![]() |
|
احتمالا مسموم دانستنایده دخیلبستن بهسپاه بهعنوان گارد حفاظتی حکومت اسلامی و «میداندار»اصلی سپهر سیاست در ایران برای عبور از آن توسط رضا پهلوی و نیز لزوم انحلال و محاکمه عادلانه جنایتکاران در یک محکمه صالح و عادلانه در مقاله من تحت عنوان « ترومای بازگشت سلطنت، و حکمت دخیل بستن رضاپهلوی بهسپاهپاسداران!»*، آقای محسن کردی را به صرف تشابهی که بین آن ایده مسموم و سم سیانور و یا «دادگاه صالحه» و قصاص اسلامی یافته است، به فراست تحریرمقالهای تحت عنوان « آقای تقی روزبه! وقت آن است که آن کپسول سیانور را از زیر زبان تان بردارید !»انداخته است. در مقاله ترومای بازگشت سلطنت، پیرامون دوپینگ سیاسی بهمددسپاه و جنبههای مسموم چنین رویکردی برای جنبش مقاومت مردم ایران و اینکه بازگشت سلطنت با تکیه بر سپاه به معنی احیاء نوستالژی گذشته با مشت آهنین است سخن به میان آمدهاست. همچنین در آن بر شکاف گفتمانی و برنامه ای سلطنت طلبان با مطالبات شفاف خیابانی مردم، نقشمهندسی «اپوزیسیون» توسط رژیم و تاکتیک باد کردن و ترکاندن بالنهای سیاسی، علل پناه بردن رضاپهلوی بهایننوع فانتزیها که در آن سپاه به عنوان حامی و پاسدار اصلی نظام و بخش مهمی از ساختار قدرت رژیم حاکم طی یک چشمبندی بهاهرم تغییر نظام تبدیل میشود، پرداخته شدهاست. پیرامون رویکردی که کل جنبش ضد استبدادی مردم ایرانرا به منازعه ای برای تصاحب صندلی قدرت بین عمامه و تاج تبدیل میکند که در گویانیوز با کاریکاتوری با همین درونمایه بر بالای مقاله به تصویر درآمده است. معلوم نیست که چه عناصر رندی این پوست خربزه و توهم دست یابی « به یک دریا دوغ توسط یک کاسه ماست » را در ذهن رضا پهلوی حک کرده اند. حالا نویسنده مقاله در فقر استدلال و در دفاع از این فانتزی ها، با فرافکنی و تقلیل آنها به موضوعات بی ربط و سستی چون سیانور خوردن امثال من و برخی مبارزان چهارپنچ نسل پیش و یا تقلیل و مسخ تشکیل یک دادگاه صالح و عادل برای محاکمه جنایتکاران به قصاص خواهی و تنزل دادن بهدادگاههای فرمایشی و یا شخصی جباران تاریخ و با چاشنی اتهام همراهی با آخوندها در گذشته و نظایر آن سعی کرده است که به اصطلاح نکات مطرح شده در مقاله را به محاق برد و در یک گریز به جلو، همان«قربانیان» آنزمان را دستمایه اعادهحیثیت سرمایه سیاسیاحیاء همان جباریت قرار دهد!. بهراستی چرا وی از یک خواست بدیهی و دموکراتیک، چون ضرورت انحلال سازمان جنایتکاری مثل سپاه و محاکمه جنایتکاران تا این اندازه بر آشفته و پریشان خاطر شده است و از قضا با واکنش خود بهعنوان حامی بازگشت استبداد پادشاهی و نیز سپاه نشان داده است که ادعای من نسبت بهدخیل بستن رضاپهلوی به سپاه چندانهم بی ربط نبوده است. بطوری که برای توجیه جنایتهای سپاه تا عادی سازی جنایت و تعمیم آن به کل مردم ایران و مشارکت شان در ارتکاب جنایتهای حاکمیت هم پیشرفته و کوشیده است که جنایات سپاه را با فراگیر کردن جنایت و مشارکت عمومی در آن تبرئه و و بی رنگ کند و بهسهم خود برای رضا پهلوی در دفاع از آنها پوشش فراهم سازد. ایشان بهجای آنکه ثابت کند چرا و چگونه در بازارمکاره سیاست مدنظر ایشان یک «کاسه ماست به یک دریا دوغ تبدیل می شود» و همچون عصای سحر موسی مسیر پیشروی در دل دریا را میگشاید، متوسل به تصویر چند کپسول سیانور در بالا و در متن مقاله خود می شود!.
برهمین اساس او نوشته مرا بی مایه و فاقد استدلال و یا طرح مشتی اطلاعات که تازگی نداشته و همه میدانند نامیدهاست که کسی نه نویسنده را می شناسد و نه آنرا میخواند. البته من مشکلی با بینام و و نشان و کمسوبودن خود ندارم و تا کنونهم بدون چنینادعائی زیستهام. اما از قضا اگر ایشان نگاهی به همان لایک های زیر این مقاله که تصادفا در سایت گویانیوز هم درج شد بیاندازد، خواهد دید که با وجود نفوذ برخی معرکه گیران و حامیان دوآتشه سلطنت طلب و نیز لشکرکشی های فرشگردیها به مخالفان سلطنت در این سایت و با توجه بهاینکه درج مقالههای چپ در آن سایت به ندرت صورت میگیرد وعلی العموم جایگاهی ندارد، اما با کمال تعجب خواهد دید که از قضا شمار لایک های موافق آن مقاله از شمار مخالفان مقاله پیشی گرفته است- اینجا*-. که البته نه بهخاطراسم و رسم من که مطرح نیست بلکه از قضا بهدلیل محتوای آن و نقدش نسبت به ادعاهای شکننده رضا پهلوی در مورد توسل به سپاه و نحوه گذار از حکومت اسلامی!. به گمان من مقاله ایشان به قدرکافی خودافشاگر است و سرشار از ادعاها و سخنان سست و بی پایه ای که نیاز چندانی به نقد و افشاگری ندارند. در اینجا تنها به چندمورد از آنها از جمله همان سیانور و قصاص پرداخته ام که به نحو مضحکی حول آنها مانور شده است: ۱-در مورد سیانور: جامعه شناساسان که جای خود دارند، اگر با عقل نرمال و سلیم هم بهمسأله بنگریم، استدلال ایشان خواسته و ناخواسته بیش از آنکه محکوم کننده من نوعی و مبارزان نسلهای آندوره باشد، محکوم کننده نظامی است که ایشان به مدافعه از آن برخاسته است. چشم خود را عامدانه بر دال اصلی بسته و به مدلول خیره شده است. البته برای کسی که خود را به ندیدن بزند کاری نمیتوان کرد و این نوشتههم بهدنبال آن نیست. بههرحال استناد بهآن برای تبرئه نظام شکنجه و اختناق شاهی بیش از آنکه برهانی باشد بهسود آن، علیه آن است. چرا که هر منصفی با شنیدن این تراژدی، قبل از آنکه «قربانی» را نشانه بگیرد، بر آن جباران و شرایط خفقان آور و آن سرکوب برهنه ای فوکوس خواهد کرد که چنان وضعی را بر فضای سیاسی کشور حاکم کرده است، تا آنجا که جوانان و هم نسلیهای آن زمان من و امثال من را ناگزیر ساخته است که برای حفظ کرامت انسانی و کنشگری سیاسیمعطوف به دموکراسی و علیه جباریت ( جدا از درستی و نادرستی و ارزش گذاری و آسیب شناسی و نقدی که میتوان نسبت به این نوع تجربههای تاریخی داشت) خود را ناگزیر می دیده اند که برای نجات و ایمن نگهداشتن خود و اسرار مبارزاتی و جلوگیری از زنده گیری خویش بههر برای گریختن از شکنجه های وحشتناک ساواک به این قیمت، جان شیرین خود را این چنین در طبق اخلاص نهاده و همواره قرص سمی زیر زبان خود داشته باشند! البته بجز محاکم مدنظرآقای کردی و امثال ایشان، کدام محکمه دادخواهانه ای قبل ازمحکومکردن آن استبداد بی امان، به سراغ محکوم کردن قربانی آن استبداد می رود! از قضا خود من یکی از نمونه هاییبودم که موقع دستگیری نتوانستم بهدلایلی که خارج از حوصله این نوشته است، به موقع سیانورم را بهکارگیرم و به ناگزیر به عنوان یکی از شاهدین آن دوره زنده ماندم و آنچه را که رزمندگان دیگر از مواجهه با آن گریختند به ناگزیر شخصا تجربه کردم و تاوان سنگینی هم برایش پرداختم و از شما چهپنهان در سلول و زیر شکنجه های بی پایان، بارها حسرت مرگ شیرین توسط یک سیانور و آرزوی عدم زنده گیری را داشتم. بهرصورت رفتم جهنم را دیدم و بازگشتم!. فقط میتوانم بگویم که اگر قرار بر تشریح شکنجه هائیباشد که طی دو بار بازداشت در دو برهه متفاوت متحمل شدم، شاید نیازمند کتاب قطوری باشد. اصلا هم قرارنبود جزو لیست آزادشدگان و از جهنم بازگشتهگان باشم. تقریبا دو سال در سلول انفرادی و شکنجه دائمی و زیر شکنجه شرطی شده، یعنی پاولفیکردن سیستم شکنجه که منحصر به شکنجههای طولانی و برای درهم شکستن است نگهداشته شدم، بدون آنکه کسی از جمله خانواده و فامیل از زنده و مرده بودنم اطلاع داشته باشند، در بی خبری مطلق. قرار هم آنبود که تا پس از به اصطلاح پایان بازجوئیها جزو لیست سری دوم تیرباران شده گانی باشم که به عنوان سری دوم از میان زندانیها برگزیده بودند و پیشترهم دو تن از دوستان هم رزمم را در لیست اول در کنار هفت تن دیگر از جمله زندهیاد بیژنجزنی تحت عنوان کشته شدگان حین فرار از زندان تیربارانکرده بودند. علت نجات یافتن منهم بحرانی شدن اوضاع کشور و فشاری بود که آنزمان از سوی کارتر، رئیسجهور وقت آمریکا به شاه جهت تعدیل استبداد بی امانش صورت گرفته بود که نهایتا منجر به بازدید مقامات صلیب سرخ جهانی از زندانها گشت. گرچه در ماههای اول مرا نیز چون برخی از زندانیان از این زندان بهآن زندان جابجا میکردند تا دور از دید بازدیدکنندگان قرار گیریم، اما نهایتا وخامت روزافزون اوضاع سیاسی منجر به بازدید آنها از انفرادیهائی مثل منهم شد و بقیه قضایا... بهاین ترتیب من نیز پس از دوسال زندان انفرادی همراه با شکنجه مستمر پاولفی با هدف بقول خودشان درهمشکستن و تخلیه کامل اطلاعات، به همراه دیگر افراد این لیست به شکل باورنکردنی از اعدام در تپه های اوین نجات پیدا کردم. جالب است که اخیرا آقای ایرج مصداقیهم که ایشانهم ششدونگ شیفته رضا پهلوی شدهاند، در سخنان مضحکی از من خواسته بودند در قیاس با نظام کنونی شکرگزار نظامی باشم که بدون تکهتکه شدن از چنگاشان نجات پیدا کردم!. در موردسیاهکل هم که ایشان با عنوان «افتضاح» از آن یاد کردهاند گرچه پیشینه سیاسی من ارتباطی با آن رخداد ندارد، اما چه دوست داشته باشیم و چه نه، بیرون از احساسات و علائق شخصی، بههرحال از منظر سیر تاریخی مبارزات مردم ایران در آن برهه تاریخی به عنوان یک آغاز و رخداد معنادار و پر پژواکی در فرایند مبارزاتی ضداستبدادی و آزادیخواهانه مردم ایران بود و در تاریخ ثبت شده است. مثل هر رخدادی شرایط تاریخی خاص خود را دارد و میتواند موردنقد و بررسی موشکافانه قرارگیرد. همانطور که مثلا در آمریکای لاتین، کوبا و کلمبیا و نقاط دیگر حتی در اروپا هم به نوعی مشابه آن رخ داده بود (در حقیقت پارادیمی در جبنش های ضداستبداد-امپریالیستی آن دوره بود). ایشان مدعی اند که در زمان سلطنت و شاه سابق به مردم خوش می گذشت!. بسیار خوب! برعهده ایشان است که روانشناسان و جامعه شناسان و کارشناسان متبحر را جمع کند تا توضیح دهند و استدلال کنند چرا مردمی که به آنها خوش میگذشته است، این چنین هوائی شدند و دست بهانقلاب زدند به طوری که وقتی شاه از بالای آسمان سوار بر هلیکوپتر، آن جمعیت عظیم و خشمگین را نگاه کرد چشمانش سیاهی رفت و نفسش بند آمد و حتی گوش به مشاوران ساواک و تیمسارانی که کاربرد مشت آهنین را تجویز می کردند نداد و تصمیم گرفت که عقب نشینی کند و بگوید صدای انقلاب شما را شنیدم!. که البته خیلی دیر شده بود. صدائی که آقای کردی و امثال ایشان حتی پس از چهل سال نشنیده اند. بهرحال تاریخ گذشته و رفتارها و عملکرد گذشته بشر را نمی توان با رخدادها و آگاهی های امروز به قضاوت نشست که در اینصورت همه چیز و مسیر طی شده بشر به مسخرهگی و لودگی تبدیل میشود. رخدادهای بزرگ تاریخی و تحولات سترگ اجتماعی اعم از مثبت و منفی را به صرف شعار و احساساسات و فانتزی بافتن نمیتوان فهم و تبیین کرد. باید علل واقعی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و تاریخی آن ها را دریافت و از آنها آموخت و درسگرفت. مردم ایران آن گوسفندان مدنظر آقای محسن کردی و هم مسلکان ایشان نبوده و نیستند که به چریدن و مشتی علف راضی شوند. بلکه آنها خواهان آزادی و استقلال و کرامت انسانی بودند که استبدادبیامان شاه مجال آن را نمیداد. لذا با همان آگاهی ناقص شان در شرایطی که حتی داشتن و خواندن یک کتاب و یا یک اعلامیه مخالف جرم و ممنوع بود و شکنجه و زندان داشت، و در شرایط گسست نسلی و بحران انتقال و انباشت تجربه، خود دست بهکارشدند تا بدست خویش کرامت خویش را تحقق بخشند، گرچه به دلایل گوناگونی که در جای دیگر به آنها پرداختهام گرفتار سراب و گرداب هولناک چرخه استبداد شدند. از جمله بهدلیل معامله در بالا توسط قدرتها از بالای سر مردم با شاه و ارتش و ژنرالهای شاه و با خمینی و حواریون او از بهشتی و مطهری و غیره، توافق کردند که قدرت به خمینی و یاران وی منتقل گردد. خمینی که پیشاپیش در پاریس رحل اقامت فکنده بود و با رسانههای همین قدرتها جامعه ایران را هر لحظه و هر ساعت بمباران تبلیغاتی میکرد و خود را به مثابه تنها بدیل بیبدیل جار میزد. یعنی قبل از کژدیسی بخشی از نیروهای چپ و دموکرات ها و مبارزان داخل، آنها بودند که خمینی را به عنوان یک بدیل به اصطلاح خوش خیم کشف کرده و به جامعه تحمیل کردند!. که البته بعدا خودآنها نیز به نوعی تاوان آنرا پسدادند. آقای محسن کردی و همنظران وی هیچگاه حاضر نیستند به این پرسش بیاندیشند و پاسخ دهند که چرا شاه سابق یک دهه قبل از انقلاب، تدوین کتابهای دینی مدارس و وزارت آموزش و پرورش را بطور رسمی بهدست یاران خمینی و حواریون، چون بهشتی ها و باهنرها و حدادعادل ها .... سپرده بود که نسل جدیدی را با آموزه های دینی پرورش بدهند و چرا در آن زمان بطور کلی سنگ را بسته و سگ را گشوده بودند؟!. حکمت این نوع ائتلاف ضمنی و عملی با روحانیون، ضمن پر کردن زندانها از چپها و نیروهایدموکرات چه بود؟. نقش آن ها و خود شاه در شکست انقلاب مشروطیت و رجعت مشروعه خواهان و شیخ فضل الله نوریها چه بوده است؟ آیا شاه خود را همچنان مدیون حمایت روحانیون از کودتای ۲۸ مرداد احساس می کرد؟ یا در مبارزه با روشنفکران و نسل های دموکراسی خواه در صدد جلب حمایت آنها بود؟. ۲- ایشان به دلیل فقر استدلال مطالبی را سرهم بندی میکند که نه هیچ ربطی نه به موضوع مقاله من دارد و نه واقعیتها دارند و حقیقتی در آنها یافت میشود. چنانکه در مورد من هم مدعی است کنار آخوندها بودم که گویا بعد فاصله گرفته ام!. در حالی که من و گروهی که در آن فعالیت می کردیم و در متن انقلاب بهمن شکل گرفت، و پس از آزادی از زندان بتدریج فعالیت خود را آغاز کردیم از همان شروع کار با انتشارات جزوات فاشیسم، کابوس یا واقعیت، و کاست روحانیت، و نظریه شکست انقلاب متناقض بهمن و... فعالیت خود را شروع کردیم. بنابراین حتی یک لحظه هم به ماهیت خمینی و روحانیت توهم نداشتیم وگرنه چگونه ممکن بود از شکست انقلاب و زنده باد انقلاب نوین علیه حاکمیت جدید در دمدمه عروجآن دم بزنیم؟.. بنابراین ایشان با قیاس به نفس خود و با یک چوبه کردن صفوف چپ در تلاشند که فضای مصنوعی و کاذبی برای مقبول کردن ادعاهای خود بیافرینند. ۳- او که از نوشته من پیرامون جنایت های چندین دههای سپاه و نیز ضرورت انحلال این دستگاه جنایت و پاسخگو کردن دست اندرکاران جنایت ها در دادگاهی عادلانه و صالح خشمگین است، در فقه استدلال و برای توجیه دخیل بستن رضاپهلوی به سپاه، به شکل غریبی در جهت عادی سازی کردن جنایت تلاش میکند. از جمله مدعی میشود که اگر بنا را بر جنایت و محاکمه جنایتکاران بگذاریم گویا همه مردم ایران در ارتکاب جنایت سهیم بوده و هستند، و خود مرا هم به دلیل درخواست چنان محکمه ای متهم به دفاع از قصاص و سودای تشکیل دادگاه های فرمایشی آنچنانی میکند. بر کسی پوشیده نیست که این نوع تلاش های بیحاصل برای کمرنگ کردن و بی رنگ کردن جنایت های سپاه صورت می گیرد. و این در حالی است که اولا امروزه در نزدهمان سازمان های مدافع حقوق بشر، اصل محاکمه جنایتکاران در یک محاکمه عادلانه تبدیل به یکی از عناصر مهم منشور حقوق بشر شده است که با هیچ چسبی نمیتوان آن را به سیانور خوردن و طرفداری از قصاص چسباند. اینگونه تشبثات صرفا برای گلآلود کردن عامدانه آب، جهت عادی سازی دخیل بستن به نهاد جنایتکاری چون سپاه پاسداران و توجیه دلبستگی رضا پهلوی به آنصورت میگیرد. جالب است در همین دموکراسی های موجود در غربهم شاهدیم که حتی جنایتکاران هفت دهه پیش هم، حتی در سنین کهولت ۹۰ و صدسال و لوبا ویلچر به دادگاهآورده شده و محاکمه و محکوم و زندانی می شوند!. تا معلومشود که ارتکاب جنایت هیچگاه مشمول مرور زمان و کهولت نمی شود. یک نمونه دیگرش هم همین دادگاه اخیر حمید نوری در سوئد بود که دیدیم یک جنایتکار دون پایه و دانهکوچک در قیاس با دانه درشتها، وقتی در چنگ عدالت قرار گرفت چگونه بهحبس ابد محکوم شد و بهدستآوردی تبدیل شد برای جنبش دادخواهی که لابد ایشان با اصل وجودآن تحت عنوان «فلسفه تاریخ بی فلسفه|» معضل دارد!.لابد ایشان با مشاهده این گونه صحنهها، خشماگین به زمین و زمان لعنت می فرستد که چرا «سیاستمدار» نیستند و حال آنکه ما به سیاستمدارانی احتیاجداریم که از این مسائل عبورکند، سیاستمدارانی که جنایات و شکنجه را زیر سبیلی در کند. اما حتم بدانید و بدانیم که چنین سیاستمدارانی با چنین «سعه صدری» اولین کاری که پس از کسب قدرت، با بهمیراث بردن آن از سلف خویش انجام میدهند، برپاکردن همان دستگاه سرکوب و شکنجه نظم قبل از خود و حتی تکوین آنهست. اگر حرف ایشان را فشرده و خلاصه کنیم، اس و اساسآن ایناست که من استبداد شاهی را بهاستبداد شیخ و عمامه ترجیح می دهم و حاضرم در رکاب آن باشم. گرچه حقایشان هست که هر رویکردی را که دوست دارند اتخاذ کنند، اما طبعا چنان رویکردی هیچ ربطی به دموکراسی و نیز افسانه امکان گذار آرام با دخیل بستن به چوب عصای خود رژیم کنونی ندارد. پاسخ ما به آن از اینقراراست: مگر ما مشمول مشیت و خشم خدایان آسمان قراگرفتهایم، که مثل سیزیف محکوم به حمل همیشگی بار لعنتی استبداد شده باشیم: از این استبداد به آناستبداد، پناهنده شدن از مار غاشیه به عقرب جرار و یا بالعکس؟!. طبعا اگر خواهان دموکراسی و عدالت اجتماعی هستیم و مردم ایران را شایسته آنمیدانیم، و میدانیم که دموکراسی و عدالت اجتماعی با چکمه سپاهیان و یا کوله پشتی قدرت هایهای خارجی وارد نمیشود، و تجربه عراق و لیبی و افغانستان و به نوعی خود ایران را در جلوی چشمان خویش داریم، جز تکیه به خود جنبش خودآگاه و سازمان یافته مردم ایران برای تغییر شرایط و با درس گیری از تجربههای ناکام گذشته برای عبور از این گرداب و فرونغلطیدن در چرخه استبداد راه دیگری نداریم. پریشانگوئی رضا پهلوی و حمایت از ادعای عبور آرام با وساطت سپاه پاسداران نظام از نظام کنونی صرفا یک وعده سرابگون و مسموم است. بدیهی است که چنین رویکردی هیچ قرابتی با خواست و تاکتیک فشار به این نیروها و فراخوان «تفنگت را زمین بگذار» توسط جنبش مردم ایران و کنشگران گوناگون آن ندارد. تنها با دوقطبی و سراسری شدن یک جنبش ضد استبدادی و عدالت طلبانه و در عین حال متکثر حول مطالبات مشترک و راستین خود و نیز کم فروغ کردن نغمههای سازش با سیستم است که میتوان بهوادی دموکراسی و رهائی پانهاد! همان مسیر و فرایندی که با پیوندحلقههای گوناگون این جنبش در حال شکل گیری و بسط خویش است که از قضا، هم خواب راحت را از چشمان رژیم ربوده و هم اپوزیسیون موجسوارو حباب گون را به فکر موج سواری و کنترل آن انداختهاست. تقی روزبه ۲۰۲۲.۰۸.۳۱ *- نوشته من: ترومای «بازگشت سلطنت»، و حکمت دخیل بستن رضاپهلوی بهسپاهپاسداران! https://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=57012 *- نوشته آقای محسن کردی: آقای تقی روزبه! وقت آن است که آن کپسول سیانور را از زیر زبان تان بردارید!. http://iranglobal.info/node/183258 *- اینجا: در گویانیوز: https://news.gooya.com/2022/08/post-67652.php نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|