logo





دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۸)

جمعه ۲۷ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۷ ژوين ۲۰۲۲

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
عنوان سوم : رفتن پسران سلطان به حکمِ آنکه اَلانسانُ حَریصٌ عَلی ما مُنِعَ

ما بندگی خویش نمودیم ولیکن
خوی بد تو،بنده ندانست خریدن

به سوی آن قلعۀ ممنوعٌ عَنه، آن همه وصیّت ها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و می گفتند ایشان را نفوس لوّامه: اَلَم یَأتِکُم نَذیرٌ،ایشان می گفتند گریان و پریشان:لَو کُنّا نَسمَعُ اَو تَعقِلُ ما کُنّا فی اَصحابِ السَّعیرِ.

این سخن پایان ندارد؛آن فریق*

بر گرفتند از پیِ آن دز، طریق 1
بر درختِ گندمِ مَنهی* زدند
از طویلۀ مُخلِصان* بیرون شدند 2
چون شدند از منع و نَهیَ ش گرم تر؛
سویِ آن قلعه بر آوردند سر 3
بر ستیزِ قولِ شاهِ مُجتبی*
تا به قلعۀ صبرسوزِ هش ربا 4
آمدند از رَغمِ عقلِ پند توز*
در شبِ تاریک، برگشته ز روز 5
اندرآن قلعۀ خوشِ ذاتُ الصُّور
پنج در در بحر و، پنجی سوی بَر* 6
پنج از آن چون حس به سوی رنگ و بو
پنج از آن چون حسّ باطن؛ راز جو 7
زآن هزاران صورت و نقش و نگار
می شدند از سو به سو، خوش ،بی قرار 8

(تفسیر اجمالی ابیا ت )

معنی عنوان: رفتن پسران شاه به سوی آن دژ، زیرا آدمی نسبت به هر چیزی که از آن منع شود گرایش پیدا می کند.آن بیت هم سرودۀ سنایی ست :"ما بندگی خود را عرضه داشتیم،اما بدخویی تو نتوانست این بنده را از آن خود گرداند." [در عصر سنایی واژۀ دانستن به معنای توانستن هم به کار می رفت] برادران آنهمه اندرزهای پدر را زیر پا نهاده در چاه بلا افتادند و نفس ِ سرزنش گر [نفس انسان در دانش اسلامی به سه بخش امّاره و لوّامه و مطمئنّه تقسیم شده است.امّاره، دستورِ بدکاری می دهد، لوّامه گناه آدمی را پیش چشم وی کشیده ، او را سرزنش می کند و مطمئنه، مایۀ آرامش و تسکین فرد می گردد . ] ازآنان می پرسید:" مگر بیم دهنده ای به سراغتان نیامد؟" ایشان گریان و پریشان می گفتند:" اگر گوش شنوا داشتیم یا عقل خود را بکار می بستیم از دوزخیان نمی شدیم." (بخشی از آیات 8و10سورۀ مُلک)

(تاویل انفسی حکایت )

چنین است که آن سه برادر،یعنی نفس ِ انسانی و عقل ِ اکتسابی و جانِ الهی ِ هر کسی در طول زندگانی وی ، زمانی می رسد که به خانۀ دل و نهاد و ضمیر خویش ــ که آن هم از جهانی مثالی و محصور میان عالم غیب و جهان مادی تاثیر می پذیرد،ــ رجوع می کند. و یا در تعبیری کلی، نفس و عقل، در کنار جان الهی ــ که در رابطه با انسان، نفس ناطقه نام دارد و ادراک امور غیر مادی را می کند ــ از آن مراتب غیبی و روحانی خود به وجود انسانی نزول کرده، در تبادل با حوادث جهان ماده قرار گرفته،می بالند وبا مرگ تن به کمال می رسند ویا برعکس آن، بر اثر آمیختن با دنیای مادی به مراتب متفاوتی اسیر شهوات گشته، به قهقرا رفته پس از مرگ بدن درجهان برزخ به انتظار فرارسیدن روزقیامت وداروی اعمال خود می نشینند.

( تاویل آفاقی حکایت) :

بیت 1 : فریق،گروه
مولانا رو به حاضران مجلس دارد و می گوید سخن از شکاکان و غیره که آوردیم سری دراز دارد،ــ بر سر حکایت خود برگردیم ــ آن گروه برادران یکراست، راه ِ رفتن به دژ هوش ربا را پیش گرفتند.

بیت 2: *مَنهی، نهی شده ، *مُخلِص، بندۀ فرمانبردار و بدون ناخالصی و چشمداشت.
تو گویی کار حضرت آدم را کرده باشند ،که به سوی گندمِ نهی شده دست درازی کرده عقوبتش را هم چشید. آن برادران با این کار از رشتۀ فرمانبرداران پاک نهاد خارج شدند . طویله یعنی طناب ِ دراز که بر گردن ستور می بندند. این واژه در جایی دیگر از مثنوی هم آمده؛ منظور آنست که سرشت افراد را از همان روز نخست تعیین کرده اند و برای هر صنفی استعدادی آفریده اند. اما اگر چندی از آنچه برایشان در نظر گرفته شده است دوری کنند،باز هم گردش روزگار، آنان را به مرتبۀ مقدّر باز می گرداند. (از دفتر سوم):

هر نفر را بر طویلۀ خاص او
بسته اند اندر جهان ِ جست و جو
از هوس، گر از طویله بگسلد
در طویلۀ دیگران سر در کُند،
در زمان آخُرچیانِ چُستِ خوش،
گوشۀ افسار ِ او گیرند و، کَش ...

استاد همایی در تفسیر بیت به اجمال، نکته ای ظریف را بیان می کند که با توجه به ابیات بالا روشن تر می گردد. وی می نویسد آدم از بهشت عدن که جای مُخلِصان و مُخلَصان بوده،بیرون افتاد. (1) مُخلِص، آن بنده ای ست که خود را از آلودگی پاک گردانیده است،اما مُخلَص را بی ارادۀ وی، از در آمیختن با آلودگی بازداشته اند. در بهشت، فرشتگان مخلَص و آدم وحوّا مخلِص بوده اند. اختیار و اراده همان امانتی ست که
آدمی پذیرفت و خود را دربلایی دلخواه افکند. همچنین در حکایت دژهوش ربا نیز شاهزادگان نسبت به امر پدر،بندگانی مخلِص بودند که فریب ِ هوس خود را خورده از صنفِ مخلِصان بیرون رفتند. اما در ادامۀ داستان می بینیم پس از تحمل چه بسیار حوادث باز سر از طویلۀ مخلِصان در می آورند،چرا که سرنوشت ایشان وصال حق بوده است؛ و نه ابلیس وار تمرد و سرکشی] این نکته را نگه دار تا پایان حکایت بیاید !!

ابیات 3 الی 5 : *مجتبی، برگزیده ــ * پند توز، ناصح. زمانی که بر اثر ممانعت پدر به اندازۀ کافی هوسناک ِ دیدن ِ درون قلعه شدند،رو به آن جانب نهادند و بر خلاف گفته های آن شاه برگزیده، به دژ هوش ربای سوزانندۀ صبر و طاقت رسیدند . بدین ترتیب از حکم عقل ناصح سر باز زدند، تو گویی از روز روشن، خود را گرفتار شبی تاریک و بی رهنما ساختند .

ابیات 6و7و8 :شاهزادگان در آن قلعۀ خوش منظرِ صورتمند که پنج دروازه اش رو بسوی دریا و پنج تای آن به جانب ِخشکی بود، ــ پنج دری که همچون حواس ظاهری متوجه ِ رنگ و بو و صفات عالم مادی بود، و پنج دری مانند حواس ِ باطنی درپی ِ کشف ِ اسرارِآفرینش ــ به تماشای هزاران نقش و نگار و تندیس پرداخته سرخوش و مست و بی قرار ، هر سو روان بودند. [ توضیح آنکه انسان و حیوان با کمی اختلاف، در حواس ظاهر و باطن مشترکند. در روانشناسی آن دوران می گفتند حواس پنجگانۀ ظاهری ــ بویایی، شنوایی، چشایی، بینایی، پساوایی ــ اطلاعات را به مجموعۀ حواس باطنی ارجاع می دهند که عبارتند از "حس مشترک، قوۀ مصوّره، قوۀ متخیّله، قوّۀ وهمیّه ، و قوّۀ ذاکره" این
قوا پروسۀ ادراک را تشکیل می دهند. پس از آن تنها در مورد آدمی ست که قوای عقلانی با توجه به اطلاعات ادراکی، شروع به فعالیت می کنند.(2).مولانا می گوید آن دژ هوش ربا، مانند حواس ظاهری بشر پنج در به سوی خشکی و دنیای رنگ و بو داشت و پنج در هم مانند حواس باطنی ، رو به بحر داشت . بحر ِ ناشناختۀ عوالم برتر از جهان مادی. منظور از چنین دژِی در تاویل آفاقی می تواند جهان مثالی باشد. دنیای صُوَر و مفاهیم حسی و عاطفی،حد فاصل میان عوالم روحانی ِ بدون صورت و دنیای مادی. این جهانِ مثالی یا "هَوَرقلیایی" پرتوی از جهان اعلی و الگویی ست برای دنیای مادی.] (رجوع شود به بخش ضمیمه)

(ادامه مطالب در بخش 9)
http://zibarooz.blogfa.com/post/343

*کتاب گفتاری دیدار مثنوی در دژ هوش ربا
(بخش هشتم)
https://t.me/didarmasnavi/2378


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد