطه نشود.
بدين‏گونه ما حتا در "شفاهيات" خود نيز دچار تكرار مكررات و گرفتار از اين شاخه به آن شاخه پريدن‏هاى سر در گُم نمى‏شويم.

همان طور كه از عنوان اين مطلب برمى‏آيد، سخن كنونى تركيبى است از دو مقوله‏ ى مختلف. اولى، پدیدۀ پسا انقلابی است که خود را با استفاده از رانت نفت بالا کشید و بر سر زبانها انداخت: روشنفکر مذهبی که با "موعظه" مشخص میشود.

مقوله دومی، متن "بوف كور" است نوشته‏ ى صادق هدايت. اين اثر همان طور كه مى‏دانيم نخست در سال ۱۹۳۶ به صورت دست‏نوشته در بمبئى هندوستان پلى‏ كپى و پخش مى‏شود. اولين چاپ آن در ايران پنج سال پس از انتشار نخستين، به سال ۱۹۴۱ و آخرين چاپش همين دو سال پيش در ايران از زير سانسور جمهورى اسلامى درآمده و به قول رندان "ارشاد" شده است.

اين متن كه چند دهه از حياتش مى‏گذرد و به زبان‏هاى ديگر هم ترجمه شده، هنوز يكى از برگزيده‏ ترينها و به اصطلاح عاميانه سوگلى رمان‏هاى فارسى است.

باری. اولین مقوله‏ ى عنوان سخن، در هر صورت پديده‏اى اجتماعى نوظهورى بنام روشنفكر مذهبى است. اين پديده سواى آن تركيب ناسازگار و نارايج روشنفكرى و ديندارى - كه مثل جفت ناجور مدام درگير دعوا و معرافه ‏اند - صاحب رفتارى است كه با موعظه مشخص مى‏شود.

بدين ترتيب حتا اگر تركيب متناقض روشنفكرى و ديندارى را به مثابه‏ ى پارادكسى بحث‏ برانگيز و پويا بپذيريم، مسئله‏ ى موعظه به مثابه‏‌ى يكى از مؤلفه ‏هاى رفتار سنتى و متعلق به فرهنگ شفاهى در شكل يك بغرنج و گره به قوت خود باقى مى‏ماند. البته اين امر باقيمانده از گذشته، بى‏ تأثير در اكنون ما نمى‏ماند. رسم معاصر و تازه پاگرفته‏ ى مكتوب‏ سازى و نوشتن گفتار را تضعيف مى‏كند.

از سوی دیگرمى‏دانيم كه روشنفكران مذهبى تاكنون ، بيشتر، با مسائل سياسى و ايدئولوژيك سرگرم بوده‏ اند. نشريه كيان در شماره‏هاى متعددى حاوى طرح و معرفى مقوله‏ ى روشنفكر ديندار است. به طور مثال به اين مقاله مى‏توان اشاره كرد: "سنت روشنفكرى جديد"، بيژن عبدالكريمى، كيان، شماره ۸ سال ۱۳۷۱.

به نظر نگارنده‏ ى اين سطور مفهوم روشنفكر ديندار براى "اصحاب كيان" هنوز پسنديده نيست. همنوايى اينان با ايدئولوژى تشيع، به مثابه‏ ى دكترين دولتى دليلى است كه هنوز آنان را روشنفكر مذهبى بخوانيم كه با تفسير خودپسندانه‏ ى قشر خويش هنوز مشتقى از يك دين (اسلام) به شمار مى‏روند.

بنظرم پس از اين توضيح ديگر استفاده از عنوان روشنفكر ديندار، كه مطلوب "اصحاب كيان" است و در باقى سخن حاضر به كار مى‏رود، خالى از اشكال است. امرى كه در ارگان اين قشر اجتماعى، يعنى نشريه "كيان"، بازتاب يافته است، چنان چه مهم‏ترين شارح اين قشر در خارج ايران، محمد برقعى، هم آنان را "اصحاب كيان" خوانده و هم مُبلغ افكارشان شده است.( در این رابطه رجوع کنید به نشريه ‏ى كنكاش، چاپ امریکا، دفتر هشتم، بهار ۱۳۷۱ ۱ ص .۷۶شناخت دينى و شناخت عقلى، محمد برقعى.)

همچنين عبدالكريم سروش با آن همه موعظه و سخنرانى مكتوب شده در آن نشريه‏ ها و كتاب‏هاى متعدد بعدى، به صورت نظريه‏ پرداز اين گروه اهل فكر و قلم مطرح شده است. نظريه ‏پردازى كه عملكردش گاه به صورت سياه كردن سهميه‏ ى كاغذ ديگران جلوه مى‏كند. اما چرا اینجا براى بررسى اينان يك اثر ادبى را براى نمونه برمى‏گزينيم؟

يعنى اين همه سخن كمّى درباره‏ ى انديشه و سياست را وامى‏نهيم و سراغ توليدات ادبى ايشان را مى‏گيريم كه به واقع هنوز آن چنان جايى براى خود باز نكرده‏ اند.

نخستين دليل و شايد مهم‏ترين دليل، اين است كه ما در مباحث نقد ادبى‏ مان، كه به حوزه‏ ى زيبايى‏شناسى تعلق دارد، معيار و محك‏هاى تثبيت شده ‏اى داريم ؛ مثل ايجاز كلام، اعتبار وقت و زمان مخاطب، نقش راوى و دامنه ‏ى توانايى ‏اش و سرانجام تفكيك تلقى‏ها و روش‏هاى بيان موضوع.

اين معيارها و محك‏ها اما، به تأسف، هنوز در مباحث حكمت سياسى و فلسفه ‏ى اجتماعى، با اين كه مطرح‏ اند، تثبيت شده نيستند. از همين روست كه اين همه نظريه‏ پرداز سياسى داريم كه از روى دست همديگر مشق مى‏نويسند و نيز آن همه شارح و مفسر كه در پرحرفى و تكرار انتها نمى‏شناسند.

اینجا به سراغ يك نمونه ‏ى ادبى مى‏رويم كه رمان "پيكر فرهاد" اثر عباس معروفى است. (...)

***

مسائل بازنويسى بوف كور

عدم برنمايى واقعيّات و تمايل به تبليغ و شعار خود كه به صورت ظهور بخش عمده‏اى از روشنفكران ديندار صحبت‏ اش شد، در كار ادبى اينان نيز خود را آشكار مى‏نمايد.
اين نكته از همان نخستين صفحه‏ ى بازنويسى بوف كور به وسيله عباس معروفى پديدار مى‏شود. رمان "پيكر فرهاد" كه مى‏خواهد آن سوگلى رمان‏هاى فارسى را بازنويسى كند و با اين كار بدان فعليت تازه‏اى بخشد، در سرلوحه خود اين جمله را آورده است: «تهيه هر نوع فيلم و فيلم‏نامه و نمايش‏نامه از اين كتاب منوط به اجازه‏ ى كتبى نويسنده است.»

از همين حدسى كه نويسنده "پيكر فرهاد" مى‏زند و رمان خود را قابل فيلم‏سازى مى‏خواند، مى‏توان تمايز با "بوف كور" هدايت را استخراج كرد. "بوف كور"ى كه به صورت فيلم درآمد، بى آن كه بر سرلوحه ‏اش حدسى براى آينده سينمايى خود داشته باشد.

عباس معروفى كه به مثابه‏ ى نويسنده خداپرست و مؤمن رمان مى‏نويسد، در اصل از يك دستاورد دوران مدرنيته بهره مى‏برد. اين بهره ‏بردارى كه در خود يك تناقض را نهفته دارد، به روشنفكر مذهبى اين امكان را مى‏دهد كه يك متن اين جهانى را در بازنويسى خود ديگرگونه سازد. ديگرگونگى كه خود از امكان تأويل آزادانه برمى‏آيد. اين تأويل آزادانه، اما، ثمره‏‌ى ديگرپذيرى (تولرانسى) است كه از بطن مبارزه با ايمان و ايدئولوژى قشريون مذهبى بر بستر فرهنگ يونانى - مسيحى فرا روييده است.

ولى وقتى يك آدم معتقد دستاورد حكمت بى ‏يقينى را به خدمت مى‏گيرد كه رمان است، با توفيق يا عدم توفيق ادبى خود يك مسئله‏ ى ضمنى را نيز مطرح مى‏سازد. مسئله ‏اى كه چيزى جز عدم وجود مجوز و امكان براى تأويل متون آيينى - نيايشى از سوى ديگران نيست. مى‏دانيم كه هنوز هم كه هنوز است دينداران از بازنويسى و تأويل آزادانه ‏ى متنى مثل قرآن بيزارند. اين امر حتا تا جايى شدت و حدّت دارد كه مثلا بررسى شيوه نثر و ترجمه‏ ى قرآن به مترجم آن خوش نمى‏آيد. در این مورد رجوع کنید به "حديث دوست"، سيمين بهبهانى، نشريه كلك، شماره .۷۶-۷۹

بهبهانى با شرحى كه بر جدل گلشيرى و خرمشاهى (مترجم قرآن) نوشته، از كم‏ طاقتى و تعصب‏ ورزى مترجم ياد شده خبر داده است. پس به خاطر گشاده ‏دستى كه بر سر متون ادبى - دنيوى وجود دارد، خطا است اگر از زاويه تصاحب و ملك شخصى بر سر اجازه ‏ى بازنويسى "بوف كور" از سوى نويسنده مؤمن جدل كنيم.

وقتى امكان تأويل آزادانه كليه متون را خواستار هستيم، نمى‏توانيم از امر بازنويسى رمان "بوف كور" خرده بگيريم.

منتها براى آن كه عيار و ارزش بازنويسى اثر را بسنجيم، بايستى از حوزه‏ ى مسائل فرهنگى وآزادى تأويل و حقوق بشر به حوزه‏ى ادبيات و شاعرانگى برويم. در مورد امكان و يا لزوم بازنويسى بوف كور، فقط عباس معروفى پيشقدم نبوده است. رضا براهنى هم كه در همين اواخر با معروفى جدل قلمى داشته و به لحاظ باور و اعتقاد هر چه باشد شخص مؤمن و ديندارى محسوب نمى‏شود، براى بازنويسى بوف كور نظريه‏ اى پرداخته است. (بازنويسى بوف كور"، رضا براهنى، دفتر هنر، ويژه‏ ى طنز ايران، ۱۳۷۵ ص ۸۷۱-۸۸۳ محل چاپ: ايالات متحده آمريكا. )

براهنى پس از آن كه برداشت تازه‏ اى از بوف كور به دست مى‏دهد، بى آن كه نظريه قبلى خود را سپرى شده بداند، يك قرائت دلبخواهى از نقش راوى و همدستى‏ اش با نويسنده كتاب مى‏كند. بعد هم در "سوال و جواب" دنباله بحثش، از يكى بودن راوى و نويسنده حركت مى‏كند و اولى را نايب دومى مى‏خواند. سپس با اين پنداشته اين موضع را در برابر بوف كور مى‏گيرد و آن را اثرى زن‏ ستيز ارزيابى مى‏كند. اثر با آن فضاى خيالى - داستانى، يكباره به صورت سند رفتار نويسنده مى‏شود و پرونده قضايى گشوده مى‏گردد.

براهنى انگار نمى‏داند اگر قرار باشد هر نويسنده را به خاطرتخيلات صواب و ناصواب راوى و قهرمان‏هاى داستانش پاسخ‏گو قلمداد كنند، هم اكنون بخشى از ادبيات جهانى نيست مى‏گرديد و نويسندگان‏شان گرفتار پرونده‏ هاى قضايى و جرم بودند.

پيش از آن كه به متن "پيكر فرهاد" بپردازيم، به سياق بازديد اول و آخر كتاب، نگاهى به مؤخره‏ ى آن بيندازيم.

معروفى، در آن نامه‏ ى آخر رمان، از خواندن كتاب م. ف. فرزانه (آشنايى با صادق هدايت) خبر مى‏دهد. اين خبر حاوى اين اطلاع است كه كتاب ياد شده را يك شبه خوانده و حس كرده كه جلد اول آن مى‏تواند يك رمان مستند باشد. مدتى مى‏گذرد. او دوباره بى‏ اختيار سراغ كتاب مى‏رود و يك شب را سحر مى‏كند. در حالى كه مشغول نوشتن رمان ديگرى است. ناگهان حس و حالش تغيير مى‏كند. قلبش فشرده مى‏شود و هر چه پر پر مى‏زند كه از آن بحران خلاص شود، نمى‏شود. به حالت تسليم، رمان قبلى را جمع مى‏كند. كاغذ تازه روى ميز مى‏گذارد و... مى‏نويسد. يك سال و خرده‏ اى طول مى‏كشد و او هر شب ساعت‏ها پشت ميز مى‏نشيند تا شيره‏ ى جانش كشيده شود. بعد هم با سير كردن در حال و هواى بوف كور، رمان پيكر فرهاد را مى‏نويسد و آن را به دوست فرزانه خود پيشكش مى‏كند كه چراغ "هدايت" را به دستش داده است.(رجوع كنيد به پیکر فرهاد، چاپ اول ۱۳۷۴ منبع ۱۷ص .۱۴۹- ۱۵۱)

اگر بر واقعى و مستند بودن "چراغ هدايت" تكيه گذاشته شود و اين امر از كتاب "آن چه هدايت به من گفت"، م. ف. فرزانه تعميم يافته باشد،برداشتى نادرست است. زيرا كه كتاب فرزانه هر چه باشد، متن استناد نيست. زيرا كه بازنويسى خاطره‏ ى سى - چهل سال گذشته است. براى شرح بيشتر اين ماجرا رجوع كنيد به مقاله م. ع. كاتوزيان در "فصل كتاب"، ۱۳۶۹ شماره ۲.

براى آن كه بشود راه‏ها و كژراه‏هاى "پيكر فرهاد" را از پيش حدس زد، همان "اول" و همين "آخر" كتاب كافى است. يعنى آن‏چه با خودنمايى تبليغاتى شروع و به اين ابراز صريح الهام‏ گيرى و تأكيد بر نگارش حسى - غريزى ختم شده است.

معروفى، كار بازنويسى بوف كور را در ۱۴۲ صفحه انجام میدهد. البته مسئله بر حسب غريزه نوشتن را عباس معروفى در جدل قلمى با براهنى نيز عنوان داشته است. (رجوع كنيد به: روزنامه‏ ى نيمروز، چاپ لندن، شماره ۴۰۸ ص ۱۸.)

غريزى نوشتن را حتا اگر به تحريرى بر پايه جوشش و فوران حسيات درونى نيز ترجمه كنيم، باز مسئله حضور آن در ادب مدرن توجيه‏ پذير نيست. نوشتار ادبى در دوران مدرن و از زمان نواليس و به گفته‏ ى او "ثمره ‏ى همكارى خرد و محاسبه است". با مباحثى كه از دوران "فلسفه‏ ى كمپوزيسيون" ادگار آلن پو تا به حرفهای پل والرى رسيده، شعر و سرايش نيز از عقل و تأمل و محاسبه‏ ى طرح بى ‏نياز نيستند تا چه رسد به رمان كه محصول كار دقيق و منظم كارگاه نوشتن است.

اين امر غریزی نوشتن معروفی در قياس با متن اولى كه نگاشته هدايت است، يك افزايش حجم را نشان مى‏دهد. اين افزايش اما نه تنها ارزشى به اثر جديد نمى‏دهد كه نشانه يكى از كمبودهاى آن مى‏گردد. اين عدم توفيق در پيوند قصه‏ ها وبستن قصه‏ ى بچه خباز و ماهى طلايى به روايت "پيكر فرهاد" يكى از عناصر افزايش حجم است. افسانه‏ ها با متن رمان، "پيكر فرهاد" معروفى را فرودست "بوف كور" ساخته است. فرودستى ‏اى كه فقط ناشى از ضعف تكنيكى نيست و بيشتر از نگرش مذهبى به رمان و جايگاه راوى و عيار شناخت نويسنده منتج مى‏گردد.

"پيكر فرهاد" در واقع واقعيت داستانى شكل يافته در خيال هدايت را به واقعيت خيال كرده‏ ى داستان معروفى فرو مى‏كاهد. نخستين سند چنين عملكردى در "پيكر فرهاد" تغيير فضاى مه‏ آلود و خيالى بوف كور است به يك فضاى واقعى و روزمره. دومين عاملى كه دليل بازماندگى بازنويسى از متن اصلى است در نقش راوى‏هاى دو داستان مختلف است. اگر راوى داستان اولى درون‏گرا است و با حرف زدن با سايه خود روايت را به پيش مى‏برد و ما را از اين طريق بازخم‏ها و احساساتش در زندگى آشنا مى‏كند، راوى دومى برون‏گرا است و بلند - بلند فكر مى‏كند و خود را مدام ميان موضوع و شناخت ما از روايت قرار مى‏دهد و به خيال خود مخاطب را چيزفهم مى‏كند. همين تفاوت راوى‏ها كه نتيجه اختلاف نگرش و جهان‏بينى‏ هاى دو نويسنده ‏ى رمان‏هاى مورد نظر ما است، به نظر مى‏رسد كه اساسى‏ ترين تضاد بر سر راه همطرازى و تداوم دو متن "بوف كور" و "پيكر فرهاد" است.

براى آن كه تفاوت راوى‏ها را در اين دو روايت دريابيم، بررسى همان جمله‏ هاى اول آثار كافى است. راوى داستان هدايت اين جور شروع مى‏كند: »در زندگى زخم‏هايى است كه مثل خوره...«. اما راوى "پيكر فرهاد" با ابراز نادانى شروع مى‏كند: "نمى‏دانم آيا مى‏توانم سرم را بر شانه‏ هاى شما بگذارم و اشك بريزم؟ با دست‏هاى فروافتاده...".

متن اولى از دانستن و شناخت راوى كه محدود به زاويه نگرش و حديث نفس فرد و از تجربه‏ ى آگاهانه زندگى مى‏گويد. و در متن دومى راوى با اقرار به نادانى خود شروع مى‏كند.

در ادامه نيز آن چه بايد در مخاطب برانگيخته شود و تا پايان مطالعه‏ ى "پيكر فرهاد" ادامه يابد، احساس ترحمى است نسبت به "زن اثيرى" كه در اصل راوى ماجراهاى بوف كور از شكل افتاده و بازنويسى شده است.

در همين مثال چند جمله ‏اى از دو متن مختلف كه پايه قياس و سنجش كم و كيف آن‏ها است، چندين و چند نكته نهفته است. آنچه بنياد اختلاف نگرش دو نويسنده ‏اى است كه يكى دو نسلى با هم اختلاف سنى دارند. منتها وقتى درمى‏يابيم كه براى نويسنده مسن‏ تر خلق رمان نتيجه نوشتن آگاهانه فرد است كه در وهله نهايى نيز چيزى از داشتن يا نداشتن اعتقاد شخصى خود را در متن بروز نمى‏دهد، براى نويسنده جوانتر نگارش رمان تحرك و ارضاى غريزه است. چنان که هم حضور نيروهاى مابعدالطبيعه در كار است و هم ما از دخالت عقيده شخصى نويسنده مبنى بر حضورى فرا انسانى در فرآيند نوشتن مطلع مى‏شويم. چه آن جاى متن كه نقاش (يعنى خدا) برگ‏هاى خشكيده‏ ى سرو را سبز مى‏كند (ص ۱۰) و چه اين جاى متن: »و آن جا بود كه دانستم نيرويى مرموز قطار را هدايت مى‏كند، بى آن كه كسى سوخت برساند، يا كسى پشت فرمان نشسته باشد« (ص ۱۱۲).

مداخله باور و اعتقاد شخصى نويسنده در بازنويسى "بوف كور" كه متافيزيك را به ذهنيت مدرن رمان تحميل مى‏كند، دليل اصلى كژروى در ذهنيت حاكم بر "پيكر فرهاد" است.

همين كژروى است كه از زن اثيرى خيال هدايت آن راوى فلك‏زده‏ را مى‏سازد. او كه اول به نادانى خود معترف است و بعد داناى كل مى‏شود.

هدايت زن اثيرى در "بوف كور" خود را اين گونه ترسيم كرده بود: "دختر درست در برابر من واقع شده بود، ولى به نظر مى‏آمد كه هيچ متوجه اطراف خودش نمى‏شد. نگاه مى‏كرد، بى آن كه نگاه كرده باشد؛ لبخند مدهوشانه و بى ‏اراده‏ ى كنار لبش خشك شده بود. مثل اين كه به فكر شخص غايبى بوده باشد. از آن جا بود كه چشم‏هاى مهيب افسونگر، چشم‏هايى كه مثل اين بود كه به انسان سرزنش تلخى مى‏زند، چشم‏هاى مضطرب، متعجب، تهديدكننده...".

حال در برابر اين تصوير با فاصله از زن اثيرى در بوف كور (فاصله‏ اى كه اشاره‏هاى ضمنى فراوان دارد)، راوى "پيكر فرهاد" نه تنها در پى جلب ترحم مخاطب است، بلكه خود نيز در روایت رُمان به هدايت با ديده‏ ى ترحم مى‏نگرد.

نگارنده اين سطور سال‏ها پيش در كتاب "ماجراى فروشد جهان" به مسئله اشاره‏هاى نهفته در "بوف كور" پرداخته است. اين جا به اختصار متذكر شوم كه در رابطه‏ ى مثلثى راوى با زن اثيرى و پيرمرد خنزر پنزرى مسئله زن‏ ستيزى مردانه و مردستيزى زنانه نهفته و اين به سركوب دينى و شخصى آدم ربط دارد كه امر دو جنسيتى بودن فرد را از ديرباز واپس زده است.

معروفى از آن جا كه تمايل اصلى بوف كور را درنيافته، تمايلى كه فراسوى امر حماقت و خوشبختى است و مى‏خواهد نوعى هستى‏ شناسى را بازنمايد كه در مركزش انسان تنها و فرد معلق و مدرن قرار دارد، راوى داستان خود را به بيان حرف‏هاى ترحم ‏آلوده‌‏اى وامى‏دارد كه با حالت ملودرام خود مسخره مى‏شود: "من نيمرخش را مى‏ديدم و احساس مى‏كرد ديگر تحمل ندارد و از عصبانيت در حال انفجار است. اما درمانده است و كارى از دستش برنمى‏آيد با آدمى كه مى‏خواهد تكانى به جامعه بدهد، اما نمى‏شود؛ مى‏خواهد حرف حق بزند، اما گوش كسى بدهكار اين حرف‏ها نيست. همه ‏ى راه‏ها بسته است. مثل قماربازى مال‏باخته يا زرنگ كتك‏ خورده‏اى... يك لحظه فكر كردم آن جوان رعنا نيست، فرزانه است. در فرزانگى ‏اش شك نداشتم فقط زير فشار آن هم نگاه احساس برهنگى مى‏كردم و نمى‏توانستم خودم را از آن جا نجات دهم... پس باهام عروسى كن. قول مى‏دهم كه هر چه بگويى گوش كنم. پاهات را مى‏گذارم توى تشت و با آب گرم ماساژ مى‏دهم...".

اين نقل قول سه بخشى، كه از ص ۸۰ تا ۸۵ "پيكر فرهاد" برگرفته شده، نمونه‏ اى از ابراز عشق و توصيف معشوق و انتظار زن اثيرى از امر وصال است.

اگر زن اثيرى "بوف كور" با سكوت خود در بطن روايت، درهاى بسيارى را براى اشاره‌‏هاى مهمى به وضعيت تاريخى ما و رابطه زن و مرد بر بستر كشاكش اسطوره‌‏ها و باورهاى قومى مى‏گشاید، در "پيكر فرهاد" يا فلك‏زده است و در خوارى‏ طلبى التماس مى‏كند يا به صورت آدم خُل و چل وسط شعرخوانى مى‌‏پرد و با پرحرفى باعث سرسام مى‌‏شود. برای فهم این نکته رجوع كنيد به "پيكر فرهاد"، ص ۱۰۱.

شفاهيات بيهوده راوى كه گريبان بازنويسى بوف كور( يعنى "پيكر فرهاد") را مى‏گيرد نتيجه‏ ى موعظه‏ گرايى نويسنده ای است كه هنوز به كتابت رُمان نرسيده است.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد