آنزمان گرچه سالمند سپید مو کم نداشتیم اما آنچه از رفتار عمومی در دفتر تاریخ ثبت شد، بوی جوانی و جاهلی میداد.
در هر حالت تدبیر و درایتی درست در کار نبود تا بر رفتارها نظارت کند. شاید هم توهم دانایی زد و دخل ما را در آورد.
بی دلیل و علت نبود که نسبت به جهانیان با تکبر و نخوتی کم نظیر باد به غبغب میانداختیم و فریاد زنان شعار میدادیم: نه شرقی ، نه غربی...
فعلا با فلانی و بهمانی در باقی شعار کاری نداریم که تحققش فصل غریبی را در سرگذشت جمعی ما رقم زد.
به مسئلۀ بی تدبیری برگردیم که پیامدش قبول آشی بود که برای ما در گوادولوپ پخته شد. با یک وجب روغن رویش.
بواقع کسی فکر چربی خون نبود و این که افزایش کُلسترول چه عواقبی برای قلب و چشم دارد.
در آن بزنگاه اگر درایت میداشتیم بایستی آش را با جاش پس میفرستادیم یا یواشکی و نخورده دور میریختیم. وانگهی این امر که غذا در جزیرۀ بهشتی بار گذاشته شده بود هنوز هم السویه مینماید. "جزیره¬ای بر آبهای زیبا"، آنگونه که کاشفش کریستف کلمب لقب داده، برای ما جز رنج و آلام سوغات نداشته است.
در ۱۴ تا ۱۷ ماه ژانویه ۱۹۷۹ روسای سیاست چهار کشور غربی در گوادولوپ به توافقی برای تعویض سلطنت با روحانیت شیعه رسیدند.
آن زمان فرانسه مهماندار دو جانبه بود. هم در مستعمرۀ ماورای بحار خود بر دریای کارائیب از کارتر و اسمیت و اشمیت پذیرایی کرد و هم ژیسکار در دهی نزدیک پاریس روح الله خمینی از نجف تارانده شده را اسکان داده بود.
تقریبا یک ماه و چند روز بعد در ایران انتقال قدرت صورت گرفت. شعار دیو چو بیرون رود فرشته در آید، در تلویزیون قبلا ملی و بعد اسلامی خوانده شد.
جالبی قضیه اما در اطلاق نامی زنانه (فرشته) به مردی ریشو و عبا و عمامه دار بود. او که سپس در ایران ارتقا مقام یافت و از یک آخوند و روحانی به امام بدل شد. در واقع روح الله مُقسم آش نذری شد که آنگلوساکسنها، فرانکها و ژرمنها دست جمعی پختند. مبادا که خرس سیبری مای از پا افتاده و گرسنه و بی سالار شده را یکباره ببلعد. تحریکاتش در افغانستان این سوءظن را دامن زده بود.
اما در حاشیه رهنمودهای آشپزان گردهم آمده در گوادولوپ، مُقسم در همان حالی که آش را بین پیروان پخش میکرد به فکر رویاهای خود هم میافتاد. این که که بر فراز قم و نجف فتوا دهد و حکم حکومتی و بتدریج امپراتوری ولایت بر شیعیان را برپا دارد.
در واقع موعظه های طرح و تبلیغ ولایت فقیه از سوی او در نجف، سند سیاسی آرزوی بلاد اسلامی از لون امپراتوری عثمانی بود که اگر در محاصره وین شکست نمیخورد اروپا را مسلمان میکرد.
لیکن نه روح الله به آرزوی خود رسید و نه جانشینش علی خامنه¬ای که از بدو رهبریت همواره برای یک روز بیشتر ماندن با چالش حیاتی روبرو بوده است. حتا اگر در این سه دهه و اندی یکبار به پرسش ناکارایی و بی لیاقتی سیستم خود پاسخی داده باشد. این که در این میان میلیاردها دلار از ثروت کشور حیف و میل شده و هر روز بیش از روز پیش به خرابیها افزوده شده ککش هم نگزیده است. گویی سرنوشت ایران به تخمش است.
این بی اعتنایی به خواسته¬های اکثریت جامعه، روزی بر سر وی آوار خواهد شد. آنگاه کشورداری با بحرانی لرزان ساز روبرو میگردد.
پرسش آینده این است که ما دارای یک جنبش شهروندی قوی و کارا خواهیم بود که فرمان کشتی مملکت را بدست بگیرد یا این که در جای خوش آب و هوایی دوباره آشی گوادولوپی برای ما خواهند پخت؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد