logo





مای شیگنوبو:

دختر ارتش سرخ ژاپن

ترجمۀ حماد شیبانی

دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱ - ۳۰ مه ۲۰۲۲



دو روز پیش مطلبی با عنوان" انقلاب بی پایان" نوشته خانم مای شیگنوبو در باره مادرش خانم "فوس اکو شیگنوبو" که پس از گذراندن بیست و یک سال و نیم از عمر خود در زندان ژاپن آزاد شد ترجمه کرده بودم . دوستی متن مصاحبه ای را که در سال ۲۰۱۱ سرویس جهانی بی بی سی با خانم مای انجام داده بود برایم فرستاد به دلیل اهمیت تاریخی . اجتماعی موضوع آنرا با مخاطب فارسی زبان به اشتراک میگذارم. پادکست انگلیسی این مصاحبه نیز در اینجا قابل دست رسی است.
اینجا دانلود کنید. BBC World Service - Outlook, 04/10/2011

مای شیگنوبو (May Shigenobu) به عنوان دختر بنیانگذار ارتش سرخ ژاپن و یک مبارز آزادیخواه فلسطینی ، سالها در وضعیت زندگی مخفیانه بزرگ شد. او ناچاربود هویت خود را مخفی نگه دارد. مای طی دوران کودکی زمانهای طولانی دور از مادرش (فوساکو شیگنوبو) بسر برد، با اینهمه از نظر او "دوران شیرینی بود".

او این روزها در ژاپن زندگی و به عنوان روزنامه نگار با یک رسانه در خاورمیانه کار می کند.

مای می گوید: "وقتی خیلی جوان بودم، بخصوص زمانی که با اعضای ارتش سرخ ژاپن زندگی می کردیم، تقریباً هر ماه خانه مان را عوض می کردیم. "چهرۀ آسیایی ما در جامعه خاورمیانه متمایز بود وهر کسی می توانست عمداً یا ناخواسته اطلاعات را در مورد حضور مان در آن محله به بیرون منعکس کند.

من مادرم رو می ديدم ولی نه به اندازۀ کافی و مثل هر کودکی از يک خانواده معمولی. در مجموع حدود چهار یا پنج سال با او زندگی کردم، اما زندگی ما در آن زمان کیفیت داشت و به نظرم خوب بود. من یک برادر و یک خواهر داشتم، البته نه خواهر و برادر خونی ـ آنها فرزندان رفقای مادرم بودند – اما ما حس می کردیم یک خانواده هستیم.

اوقاتی که مادرم با ما بود، به ما زبان ژاپنی ياد می داد و در این اوقات همیشه فرصتهائی بود برای انجام کارهای مفید و سرگرم کننده مانند نوشتن داستان، یا بازی در نمایش و یا موسیقی بنوازیم و همراه مادرم به پیک نیکها و گردشها و سفرهای کوتاه داخل کشوربرویم.

بدون دوستان

يکبار، وقتی خیلی نوجوان بودم از مادرم پرسيدم، پدرم کيست و او قول داد که وقتی ۱۶ ساله شدم این را بگوید و به قولش عمل کرد.

او یک مبارز فلسطینی، بود مثل مادرم - من در واقع او را می شناختم و تردیدهایی داشتم که او پدر منست، بخاطر عشق و توجه خاصی که به من نشان می داد. البته حدس زدنش خيلي سخت نبود. او اکنون درگذشته است و مطمئن نیستم که او می دانست که من او را می شناسم.

من در زمانی که خیلی جوان بودم، بخاطر رعایت مسائل امنیتی، چند بار مجبور شدم مدرسه و محله ام را تغییر بدهم، پیش می آمد که در یکسال از چندین نام استفاده می کردم.

مشکل این بود که مردم خاورمیانه بسیار مهربان هستند، اما دوست دارند سؤالات شخصی زیادی بپرسند، در مورد خانواده شما و تاریخ شما، بنابراین هر بار که مجبور بودم هویتم را تغییر بدهم باید به تمام جزئیات آن هویت سخت فکر می کردم.

چون نمی توانستم مدتی طولانی در یک جا بمانم دوستیهای محکم و مداومی نداشتم، نمی توانستم با مردم در ارتباط باشم. همیشه باید ناگهان ناپدید می شدم و هیچ نشانی باقی نگذارم.

خطر

ما وقت خود را رسیدگی به مردم در اردوگاههای پناهندگان صرف می کردیم منتها همیشه برای یک دوره کوتاه؛ مثلاً وقتی که مشغول کار داوطلبانه در درمانگاهها بودم، و یا وقتی که می باید دنبال خانه جدیدی برای اقامت می گشتیم.

من گاهی در اردوگاههای پناهندگان فلسطینی زندگی می کردم تا بیشتر با واقعیت آنچه مادرم و گروهش برای آن می جنگیدند قرار بگیرم. یکبار از او پرسیدم که چرا باید در آن شرایط زندگی کنیم، جایی که همیشه موقتی بودیم و نگران مسایل امنیتی. او سعی کرد به بهترين وجه توضيح بدهد که چرا برای همه ما مهم است که از هم محافظت کنيم. او از این که من بايد اينطور زندگی می کردم خيلی متأسف و غمگين به نظر می رسيد. ديدن احساس ناراحتی او، برای من، باعث شد بفهمم که نمی بايد اين سوال رو می پرسيدم.

در هر موقعیتی ممکن بود مرا با مادرم بربایند يا حتی کشته بشوم، خیلی از رهبران فلسطینی بودند که با فرزندانشان ترور شدند، بنابراین مدام این احتمال وجود داشت.

با اینحال، من همیشه فکر می کردم که او مادر خوبی بوده است. من مطمئن نیستم که بتوانم مانند او به همان اندازه پایدار و آرام و منطقی و واقع بین باشم تحت آن شرایط سرشاراز نگرانی و استرسی که او تحمل می کرد.

او نه تنها در قبال من، بلکه در قبال سایر بچه های ارتش سرخ ژاپن و کل گروه نیز مسئول بود. من مطمئن هستم که تحمل آن برای هر کسی سخت بود.


فوساکو ارتش سرخ ژاپن را برای حمایت از مبارزان فلسطینی تشکیل داد

در مورد ارتباط با دیگران وداشتن دوستیهای نزدیک و صمیمی، کار من زمانی سخت تر شد که در دانشگاه لبنان دانشجو بودم من علاقه زیادی به دوستانم داشتم و اصرار بیشتری برای ایجاد پیوندهای صادقانه و محکم با آنها، اما در عین حال متعهد هم بودم که هرگز هویت خود را فاش نکنم – چه بسا این امر دیگران را در معرض خطر قرار می داد.

در سال ۲۰۰۰ متوجه شدم که مادرم در ژاپن دستگیر شده است، این یک شوک بود. با این که منتظر شنیدن این خبر بودم و فکر می کردم به هرحال روزی پیش می آید، اما وقتی پیش آمد، واقعا شوکه شدم و البته، از بابت برطرف شدن خطر ترور او نیز خاطرم آسوده شد.

آخرین آغوش

دلیل آمدن من برای اولین بار به ژاپن، دستگیری مادرم بود. من احساسات دوگانه ای داشتم؛ با اين که قبلاً هرگز آنجا نبودم کمی دلتنگ آنجا بودم. در جریان بزرگ شدنم به نوعی، جامعه ژاپنی را البته در مقیاس کوچک در محل کار وبخاطر زندگی در یک خانه ژاپنی تجربه کرده بودم را نمی شناختم. آمدن به ژاپن آن خاطرات را برایم زنده کرد.

بعد از دستگیری مادرم، هویت واقعی خود را رسماً اعلام کردم، دوباره به سراغ دوستان دانشگاهی ام در لبنان رفتم و گذشته ام را برایشان توضیح دادم. همه آنها مرا درک می کردند آنها همین حالا نیز خوشبختانه همچنان دوستانی بسیار صمیمی برایم هستند.

در ۸ مارس ۲۰۰۶ مادرم محکوم به بیست سال زندان شد. من هر هفته به دیدارش می رفتم اما حالا که دادگاه پایان یافته و حکم نهائی صادر شده است، فقط اجازه دارد در هر ماه، دو ملاقات پانزده دقیقه ای داشته باشد - یکی با من و یکی با فرد دیگری از بستگان و دوستان.

روز تولدش، ۲۸ سپتامبر بود، این بار نگهبان حدود بیست دقیقه به ما وقت داد. ما همیشه با عجله صحبت می کنیم چون چیزهای زیادی برای گفتن و پرسیدن از یکدیگر داریم.

او وقتی به ملاقات می آید، یادداشت هائی دارد برای این که آن چه که باید گفته و پرسیده شود از یاد نرود. من هم چیزهایی را می نویسم تا اگر چیزی هست که می خواهم به او بگویم از قلم نیفتد.

از وقتی مادرم دستگير شد نتوانستم با او ارتباط فيزيکی داشته باشم، به جز يکبار: يک سال و نيم پيش برای درمان سرطان روده او را عمل کرده بودند، وقتی به ديدنش رفتم هنوز بی حرکت روی تخت بیمارستان بود. اجازه داده بودند او را در اتاقش ببینم، و این شانس را داشتم که برای اولین بار در بیش از ده سال او را در آغوش بگیرم. و اين تنها شانسی بود که بتوانم مدتی او را بغل کنم.

مطمئن نيستم بتوانم به اندازه او قوی باشم، صبور باشم، و به اندازه او ثابت قدم. اما سعی می کنم باشم، او برای من یک نقش یک نمونه را داراست.

۲۷ اکتبر ۲۰۱۱


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد