هنگام که غبار خاکستری ِ سحر
بر چهره ي خيس بنفشهزار مينشيند
و عطر بي دريغ آفتابِ پگاه
كوچههای يخ زده را گرم ميكند،
زير نگاه آن كه در چارقدِ سياه خود شكسته
و شوق ديدارت را
بر آستانهي در نشسته است،
مي آيي!
هنگام كه خيابانهای خاموشِ اين شبِ خوف
در شعلهي فريادی گُر ميگيرد،
و شطي از عشق و بهارِ نارنج
خوابِ خوشِ سنجاقكها را ميشكند،
مي آيي!
هنگام كه بر ميآشوبد خاك،
بي باك
در گامهای معترض بردگانِ كار،
و كارخانهها و مزرعههای ميهن دربند
در سرودِ آزادی
نفس می کشند؛
مي آيي!
مي آيي،
در هلهلهي هزاران مشت
در رودخانهاي از آژير كارخانهها
در هجومِ رويش مزارع آزاد شده
در سفره هاي پُر از نان
و بر تَلي از حلبيآبادهاي ويران ...
آهاي!
مقتول «لعنت آباد»
كه دشنه اي در پشت
و زخمي درشت بر سينه داري!
ميآيي
ميآيي
ميآيي
ميآيي
با اولين جوانه ي آن طوفانِ بزرگ
و عاشقانه ميرقصي
در رقص شادمانهي جنگل!
آهاي!
مقتولِ لعنتآباد!
با اولين وزش
با اولين جوانه
با اولين سرود،
مي آيي!´
ميآيي
و تن پوشِ مشبكت
تا هميشه
پرچم ما خواهد شد.
پاریس
____________________________________
این شعر در همان یکی دوماه اول کشتار شصت و هفت در پی چال کردن دسته جمعی پیکر های بی جان عزیزان مردمان سراسرایران در بند در گورستان خاوران سروده شده است.
خاوران های سراسر ایران در بند
حزب الله به کینه « لعنت آباد» ش می نامد! مردمان اما با زبان عشق می گویند «گلستان خاوران»
ح ح
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد