logo





به بهانه ی محکومیت دژخیم زندان گوهر دشت

سه شنبه ۲۸ تير ۱۴۰۱ - ۱۹ ژوييه ۲۰۲۲

عباس هاشمی

مجید نفیسی بمناسبت محکومیت دژخیم زندان گوهر دشت ، شعری را در بزرگداشت “جلیل شهبازی” باز نشر کرده است که نگاهی بس شاعرانه ، زیبا و تامل بر انگیز دارد :

«جلیل شهبازی» یک زندانی در زندان گوهردشت بوده است و مثل بسیارانی دیگر لابد میبایست بوسیله ی همین «حمید نوری» دژخیم گوهر دشت، در مقابل هیئت مرگ حاضر میشده و بسته به جوابی که میداده، در صف «سمت راست» جای میگرفته و زنده میمانده ، و یا در « سمت چپ» ، به قتلگاه میرفته*.«جلیل شهبازی» اما دست به انتخابی تراژدیک میزند ؛ او خودرا در دستشویی زندان ، با شیشه ای شکسته‌ میکُشد، تا در مقابل این هیئت و انتخاب آنان قرار نگیرد .

با این خودکشی، زندانی شخصیت ویژه ای را از خودش به نمایش میگذارد ؛ او با بر نهادن خود بر فراز تصمیم هیئت مرگ ٫ قاتلان و شکنجه گران را خلع مقام و خلع سلاح میکند : جلیل با اینکار نه با «حمید نوری»مجبور به قدم بر داشتن میشود، نه به صف«قتلگاه» پا میگذارد و نه در آن صف دیگر برای « زنده زار » می ایستد، خود«مرگی دیگر» را انتخاب میکند و در صفی دیگر از «به چرا مرگ خود آگاهان»، « بر جریده ی عالم » نامش را به ثبت میرساند .

بی تردید عقل سلیم به او‌هم گفته است که « بودن بِهْ از نبود شدن»* ؟ اما تو‌گویی او به آینده و امروز ما سفر کرده بوده است و زنده زار را میشناخته و از خیرش گذشته است ، یا او از دل اسطوره های یونانی می آید و یا یکبار دیگر «وارطان» شاملو زنده شده و حالا در اشعار نفیسی راه میرود و ره مینماید ؟

بی شک قبل از هر چیز «زنده زار » ی را که مجید نفیسی با دو جزء نا متجانس ؛ و «لایتچسُّب»از «زنده» و «زار» آفریده ، ما را به یاد نگاه طنز آلود هدایت هم می اندازد و «زار» و «بیزار»را در چشممان نمایان میکند و ما را میبرد به دنیای هدایت، به زار بودن زندگی در غیاب آزادی و فرهنگ انسانی… و زرزر های «اهل قبور» و زارهای مداوم ملال ، یعنی همین امروز و حال ما و بختک و بیرق اسلام !

و‌این «زنده زار»سوررئالیستی که آنرا «زندگی»کرده ایم ، اینبار آینه ای میشود که خیره به خود و به این «زندگی» بنگریم و بر تناقض غریب «زنده» و «زار» و آزادی و اسارت درنگ کنیم : و سوررئالیسمی را که ارواح خبیثه ی قرون وسطیٰ و داعشی در خون و جنایت و غارت و تجاوز به ما تحمیل کرده اند ، چنان در هم تنیده ببینیم که پس از تامل ، با خود بگوییم ؛ شاید اسم واقعی آنچه که بر ما رفته و در این آینه میبینیم و در آن نفس میکشیم ، بیشتر زنده به گوری ست ؟! و شاید نفیسی به این مفهوم اشاره میکند؟!
چقدر زر زر و «زار» میشنویم و چقدر زار میزنیم و چقدر زندگی زار شده است ! تا به کی زار باید زد و زار باید بود ؟

و بعد میبینی این واژه ی ترکیبی ، مثل گلزار و حتی شوره زار به هم نمیچسبد ، و هر چه زور بزنی و بگویی که زنده زار یعنی جای زنده ها و پس زندگانی ، اما میبینی نه این زندگی نیست . کهنگی و پوسیدگی ست ، زندگی در مقابل این بختک است

بعد پی میبری که این ترکیب بیش از آنکه یک آفرینش باشد ، کشفی ست از ارثیه ی معنوی جانباختکان سالیان سیاه و تراژدی های آن که هنوز نا نوشته مانده و تنها گوشه ی کوچکی از آن شناخته شده : «آدمی با سر افراشته باید بزیَد و سرافراشته باید میرد …»

این «زنده زار» نفیسی که از شاعرانگی و معرفت و عصمت*او مایه گرفته است ، چنان گریبانگیر است که نه با زاری و نه با بیزاری ، نمیتوانی از دستش خلاص شوی ، مگر «‌یکبار دگر نیز بچرخانیمش‌» ؛ و راز زار را ببینی و به نقد واقعی آن دست بزنی و در پرتو چنین نگاهی شاعرانه‌، و عمق و بزرگی روح یک چنین جانباختگانی، به چرا مرگ خود آگاه شوی و با سلاحی بُرّنده در جنگ با اهریمن و پلیدی ها ، جان زندگی را در نبردی مداوم و در واژگونی چرخ و نقد مداوم اش به آن بازگردانی ، بهمانگونه که بکتاش گفت و‌کرد و بسیارانی دیگر . بی تردید در اینکار هزاران جلیل و ویدا و نژلا و کاظم و خشایار و بهروز سلیمانی …در کنارت خواهی یافت که اینک به خیابان ها آمده اند و به تو انرژی و توان میبخشند .

بجاست که به این رزم دلیرانه ی کارگران ، معلمان و زحمتکشان و بویژه مبارزات بی محابای شیر زنان ایران زمین که همواره مشعل امید را با «شعبده» های خویش زنده نگهداشته اند، ادای احترام کرده و آنانرا در کار واژگونی نظم کهن و باز گرداندن جان زندگی به «زنده زار»ی که بختک اسلامی ساخته ، به جان تحسین کنیم .

عباس هاشمی
پاریس ۱۷ ژوئیه ۲۰۲۲

خودکشی در زندان گوهردشت
به‌مناسبت حکم حبس ابد برای دژخیم زندان گوهردشت در سوئد
پنجشنبه ۲۳ تير ۱۴۰۱ - ۱۴ ژوييه ۲۰۲۲

مجید نفیسی

به‌یاد جلیل شهبازی

آنها لکه‌های خون تو را
از دستشویی زندان گوهردشت شسته‌اند
و پیکر نیمه‌جانت را
با هزاران قربانی تابستان شصت‌و‌هفت
در گورستانِ کُفرآباد چال کرده‌اند.
با این همه، هنوز من
آن شیشه‌ی شکسته را
در جسم و جان خود حس می‌کنم
وقتی بر آن شدی
به راهروی مرگ پا‌مگذاری
مبادا در برابرِ پرسش قاضی‌القضات
که "مرتدی یا مسلمان؟"
به چپ رَوی به قتلگاه
یا به راستِ زنده‌زار.

بیست‌و‌نهم
سپتامبر
دوهزار‌و
نه

……….

* عصمت را ، هم به معنای صفت و هم نام همسر و یار و یاور شاعر آورده ام که از جانباختگان کمونیست است .
* درست بخاطر دارم در سال‌های نخست ی که تازه «جان بدربردگان» قتل های ۶۷ به خارج آمده بودند . یکی از آنها به پاریس آمده بود و شرح ماجرا میکرد . ایشان آنجا که در مقابل هیئت مرگ قرار میگیرد ، و بسته به موضع اش ، هیئت به او میگوید در کدام صف بایستد ، چنین عبارتی را بیان کرد : «ما بسته به پاسخی که میدادیم به دو طرف میرفتیم ؛ سمت چپ که کشته میشدیم ، و سمت راست که زنده میماندیم، «ما» زندگی راانتخاب کردیم »

بی تردید «انتخاب»ایشان که از سر «عقل سلیم» بوده و کم هم نبوده اند که عاقلانه تصمیم گرفتند ، بهیچوجه قابل نکوهش نیست اما بسیار روشن است که نه با اقدام جلیل ها قابل سنجش است و نه به انتخاب آنها که با سری افراشته به مرگ خود آگاه بودند و ستاره های روشن شبِ سیاه شدند ، رجحان دارد !
جلسه را ترک کردم و گفتم تفو بر تو ای چرخ گردون تفو ! تازه این آقا سنگ چپ و چه به سینه میزند ؟ !



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد