به دورها نظر کن
دور
به خاطراتِ خاموش
در پسِ غبارِ دیروزها
به پرتوِ اخگرها
در سینه ی سیه پوشِ آسمان
به تمنایِ کوه
از حضورِ عقابها
در بهارِ عاشقی
آنگاه
که
عشق یگانگی را
تن پوشی بود
به شهرِ صبورِ مهربانی
و
آوازِ پرندگان
بربام های کاهگلی
و
حیاط خانه
که
بویِ تنهایی نداشت
به خنده ی عابران
با نگاهِ گرمشان
که سرشار می کرد
بلوغِ اعتماد را
میانِ عبورِ قدم ها
و
به رقصِ قو
در دامنِ سبزِ جلبک ها
و
به باران ریزِ ابر
که
نغمه خوان بود
بوسه ها را
به بازیِ ماهی ها
خروشِ دریا
به کاکُلِ آفتابُ
حسِ آبیِ بودن
و
به ترانه ای
که
آزادی را
آوازی سپید می خواند
به فردا
نظر کن
فردا
01/08/2022
رسول کمال
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد