logo





لارس لیح: هیاهوی بسیار برای هیچ*

سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۴ ژوين ۲۰۲۲

محسن حکیمی

new/Mohsen-Hakimi.jpg
در سال 2005، انتشارات «بریل» کتابی به زبان انگلیسی منتشر کرد با عنوان اصلیِ بازیابیِ لنین و عنوان فرعیِ فحوای کلامِ «چه باید کرد؟» بهقلم لارس تی. لیح. این کتاب را انتشارات «هیمارکت بوکز» در سال 2008 با حجمی در حدود 900 صفحه و قطع وزیری تجدید چاپ کرد.1 کتاب لارس لیح، افزون بر تفسیر مفصل چه باید کرد؟ در 9 فصل و 2 حاشیه ــ یکی دربارۀ تجزیه و تحلیلِ بخشهای این کتاب و دیگری دربارۀ دو قطعۀ معروف از کتاب، که نویسنده آنها را «قطعات فضاحتبار» مینامد ــ ترجمهای انگلیسی از چه باید کرد؟ را نیز بهقلم خودِ نویسنده در بر می‌گیرد . نویسنده هدف از ترجمۀ انگلیسیِ جدید کتاب لنین را ــ با وجود چهار ترجمۀ انگلیسی از آن ــ «یکدستکردن و وضوحبخشیدن به ترجمۀ اصطلاحات کلیدیِ» کتاب ذکر می‌کند.2 این‌که آیا هدف مترجم حقانیت دارد و او به آن دست یافته یا نه مبحث جداگانهای است و به موضوع کتاب حاضر مربوط نمی‌شود. آن‌چه به فصل حاضر مربوط می‌شود این است که آیا ترجمۀ جدیدِ نویسنده، قطعاتی از چه باید کرد؟ را که در کتاب حاضر از متن انگلیسیِ انتشارات پروگرس نقل شدهاند زیر سؤال میبرد یا نه. من این قطعات را یک به یک با ترجمۀ لارس لیح مقابله کرده و به هیچ تفاوت معنادارِ مهم و تعیینکنندهای برنخوردهام. بنابراین، از مبحث ترجمه میگذرم و به تفسیر بازیابیِ لنین از کتاب چه باید کرد؟ میپردازم.

اساس بحث لارس لیح در کتاب بازیابیِ لنین این است که لنین سوسیالدموکراتی «اِرفورتی» است، پیرو برنامۀ «اِرفورتِ» حزب سوسیال‌دموکرات آلمان به‌رهبریِ کائوتسکی، و این‌که برنامۀ مذکور حاوی باورها و استراتژی‌هایِ سیاسیِ «سوسیالدموکراسیِ اُرتودوکسِ مارکس محور» است. تا آن‌جا که به ادعای اخیرِ لارس لیح مربوط می‌شود، من در فصل نخست از بخش «دگردیسی آغازین کمونیسم مارکس» در کتاب حاضر تفاوت دیدگاه‌ها‌ی کائوتسکی و مارکس و به‌طور مشخص مغایرت نظر کائوتسکی دربارۀ «ادغام» سوسیالیسم با جنبش کارگری را با دیدگاه مارکس نشان دادهام. بنابراین، ادعای «مارکس‌محور» بودنِ برنامۀ «اِرفورت» حقانیت ندارد. اما با قسمت نخستِ ادعای لارس لیح موافقم و من نیز لنینِ پیش از جنگ جهانی اول را پیرو برنامۀ «اِرفورت» و شخص کائوتسکی میدانم. در مورد تأثیر کائوتسکی بر لنین، حق با یوکا گرونو ست آن‌جا که در کتابش به‌نام شکل‌گیری مارکسیسم از «دین فکریِ عظیم مارکسیست‌های روسی، از جمله لنین، به کائوتسکی هم در زمینۀ چه‌گونگی بسیج طبقۀ کارگر و هم در مورد شرایط انقلاب سوسیالیستی آینده»3 سخن می‌گوید. گرونو به‌درستی می‌گوید دین فکریِ عظیم لنین به کائوتسکی تحت شعاع «حملۀ تند و تیز او به کائوتسکی به‌عنوان مرتد» قرار گرفته است:

حملۀ تند و تیز لنین به کائوتسکی به‌عنوان مرتد پس از درگرفتنِ جنگ جهانی اول در واقع بر این واقعیت سرپوش گذاشته است که لنین شاگرد وفادار کائوتسکی بود و از بسیاری جهات برای همیشه شاگرد او باقی ماند، شاگردی که کوشید سوسیال‌دموکراسی آلمان را به الگویی برای نظریه‌پردازی دربارۀ تحولات اجتماعی روسیه و سازمان‌دهی پرولتاریای روسیه برای برپایی انقلاب آیندۀ این کشور تبدیل کند.4

در فصل‌های آینده به رویاروییِ لنین با کائوتسکی پس از جنگ جهانی اول و نقد لنین بر دیدگاه‌ها‌ی او، نخست دربارۀ امپریالیسم و سپس در مورد دیکتاتوری پرولتاریا و «مرتد» نامیدن او، خواهم پرداخت. اما روشن است که لنین تا پیش از جنگ پیرو سرسخت کائوتسکی بود و حتی برای نقد نظرات بنیانگذار سوسیالدموکراسیِ روسیه یعنی پلخانف به کائوتسکی استناد می‌کرد. لنین در رویارویی کائوتسکی با برنشتاین نیز مدافع پیگیر کائوتسکی بود و، چنانکه در فصل پیشین اشاره کردم، او در چه باید کرد؟ رفرمیستهای برنشتاینی و اکونومیستهای روسی را از موضع کائوتسکی به نقد کشید. بهطور مشخص، خمیرمایۀ دیدگاه لنین در بارۀ «حزب سیاسی طبقۀ کارگر» همان دیدگاه کائوتسکی است و او نیز همچون کائوتسکی حزب را محصول «ادغام» یا «پیوند» سوسیالیسم با جنبش کارگری میداند.

عنوان فصل اول کتاب لارس لیح همین «ادغام سوسیالیسم و جنبش کارگری» است و، چنانکه در مورد کائوتسکی و لنین گفتهام، این دیدگاه حقانیت دارد، مشروط به آن‌که سوسیالیسم را محصول کارِ فکریِ صرفِ روشنفکران بورژوا و جنبش کارگری را تبلور و تجسم کارِ مادیِ صرفِ کارگران بدانیم. همین که به نظریۀ مارکس در این مورد رجوع می‌کنیم و درمییابیم که، به‌نظر مارکس، جنبش کارگری وحدت «درخودِ» کارِ مادی و کارِ فکری است ــ وحدتی که سپس «برایخود» یعنی کمونیستی می‌شود ــ نظریۀ «ادغام سوسیالیسم و جنبش کارگری» به خشت کجی تبدیل میشود که دیوار نظریهپردازیِ لارس لیح را تا ثریا کج بالا میبَرَد. در این‌جا به ذکر نمونه‌ها‌یی از نظریه‌پردازی لارس لیح در کتابش اشاره می‌کنم، نمونه‌ها‌یی که او خود آنها را به عوامل دیگری نسبت می‌دهد اما بهسادگی میتوان نشان داد که برخاسته از همان خشتِ کجِ آغازین است.

در فصل پیشین به نامۀ انتقادی به ایسکرا با امضای «جمعی از رفقا» بهتاریخ سپتامبر 1901 اشاره کردم که در آن، نویسندگانِ نامه نوشته بودند انعکاس بگومگو و مشاجره‌ها‌ی ایدئولوژیکِ تبعیدیان سیاسیِ روسی مقیم اروپای غربی در ایسکرا جز این‌که تفرقهای ناخواسته را بر فعالانِ داخلِ روسیه تحمیل کند هیچ اهمیتی برای سیر واقعی جنبش سوسیال‌دموکراسی روسیه ندارد. همانجا افزودم که در پاسخ به همین انتقاد بود که لنین در ایسکرا به گفتۀ لاسال در بارۀ ضرورت تصفیه در حزب برای استحکام آن استناد کرد، گفتهای که لنین سپس با نصب‌اش بر سر درِ چه باید کرد؟ در واقع آن را به فصلالخطاب این کتاب تبدیل کرد. اما نامۀ «جمعی از رفقا» حاوی دو انتقاد اساسیتر و مهمتر به ایسکرا بود که در این‌جا نخست آنها را توضیح میدهم، سپس به برخورد لارس لیح به آنها میپردازم و سرانجام نشان میدهم که، برخلاف آن‌چه لارس لیح میپندارد، «اِرفورتیسمِ» کائوتسکی آسیبپذیرتر و شکنندهتر از آن است که به کار دفاع از لنین و چه باید کرد؟ بیاید.

«جمعی از رفقا» عیب اصلیِ ایسکرا را اینگونه بیان کرده بودند:

عیب اصلیِ این نشریه، که همچون لکۀ سیاهی بر تمام قسمتهایش نقش بسته است و همۀ عیبهای دیگرِ آن را اعم از بزرگ و کوچک باعث می‌شود، اهمیت مبالغهآمیزی است که به تأثیر ایدئولوژیستهای جنبش برجریانهای گوناگون نسبت می‌دهد. در عین حال، ایسکرا توجه بس اندکی به عوامل مادی و محیط مادیِ جنبش می‌کند، عوامل و محیطی که کنش متقابلشان نوع معینی از جنبش کارگری را میآفریند و مسیر آن را تعیین می‌کند، مسیری که ایدئولوژیستها [یعنی ناشران ایسکرا] ــ با تمام تلاشهایشان ــ نمیتوانند آن را عوض کنند، حتی اگر از درستترین نظریه‌ها‌ و برنامه‌ها‌ الهام بگیرند.5

چنان‌که میبینیم، منتقدان ایسکرا عیب اصلیِ این نشریه را در این می‌دانند که، از یک‌سو، به کارِ فکریِ ایدئولوژیستها بیش از حد بها می‌دهد و، از سوی دیگر، به کارِ مادیِ کارگران بیتوجهی می‌کند، کاری که به نظر منتقدان مسیر جنبش کارگری را تعیین می‌کند و ایدئولوژیستها، هراندازه هم تلاش کنند و هرقدر هم نظریه‌ها‌ و برنامه‌ها‌ی درستی داشته باشند، نمیتوانند آن را تغییر دهند. بهاینترتیب، معنای نظر منتقدان ایسکرا این است که نظریه، حتی اگر «انقلابی» باشد، نمیتواند جنبش انقلابی به‌وجود آورد. و این، بیان دیگری است از گفتۀ مارکس در ایدئولوژی آلمانی که بدون طبقه و جنبش انقلابیِ آن، نظریۀ انقلابی نمیتواند وجود داشته باشد. پاسخ لنین به این نقد، که در مقالهای با عنوان «سخنی با مدافعان اکونومیسم» در شمارۀ 12 ایسکرا بهتاریخ دسامبر 1901 منتشر شد و لنین سپس آن را «خلاصۀ چه باید کرد؟» نامید، چنین است:

آشفتگی فکریِ نویسندگانِ نامه به رابطۀ بین عوامل «مادیِ» (به‌گفتۀ رابوچیه دِلو، خودانگیختۀ) جنبش و ایدئولوژی (آگاهی، «نقشهمندی») مربوط می‌شود. آنها نمیتوانند بفهمند که کسی شایستۀ نام «ایدئولوژیست» است که بتواند از جنبشِ خودانگیخته پیشی بگیرد، راه را نشان دهد، و جلوتر از همه مسائل نظری، سیاسی، تاکتیکی و تشکیلاتی را، که «عوامل مادیِ» جنبش بهگونۀ خودانگیخته با آنها رو به رو می‌شوند، حل کند. برای آن‌که به‌راستی «به عوامل مادیِ جنبش توجه کنیم» باید بهگونهای انتقادی به آنها نگاه کنیم، باید بتوانیم خطرها و عیبهای جنبشِ خودانگیخته را نشان دهیم و آن را به سطح آگاهی ارتقاء دهیم.6

چنانکه در جملۀ اخیر لنین آمده است، به نظر او، جنبش خودانگیخته حاوی «خطرها و عیبها»یی است که سوسیالیستها باید آنها را نشان دهند و بهاینترتیب این جنبش را به سطح جنبش آگاهانه ارتقاء دهند. لنین در این‌جا برای برخورد با این «خطرها و عیبها»ی جنبش خودانگیخته واژۀ «نشاندادن» را به کار میبرد، اما چنانکه در فصل پیشین نقل کردم، او در فصل دومِ چه باید کرد؟ برطرفکردن این «خطرها و عیبها» را در گرو «جنگیدن» با آگاهیِ خودانگیخته میداند. این نشان میدهد که، به‌نظر لنین، آگاهی خودانگیختۀ کارگران همان ایدئولوژی بورژوایی است که سوسیالیستها باید با آن مبارزه کنند و ایدئولوژی سوسیالیستی یعنی مارکسیسم را جایگزین آن کنند. از سوی دیگر ــ چنانکه پیش‌تر نیز اشاره کردم ــ او در همان فصل دومِ چه باید کرد؟ آگاهی خودانگیخته را «شکل جنینیِ» آگاهی سوسیالیستی میداند. به‌نظر میرسد لنین در چه باید کرد؟ از یک‌سو تحت تأثیرِ بسیار کمرنگ دیدگاه مارکس است که آگاهی خودانگیخته را آگاهی «درخود» (یعنی شکل جنینیِ آگاهیِ «برایخود» یا کمونیستی) میداند، و از سوی دیگر سخت از کائوتسکی الهام میگیرد که آشکارا میگوید سوسیالیسم نه در درون جنبش کارگری بلکه در بیرونِ این جنبش و از سوی روشنفکران بورژوا پدید میآید. زیر تأثیر نیرومند همین دیدگاه کائوتسکی است که لنین از «جنگیدن» با آگاهیِ خودانگیخته سخن می‌گوید. این تناقض البته حضوری بس ضعیف و کمرنگ و گذرا در چه باید کرد؟ دارد و، چنانکه در جاهای مختلفِ این کتاب میتوان دید، در مجموع به‌سود غلبۀ کاملِ معادلگرفتنِ آگاهی خودانگیخته با ایدئولوژی بورژوایی حل می‌شود. بهاینترتیب، پاسخ لنین به نقد مارکسیِ نویسندگان نامۀ نامبرده همان جملهای است که او سپس در چه باید کرد؟ مینویسد: بدون نظریۀ انقلابی جنبش انقلابی نمیتواند وجود داشته باشد.

انتقاد دومِ «جمعی از رفقا» به ایسکرا این است که این نشریه مبارزۀ طبقاتی از موضع طبقۀ کارگر را تحت شعاع مبارزۀ سیاسیِ غیرطبقاتی قرار می‌دهد و در واقع ائتلاف با جریانهای بورژوایی به قصد مبارزه با رژیم تزاری را جایگزین مبارزۀ سیاسیِ ضدسرمایهداریِ طبقۀ کارگر می‌کند:

ایسکرا، بهجای آن‌که شکیبایی پیشه کند و برای شرایطی تلاش کند که کارگران خود نیروی کافی برای مبارزه با استبداد را بهدست آورند، در جستوجوی یافتنِ متحدانی در صفوف لیبرالها و روشنفکران است. ایسکرا در این جستوجو اغلب از موضع طبقاتی فاصله میگیرد، تعارضهای طبقاتی را مخدوش می‌کند و در عوض نارضایتیِ عمومی از حکومت را برجسته میسازد، اگرچه علتها و میزان این نارضایتی در میان این «متحدان» بسیار متفاوت است... . موضع ایسکرا برخلاف وظیفۀ اساسیِ سوسیالدموکراتهاست که همانا پرهیز از مخدوشکردن تعارض طبقاتی و نقد نظام بورژوایی و توضیح منافع طبقاتی است که این نظام را [به دو طبقۀ اساسی] تقسیم می‌کند.7

در این‌جا نیز موضع نویسندگانِ نامه در واقع استناد به دیدگاه مارکس برای نقد موضع غیرطبقاتیِ ایسکراست. یادآوری می‌کنم که مارکس در اساسنامۀ انترناسیونال اول دو نکتۀ مهم و اساسی را مطرح می‌کند: 1) رهایی کارگران فقط به نیروی خودِ آنان به دست میآید و 2) رهایی اقتصادی طبقۀ کارگر هدف بزرگی است که هر جنبش سیاسی باید در خدمت آن قرار گیرد. نویسندگانِ نامه در نقد خود بر ایسکرا به این نکته اشاره می‌کنند که کارگران برای مبارزه با استبداد تزاری باید به نیروی خود تکیه کنند، و نیز تأکید می‌کنند که نارضایتیِ سیاسی از حکومت باید درخدمت مبارزۀ طبقاتیِ کارگران با نظام بورژوایی قرار گیرد. بهاین ترتیب، نویسندگانِ نامه موضع ایسکرا را نوعی رژیمستیزیِ فراطبقاتی میدانند، که مغایر با موضع طبقاتیِ مارکس است. لنین اما این نقد را نیز همچون انتقاد نخست زیانبار میداند و مینویسد:

برعکس، ما به خود میبالیم که ایسکرا به نارضایتیِ سیاسی در میان تمام اقشار جمعیت دامن میزند؛ تنها چیزی که ما را متأسف می‌کند این است که نمیتوانیم این کار را در مقیاسی بس گستردهتر انجام دهیم. این گفته درست نیست که ما با این اقدام موضع طبقاتی را مخدوش می‌کنیم... . سوسیالدموکراسی همچون پیشاهنگ مبارزه برای دموکراسی فعالیتهای اقشار مختلف اپوزیسیون را رهبری می‌کند، اهمیت سیاسیِ عمومیِ مبارزات جانبدارانه و حرفهایِ آنها را با حکومت برایشان توضیح می‌دهد، آنان را به حمایت از حزب انقلابی میکشاند، و در صفوف خود رهبرانی را تربیت می‌کند که میتوانند بر تمام اقشار اپوزیسیون تأثیر سیاسی بگذارند. هرگونه چشم پوشی از این وظیفه ... در حکم دفاع از عقبماندنِ سوسیالدموکراتها از جنبش دموکراتیکِ سراسری است؛ در حکم تسلیم رهبریِ این جنبش به دموکراسی بورژوایی است.8

چنانکه میبینیم، در گفته‌ها‌ی لنین کمترین نشانی از محوریت مبارزۀ طبقاتیِ سرمایهستیزانۀ طبقۀ کارگر و به کارگرفتن «جنبش دموکراتیک» در ‌خدمت این مبارزه به‌چشم نمیخورد. برعکس، آن‌چه میبینیم تبدیل طبقۀ کارگر به سیاهیِ لشکر «جنبش دموکراتیک» به‌وساطت «حزب انقلابی» برای رقابت با «دموکراسی بورژوایی» است، رقابتی که، چنانکه پیش‌ترگفتهام، هدفش به چنگ آوردن قدرت سیاسی برای برپایی سرمایهداریِ دولتی در مقابل سرمایه‌داریِ بازار است. منظور لنین از «عقبماندنِ» سوسیال‌دموکراتها از «جنبش دموکراتیک»، که سپس با عناوینی چون «دنبالهروی از توده‌ها‌» یا «سرفرودآوردن در مقابل جنبش خودانگیختۀ توده‌ها» به یکی از مضمون‌های اصلیِ چه باید کرد؟ تبدیل می‌شود، تأکید بر این نکته است که سوسیالدموکرات‌ها در رقابت برای بهدستگرفتن رهبریِ مبارزۀ مردم با استبداد تزاری نباید از لیبرالها و اس‌ـ ارها و دیگر جریانهای سیاسیِ اپوزیسیون عقب بمانند. بهعبارت دیگر، دعوای لنین با این جریانها بر سر قدرت سیاسی بود و طبقۀ کارگر فقط تا آن‌جا به درد لنین میخورد که به سلطۀ او و حزبش بر اپوزیسیون سیاسی کمک می‌کرد. و این درست عکس موضع مارکس یعنی به‌کارگرفتن هرگونه جنبش سیاسی در خدمت مبارزۀ طبقۀ کارگر بر ضد سرمایهداری بود.

حال بپردازیم به آن‌چه لارس لیح در کتاب بازیابیِ لنین دربارۀ بحث و جدل لنین با «جمعی از رفقا» میگوید. لارس لیح مینویسد:

متأسفانه بحثوجدل لنین با نویسندگان نامۀ جمعی مسائل را مغشوش کرده است ــ در واقع، این تأثیر را به‌جا گذاشته که [گویا] لنین به «عوامل مادی» بهطور عام و جنبش کارگری بهطور خاص مشکوک و بدبین است. این مسئله چه‌گونه اتفاق افتاد؟9

من در بررسی کتاب چه باید کرد؟ در فصل پیشین نگاه لنین به کارِ مادی و جنبش کارگری را توضیح دادم و نوشتم این نگاه حاوی حاکمیت و برتری کارِ فکریِ محض، یعنی ایدئولوژی، بر کارِ مادی است، و همین توضیح نشان می‌دهد که مشکل لنین با جنبش کارگری چیزی فراتر از «شک» و «بدبینی» به این جنبش است. برخورد ایدئولوژیک لنین با جنبش کارگری چنان آشکار و عیان است که حتی لارس لیح، که مدافع دیدگاه لنین است، نتوانسته آن را نادیده بگیرد. اما او نمیخواهد به ریشۀ آن دست ببرد و، از همین رو، آن را به «اغتشاش»ی نسبت می‌دهد که، به‌نظر وی، در بحث لنین با «جمعی از رفقا» روی داده است. لارس لیح دو دلیل را باعث این «اغتشاش» میداند. نخست این‌که، به‌نظر او، لنین نویسندگان نامۀ جمعی و اکونومیستهای رابوچیه دِلو را با یک چوب میراند. می‌نویسد:
برخورد صرفاً جدلیِ لنین با معادلگرفتن «عوامل مادیِ» مورد نظر نویسندگان نامۀ جمعی و «جنبش خودانگیختۀ» کریچفسکی این واقعیت را مخدوش می‌کند که کریچفسکی و نویسندگان نامه برداشتهای تجربیِ یکسره متفاوتی از جنبش کارگریِ روسیه در آن زمان داشتند. مثلاً «رویدادهای بهار» 1901 را در نظر بگیرید. از نظر ایسکرا، نویسندگان نامۀ جمعی اهمیت انقلابیِ این رویدادها را دست‌کم میگرفتند، حالآن‌که کریچفسکی به آنها بیش از حد بها میداد.10

بدینسان، به نظر لارس لیح، یک دلیل «اغتشاش» در بحث لنین با «جمعی از رفقا» وجود تناقض در برخورد لنین با این جمع است، تناقضی که در آن از یک‌سو لنین این جمع را با اکونومیستها یککاسه می‌کند و، از سوی دیگر، دیدگاه این دو را دربارۀ جنبش کارگری روسیه در سال 1901 متفاوت میبیند. حالآن‌که، همانگونه که در نقلقول فوق از لنین آمده است، آن‌چه لنین دربارۀ یکسانی و یککاسهبودنِ دیدگاه‌ها‌ی «جمعی از رفقا» و اکونومیستهایی چون کریچفسکی میگوید نه به دیدگاه‌ها‌ی آنها در مورد جنبش کارگری روسیه در سال 1901 بلکه به نظرات آنها دربارۀ رابطۀ «جنبش خودانگیخته» و «آگاهی سوسیالیستی» مربوط می‌شود. نتیجۀ این خلط مبحث این است که لارس لیح بهطور ضمنی نظر لنین را در بارۀ یکسانیِ دیدگاه‌ها‌ی «جمعی از رفقا» و اکونومیستها در مورد رابطۀ «جنبش خودانگیخته» و «آگاهی سوسیالیستی» تأیید می‌کند. حالآن‌که یکسانیِ این دیدگاه‌ها‌ حقیقت ندارد.

واقعیت این است که، همانگونه که پیش‌تر اشاره کردم، اختلاف لنین با اکونومیستها به مبحث «سازمان انقلابیون» یعنی ابزار مبارزۀ سیاسی با تزاریسم بر می‌گشت. تا آن‌جا که به «سازمان کارگران» مربوط می‌شد آنها اختلافی با یکدیگر نداشتند. آنان هر دو «سازمان کارگران» را ابزار مبارزۀ صرفاً اقتصادی و حداکثر مبارزۀ سیاسیِ اتحادیهایِ کارگران می‌دانستند و هرگونه احتمالی را برای ارتقای این سازمان تا سطح تشکیلاتی برای مبارزۀ ضدسرمایهداریِ طبقۀ کارگر منتفی می‌دانستند. بهاینترتیب، لنین و اکونومیستها هر دو مبارزۀ اقتصادی و سیاسیِ ضدسرمایه‌داری طبقۀ کارگر را به دو شکل جداگانه از مبارزه تقسیم می‌کردند که در دو عرصه یا دو سطح متفاوت و جدا از یکدیگر روی می‌دهند و، بدین‌سان، برای این عرصه‌ها دو شکل متفاوت از سازمان‌دهی قائل می‌شدند. لنین در وظایف سوسیالدموکراتهای روسیه مبارزۀ اقتصادی را مبارزۀ «سوسیالیستی» و مبارزۀ سیاسی را مبارزۀ «دموکراتیک» طبقۀ کارگر مینامد، که با دیدگاه مارکس مغایرت دارد. مارکس در مانیفست کمونیسم میگوید هر مبارزۀ طبقاتیِ کارگران یک مبارزۀ سیاسی است، یعنی مبارزۀ سرمایهستیزانه و کمونیستیِ کارگران به صورت طبقه لزوماً مبارزهای است بر ضد دولتِ سرمایهداری، یعنی مبارزهای است دموکراتیک. مارکس در همان مانیفست نخستین گام انقلاب کارگری را پیروزی در نبرد برای «دموکراسی»، یعنی کنار زدن دولت سرمایهداری و کسب قدرت سیاسی، مینامد. پس، از نظر مارکس، مبارزۀ سوسیالیستیِ طبقۀ کارگر در عین حال مبارزهای است دموکراتیک. بهعبارت دیگر، از منظر مارکس، مبارزۀ طبقاتیِ کارگران در آنِ واحد هم سوسیالیستی است و هم دموکراتیک. در دیدگاه او، نیرویی که طبقۀ کارگر در هر دو جبهۀ سوسیالیستی و دموکراتیک بر ضد آن می‌جنگد سرمایه‌داری است، یعنی طبقۀ کارگر در هر دو جبهه تنهاست و مضمون مبارزۀ طبقاتیِ او با سرمایه‌داری هم سوسیالیستی است و هم دموکراتیک. رابطۀ این مبارزۀ طبقاتیِ سرمایه‌ستیزانه با جنبش‌های سیاسیِ طبقات و اقشار تحت ستم سیاسی را نیز مارکس در اساسنامۀ انترناسیونال اول این‌گونه بیان کرده است: رهایی اقتصادی طبقۀ کارگر هدف بزرگی است که هر جنبش سیاسی دیگری باید تابع ان باشد. به عبارت دیگر، مارکس می‌گوید طبقۀ کارگر تنها در صورتی می‌تواند با طبقات و اقشار دیگر متحد شود که آنها برنامۀ سوسیالیستی او را بپذیرند.

اما لنین، بر اساس آن‌چه در وظایف سوسیالدموکراتهای روسیه آمده است، میگوید طبقۀ کارگر در یک سطح با کارفرمایان مبارزۀ سوسیالیستی می‌کند و در سطح دیگر با دولت به مبارزۀ دموکراتیک میپردازد.11 در عرصۀ اول تنهاست، اما در عرصۀ دوم متحدانی دارد که همانا طبقات و اقشاری از جامعهاند که تحت ستم سیاسی قرار دارند. بنابراین، آن‌چه لنین میگوید درست برعکس سخن مارکس است. به‌نظر لنین، طبقۀ کارگر باید با دیگر اقشار و طبقات تحت ستم سیاسی متحد شود تا به‌اتفاق یکدیگر دولتی چون دولت تزار را سرنگون کنند و جمهوری دموکراتیکِ متشکل از نمایندگان این اقشار و طبقات را بر پا دارند. بر اساس آن‌چه مارکس در اساسنامۀ انترناسیونال اول میگوید، اقشار و طبقات دیگرند که زیر پرچم طبقۀ کارگر گرد میآیند، حال آن‌که در دیدگاه لنین طبقۀ کارگر است که با طبقات و اقشار دیگر متحد می‌شود و در واقع زیر پرچم آنها میرود. در این دیدگاه، حتی اگر رهبری «انقلاب دموکراتیک» با طبقۀ کارگر باشد، این طبقه ناگزیر است برنامۀ بورژوازی را پیاده کند، یعنی نیروهای مولدۀ سرمایهداری را رشد دهد. این نظریه را لنین دربارۀ انقلاب 1905 روسیه بیان می‌کند. او در دو تاکتیک سوسیال‌دموکراسی در انقلاب دموکراتیک مینویسد، این انقلاب، انقلابی است بورژوایی اما بدون بورژوازی. یعنی طبقۀ کارگر در این انقلاب همان کاری را می‌کند که بورژوازی قرار بوده بکند: رشد نیروهای مولدۀ سرمایه‌داری. بر اساس همین دیدگاه است که لنین ــ چنانکه در فصل‌های آینده خواهیم دید ــ پس از انقلاب اکتبر 1917 رشد نیروهای مولده تحت «رهبری طبقۀ کارگر» را (که منظور از آن رهبری حزب بلشویک است) «سرمایهداری دولتی» مینامد که، به نظر او، با سوسیالیسم فقط یک گام فاصله دارد.

بدین‌سان، لنین و اکونومیستها یک وجه مشترک اساسی داشتند و آن آویزانساختن مبارزۀ سیاسیِ طبقۀ کارگر به احزاب سیاسیِ بیرون از طبقۀ کارگر بود. اکونومیستها مبارزۀ سیاسیِ طبقۀ کارگر را به حزب بورژوازی لیبرال آویزان می‌کردند، حال آن‌که لنین این مبارزه را به «سازمان انقلابیون حرفهای» یا «حزب سیاسیِ طبقۀ کارگر» وابسته می‌کرد. هیچ‌کدام نمیخواستند طبقۀ کارگر در مبارزۀ سیاسی با بورژوازی روی پای خود بایستد. درحالی‌که، چنانکه دیدیم، نویسندگان نامۀ «جمعی از رفقا» از مبارزۀ طبقۀ کارگر با استبداد تزاری به نیروی خودِ این طبقه سخن میگویند. آنها آشکارا به ایسکرا انتقاد می‌کنند که درحالیکه طبقۀ کارگر نیروی کافی برای مبارزه با تزاریسم ندارد، او دنبال متحد سیاسی در میان «لیبرالها و روشنفکران» میگردد. به‌نظر آنها، این گرایشِ ایسکرا مبارزۀ طبقاتیِ کارگران با بورژوازی را مخدوش می‌کند. مضمون نقد «جمعی از رفقا» بهطور خلاصه این است که محور مبارزۀ طبقۀ کارگر باید پیش از هرچیز تلاش سازمانیافته برای رهایی اقتصادی از مناسبات سرمایهداری باشد، و اتحاد این طبقه با هر نیرو و جنبش سیاسیِ دیگر باید تابع این مبارزۀ سازمانیافته باشد. همین نقد، موضع «جمعی از رفقا» را نه تنها از لنین بلکه از اکونومیستها نیز متمایز می‌کند. «جمعی از رفقا»، برخلاف اکونومیستها، مبارزۀ سیاسیِ طبقۀ کارگر با رژیم تزاری را رد نمی‌کنند، بلکه معتقدند این مبارزه باید از موضع ضدسرمایهداری انجام گیرد.

بنابراین، استدلال نخست لارس لیح در بارۀ وجود «اغتشاش» در بحث لنین با «جمعی از رفقا» و مضمون تلویحیِ آن یعنی یکسانیِ دیدگاه «جمعی از رفقا» با اکونومیستها بی‌اساس است. این «اغتشاش» بر درک تحریف‌‍آمیز یا وارونه‌ای از واقعیتِ دیدگاه «جمعی از رفقا» مبتنی است، درکی که مضمون این دیدگاه را در بارۀ ناتوانی جنبش کارگری روسیه در روی پای خود ایستادن برای مبارزۀ سیاسی از موضع سرمایه‌ستیزانه را «بدبینانه» می‌نامد، «بدبینی»یی که نشانی از آن در نامۀ «جمعی از رفقا» دیده نمی‌شود.

عزیمتگاه استدلال دوم لارس لیح برای وجود «اغتشاش» در بحث لنین با «جمعی از رفقا» نیز همین «بدبینیِ» ادعایی است. لارس لیح واقعیتِ نامۀ «جمعی از رفقا» را نادیده می‌گیرد و پیام آن را به‌گونه‌ای بیان می‌کند که گویا آنها گفته‌اند:

در حال حاضر کارگران روس در سطح بالایی از انرژی انقلابی قرار ندارند، و تمام پاکدامنی و هوش و ذکاوتِ سوسیالدموکراتیک شما [یعنی ایسکراییها] نیز نمیتواند این واقعیت تأسفبار را از میان بردارد.12

چنانکه از نامۀ «جمعی از رفقا» نقل کردم، آن‌چه در این نامه مورد نقد قرارگرفته نه جنبش کارگریِ روسیه بلکه ایسکرا و برخورد نخبه‌گرایانۀ آن با این جنبش است:

ایسکرا توجه بس اندکی به عوامل مادی و محیط مادیِ جنبش می‌کند، عوامل و محیطی که کنش متقابلشان نوع معینی از جنبش کارگری را میآفریند و مسیر آن را تعیین می‌کند، مسیری که ایدئولوژیستها [یعنی ناشران ایسکرا] ــ با تمام تلاشهایشان ــ نمیتوانند آن را عوض کنند، حتی اگر از درستترین نظریه‌ها‌ و برنامه‌ها‌ الهام بگیرند.13

در «نامۀ جمعی» هیچ نشانی از فقدان چیزی به نام «انرژی انقلابی در کارگران روسی» و بدبینی و نومیدی نویسندگان نامه نسبت به جنبش کارگری روسیه در سال 1901 به‌چشم نمی‌خورد. نویسندگان نامه از برخورد ایسکرا با جنبش کارگری روسیه ناراضیاند و می‌نویسند ایسکرا به‌جای توجه به جنبش مادی طبقۀ کارگر روسیه بهعبث میکوشد با ایدئولوژیِ خود مسیر این جنبش را عوض کند. لارس لیح سناریوی یکسره متفاوت و وارونه‌ای را به نویسندگان نامه نسبت می‌دهد. او مدعی است که نویسندگان نامه از جنبش کارگری روسیه ناراضی و نومیدند تا بدان پایه که معتقدند حتی «تمام پاکدامنی و هوش و ذکاوت» ایسکراییها و «درستترین نظریه‌ها‌ و برنامه‌ها‌« ی آنها نیز نمیتواند «واقعیت تأسفبار این جنبش را از میان بردارد» و «مسیر این جنبش را عوض کند». به نظر لارس لیح، لنین در پاسخ خود به نویسندگان نامۀ انتقادی در واقع می‌خواهد توجه آنان را به جوشوخروش انقلابی در میان کارگران روسیه جلب کند و بهاینترتیب بدبینی و نومیدی آنها را به نقد بکشد:

لنین، در پاسخ خود، بر این نکته تأکید می‌کند که رهبری الهام‌‌بخشِ سوسیالدموکراتیک، بهویژه در شرایط کنونی و دقیقاٌ به این علت که غلیانی انقلابی در میان کارگران وجود دارد، میتواند تغییر بزرگی در اوضاع پدید آورد.14

روشن است که این سناریو هم حاوی تحریف دیدگاه نویسندگان نامۀ انتقادی به ایسکراست و هم دیدگاهی غیرواقعی را به لنین نسبت می‌دهد. اما چرا لارس لیح به این سناریو متوسل می‌شود؟ پیش‌تر به این پرسش پاسخ دادم. اما روشنتر شدن این پاسخ مستلزم بررسیِ نگاه لارس لیح به متن کتاب چه باید کرد؟است.

چنانکه گفتم، ادعای اصلیِ لارس لیح در کتاب بازیابیِ لنین این است که لنین سوسیالدموکراتی «اِرفورتی» یعنی پیرو برنامۀ «اِرفورتِ» حزب سوسیالدموکراتِ کارگریِ آلمان به رهبریِ کائوتسکی است. هدف تمام تلاشهای او در این کتاب آن است که این ادعا را ثابت کند. از جملۀ این تلاشها یکی کوشش برای نشاندادن این نکته است که دو قطعۀ معروفِ چه باید کرد؟ ــ که منتقدانِ این کتاب دیدگاه‌ها‌ی لنین را عمدتاً با استناد به آنها نقد می‌کنند و لارس لیح خود آنها را «قطعات فضاحتبار» مینامد ــ نه از «اِرفورتی»بودنِ لنین بلکه از عوامل دیگری سرچشمه میگیرند. لارس لیح این تلاشِ خود را «کنارزدن پرده» مینامد و مینویسد:

پردۀ حایلی بیشترِ خوانندگانِ چه باید کرد؟ را از نمایش «اِرفورتی»یی که در صفحات این کتاب اجرا می‌شود، جدا می‌کند. این پرده عبارت است از دو قطعه از مشهورترین قطعات چه باید کرد؟، قطعاتی که در شرحهای جنبیِ این کتاب مدام از آنها همچون جوهر نگرش لنین یاد می‌شود. ... در یکی از این قطعات، لنین می‌گوید: «آگاهی سوسیالدموکراتیک را فقط از بیرون میتوان به درون کارگران برد. تاریخ تمام کشورها نشان می‌دهد که طبقۀ کارگر با تلاش خود فقط میتواند به آگاهی اتحادیهای دست پیدا کند». و در قطعۀ دیگر، لنین اعلام می‌کند: «وظیفۀ سوسیالدموکراسی، جنگیدن با جنبش خودانگیخته و تغییر مسیر این تلاش خودانگیخته و تریدیونیونیستیِ جنبش کارگری برای آوردنِ آن از زیر پر و بال بورژوازی به زیر پر و بال سوسیالدموکراسی انقلابی است». ... از زمان انتشار چه باید کرد؟ بهبعد، با این قطعات دو گونه برخورد شده است. در یکی از این برخوردها، این دو قطعه کلید درک نگرش لنین شمرده شده است. از منظر این برخورد، تمام آثار دیگرِ لنین را باید از خلال منشوری دید که به‌نظر میرسد این قطعات به آن معنا می‌دهند. در برخورد دیگر، حساب این قطعات بهعنوان فرمولبندیهایی جدلی که پرتو چندانی بر نگرش لنین نمیاندازند از حساب این نگرش جدا می‌شود. ... تفسیرهای مدرّسانه [از چه باید کرد؟] بر برخورد نخست مبتنیاند. من، همچون کسی که میخواهد پرده را از روی نمایش «اِرفورتیِ» لنین کنار بزند، [در این کتاب] روایتی تعرضی از برخورد دوم را به اجمال شرح میدهم.15

لارس لیح سپس با طرح این پرسش که «چرا لنین این قطعات را نوشت؟»16 به ذکر دلایل آن میپردازد. او مینویسد قصد اولیۀ لنین نوشتن اثری اثباتی و غیرجدلی برای مقاصد عملیِ مربوط به تبلیغ سیاسی، سازماندهی حرفهای و استفاده از ارگان حزب برای وحدتبخشیدن به حزب بود. اما هنگامی که رابوچیه دِلو (ارگان «اتحاد سوسیالدموکراتهای روسیه در خارج کشور» به سردبیریِ بوریس کریچفسکی) در پاییز 1901 بحثوجدل را با ایسکرا آغاز کرد، لنین طرح اولیۀ خود را برای نوشتن چه باید کرد؟ تغییر داد و دو فصل جدلیِ جدید را به آغاز کتاب افزود. قطعاتِ مورد بحث هر دو در فصل دوم کتاب با عنوان «جنبش خودانگیختهی توده‌ها‌ و آگاهی سوسیال‌دموکراتیک» آمدهاند. پس، به‌نظر لارس لیح، نخستین دلیلی که لنین را به نوشتن قطعات مورد بحث واداشت «جدل خشمگینانۀ»17 او با کریچفسکی بود. دلیل دیگری که لارس لیح برای نوشتن این قطعات میآورد دریافت نامۀ «جمعی از رفقا» بود که، چنانکه دیدیم، ایسکرا را مورد نقد قرار میداد. به نظر لیح، اقتضاهای جدل با نویسندگان این نامه باعث شد که لنین تأکیدِ نامه را بر ناتوانی سوسیالدموکراتها از «تغییر مسیر»18 جنبش کارگری از جنس تأکید کریچفسکی بر «خودانگیختگی» بداند و بدینسان آنها را با یک چوب براند، حالآن‌که ــ به‌نظر لارس لیح ــ آنها از دو موضع متفاوت ایسکرا را نقد می‌کردند. دلیل سومی که لیح برای نوشتنِ قطعات مورد بحث ذکر می‌کند انتشار نقد کائوتسکی بر برخی پیشنهادهای اصلاحی دربارۀ برنامۀ حزب سوسیال‌دموکرات اتریش بود، نقدی که در پاییز 1901 در نویه تسایت، ارگان حزب سوسیالدموکراتِ کارگریِ آلمان، چاپ شده بود. به‌نظر لارس لیح، لنین یکی از قطعات این نقد را برای تقویت برخوردش با رابوچیه دِلو و نامۀ «جمعی از رفقا» مناسب یافت: این قطعه که آنها هر دو رسالت اساسیِ سوسیالدموکراسی را برای رساندن پیام سوسیالیسم به گوش کارگران نادیده گرفتهاند. کائوتسکی در این قطعه «با گفتنِ این که پیام سوسیالیسم «از بیرون» به درون جنبش کارگری برده می‌شود، داستان معروف ادغام [سوسیالیسم با جنبش کارگری] را باز می‌گفت».19 بدینسان، به‌نظر لارس لیح، لنین با استفاده از واژگان ناهمگونی که نویسندگان دیگر آنها را بر اساس اقتضاهای جدلی فرمولبندی کرده بودند به نوشتن فصل دومِ چه باید کرد؟ به ویژه قطعات مذکور پرداخت. این واژگان عبارت بودند از «خودانگیختگیِ» کریچفسکی، «تغییر مسیرِ» نامۀ «جمعی از رفقا» و «از بیرونِ» کائوتسکی. افزون بر این، لارس لیح معتقد است که ترجمۀ واژه‌ها‌ی روسیِ stikhiinost و sovlech به ترتیب به واژه‌ها‌ی انگلیسیِ spontaneity و divert این اغتشاشِ جدل‌محور را تشدید کرده است. به‌نظر لیح، آن واژه‌ها‌ی روسیِ معانی دیگری نیز دارند که این معادلهای انگلیسی آنها را نمیرسانند.

لارس لیح لنین را در جدل با مخالفان ایسکرا برحق میداند، زیرا به‌نظر او لنین میخواهد چیزی را اثبات کند که کل جنبش سوسیالدموکراسی آن را پذیرفته بوده، و آن هم این است که جنبش سوسیالدموکراسی محصول ادغام سوسیالیسم و جنبش کارگری است. منتها، به‌نظر لارس لیح، متأسفانه لنین به دلایل بالا نتوانسته این کار را بهخوبی انجام دهد و نتیجۀ این ناتوانی رواج برداشت نادرست از نگرش لنین است. او به کسانی که قطعات فوق از فصل دومِ چه باید کرد؟ را دال بر آن میدانند که لنین به جنبش خودانگیختۀ کارگران خوش‌بین نیست پیشنهاد می‌کند یا این «بدبینی» را در نوشته‌ها‌ی دیگرِ لنین نشان دهند یا توضیح دهند که چه شد که لنین نگرش واقعی خود را در قالب این قطعات بیان کرد:

خطاب به مدافعان تفسیر مدرسانه از [دیدگاه لنین] می‌گویم مسئله از دو حال خارج نیست: یا «بدبینیِ» ادعاییِ لنین دربارۀ [جنبش خودانگیختۀ] کارگران در نوشته‌ها‌ی دیگرِ لنین نیز بیان شده است، که در این صورت چرا ادعای خود را با استناد به این نوشته‌ها و بدون استناد به قطعات فضاحتباری که در مظان شک و تردید قرار دارند، اثبات نمی‌کنید؟... یا، برعکس، این «بدبینی» فقط در این قطعات دیده می‌شود، که در این حالت میتوانید توضیح دهید که چرا لنین نگرش واقعی خود را فقط بهصورت یک بداههپردازیِ مغشوش و دقیقۀ نودی بیان کرد.20

در پاسخ به این پیشنهادِ لارس لیح باید بگویم که کتاب حاضر، نه تنها با استناد به «قطعات فضاحتبار» فوق، نه تنها با نقد کل کتاب چه باید کرد؟ بلکه با توجه به اکثر آثار لنین، دگردیسی نظریۀ مارکس دربارۀ جنبش کارگری را به نگرش نخبه‌گرایانه و ایدئولوژِیک لنین نشان داده است. در مورد قطعات فوق نیز نکاتی در این قطعات مورد نقد قرار گرفته که لارس لیح نتوانسته است هیچ استدلال قانع‌کنندهای دربارۀ آنها بیاورد. برای مثال، در این‌ نقد نشان داده شده که این دیدگاه که سوسیالیسم «در بیرونِ» جنبش کارگری شکل میگیرد و سوسیالیستها سپس آن را به «درون» جنبش کارگری می‌برند دیدگاهی بورژوایی است که مارکس نظریۀ خود را از جمله بر نقد آن بنیاد گذاشته است. از سوی دیگر، با تفکیک آگاهی خودانگیختۀ کارگران از ایدئولوژییی که جامعۀ بورژوایی در مغز کارگران فرو می‌کند، شرح داده شده که مارکس ارتقای آگاهی خودانگیخته و بدینسان تبدیل طبقۀ کارگر «درخود» به «برایخود» را ممکن میداند، که خود به‌معنای رد نظر لنین دربارۀ «جنگیدن» با جنبش خودانگیختۀ طبقۀ کارگر است. هم نظریۀ بردنِ سوسیالیسم از «بیرون» به «درون» جنبش کارگری و هم تز «جنگیدن» با آگاهی خودانگیختۀ کارگران از نگرش بورژوایی و نخبه‌گرایانهای حکایت می‌کند که در تاروپود نظریۀ کائوتسکیستی- لنینیستیِ «ادغام» سوسیالیسم و جنبش کارگری تنیده شده است. نفس سخنگفتن از «ادغام» سوسیالیسم و جنبش کارگری بهمعنی پذیرش این است که اولاً سوسیالیسم در بیرونِ جنبش کارگری به‌وجود میآید و از «بیرون» به «درون» جنبش کارگری برده می‌شود و، ثانیاً، سوسیالیسم با این هدف به درون جنبش کارگری برده می‌شود که با آگاهی خودانگیختۀ کارگران، که به‌نظر لنین همان ایدئولوژی بورژوایی است، «بجنگد» یعنی آن را از زیر پر و بال بورژوازی بیرون آورد و به زیر پر و بال سوسیال‌دموکراسی بیاورد . بهسخن دیگر، هر دو این تزها از نظریهای سرچشمه میگیرند که متأسفانه لارس لیح بنیاد تمام کتاب خود را بر آن قرار داده است: کائوتسکیسم یا، به‌گفتۀ لارس لیح، اِرفورتیسم. لارس لیح علت «فضاحتبار» بودنِ قطعات نقلشده از چه باید کرد؟ را باید نخست در خودِ برنامۀ اِرفورتِ کائوتسکی و سپس در پیروی لنین از آن جستوجو کند. در این جستوجوست که او میتواند دریابد که فضاحت بورژوایی در نفس نظریۀ «ادغام سوسیالیسم و جنبش کارگری» نهفته است. در غیر این صورت، مطالب کتاب او مصداق بارز «هیاهوی بسیار برای هیچ» است، چرا که بنیادش ضعیفتر و شکنندهتر از آن است که به کارِ دفاع از نظرات لنین و کتاب چه باید کرد؟ بیاید.

خرداد 1401

*فصل سوم از مبحث «لنین و دگردیسی قطعی کمونیسم مارکس»

پی‌نوشت‌ها

Lih, Lars T., Lenin Rediscovered, What Is to Be Done? in Context, Haymarket Books, 2008.
2 Ibid., p.35
3 Gronow, Jukka, On the Formation of Marxism, Brill, 2016, p. 6.
4 Ibid., p. 6-7.
5 Lenin, V.I., What Is to Be Done? Burning Questions of Our Movement, Collected Works, Vol.5, Progress Publishers, 1977, p.313.
6 Lenin, V.I., “A Talk with Defenders of Economism”, Collected Works, Vol.5, Progress Publishers, 1977, p.315-6.
7 Ibid., p.314-5. Bracket is added.
8 Ibid. p.318-19.
9 Lih, Lars T., Lenin Rediscovered, What Is to Be Done? in Context, Haymarket Books, 2008, p.351.
10 Ibid. p.352.
11 Lenin, V.I., “The Tasks of the Russian Social-Democrats”, Collected Works, Vol. 2, Progress Publishers, 1977, pp.323-47.
12 Lih, Lars T., Lenin Rediscovered, What Is to Be Done? in Context, Haymarket Books, 2008, p.353.
13 Lenin, V.I., “A Talk with Defenders of Economism”, Collected Works, Vol.5, Progress Publishers, 1977, p.313. Bracket is added.
14 Lih, Lars T., Lenin Rediscovered, What Is to Be Done? in Context, Haymarket Books, 2008, p.353.
15 Ibid., p.390-91.
16 Ibid., p.391
17 Ibid., p. 214.
18 Ibid., p.390.
19 Ibid., p.393.
20 Ibid. p.396.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد