logo





عقب ماندگی ناشی از درجا زدن

دوشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۳ مه ۲۰۲۲

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad04.jpg
۱- وقتی "نامه‌ی درون بطری" را می‌خوانید که از آب گرفته‌اید، نامه ای که با همکاری امواج دریا به ساحل رسیده است، نام نویسنده‌اش مهم نیست. زیرا نخست میل دارید بدانید که پیام نامه چیست.

اگر میل کنجکاویتان فروکش نکند، شاید بعدها بخواهید بدانید که پیام‌دهنده چه کسی بوده است. اما اگر این کار را شما انجام ندهید، گردنِ پژوهشگران آتی خواهد بود تا معلوم کنند که پیام و پیام‌دهنده چه ارزشی داشته‌اند. البته با این پیش شرط که آینده ای موجود باشد.


در هر حالت اکنون همان عنوان " قهقرا و ما"، که بر تارکِ نامه حک شده، می‌تواند به قدری دلکش و جذاب باشد تا شما را متوجهِ متن کند. متنی که پس از عنوان «قهقرا و ما» می‌گوید:

"تمام تلاش ما در این دهه‌های اخیر صرف این هدف شد که بلعیده نشویم. زیرا بین تباهی و قهقرا و نیز ما که می‌خواستیم از چنبره‌ی "شاهزادگان ناکام" تاریخ بیرون بیایم، رابطه‌ای پُرتنش و پُر از اضطراب حاکم بوده است. گذر ایامِ ما به سمت قهقرایی بود که مثل اژدهایی هفت‌ سر دهان باز کرده بود؛ به قصد بلعیدن ما."

اکنون می‌بینید که متن برای شرح پیام خود به سوی استعاره‌هایی رفته که منبع‌شان شاهنامه‌ی فردوسی است. آن هم برای این که گزارشی بدهد از وقتی که دوباره "تخت و منبر با هم برابر شده و کژی و کاستی گرامی...". در آنجا البته بدیهی می نمود که تمامی "سخن‌ها به کردار بازی شود".

اینجا متن یا نامه‌ی درون بطری مبتکرانه‌ می‌گوید که قهقرا معادل و مترادفی است برای سلطه‌ی اهریمن. سیطره‌ای که پیامدش موجودیت جمعی ما را دستخوش پراکندگی و تشتت افکار می‌کند. بطوری که خیل بدیل‌ها و راه گریزهای پیشنهادی قربانیان چنان فزونی می‌یابد که امکان نجات را منتفی می‌سازد. زیرا وقتی برای بررسی و ارزیابی آن همه رهنمود و طریقت در کار نخواهد بود.

۲- پراکندگی جماعت قربانیان و نیز آشوبی که بر ذهن جمعی حاکم است، بی‌پیامد نمی‌ماند. تشویش در میان ابواب جمعی یک ملت نفوذ می‌کند و مؤثر واقع می‌شود. بطوری که آدم‌ها، اگر سراغ درمانگرِ روان روند، می‌شنوند که دچار شکاف شخصیتی شده و گرفتار برداشت‌های ضد و نقیض هستند؛ حتا در مورد مسائل روزمره‌ی خود.

۳- در هرحالت این "ما"‌ی جمعی که از چندپارگی شخصیتی رنج می‌برد، با تاریخ ادبیات خود روبرو است. تاریخ ادبیاتی که به دوران ما از منظر حجم کار و بحران هویتی به نقطه‌ی عطف می‌رسد.

بواقع ناظمانِ والامقامِ ما در اعصار گذشته، با آن سروده‌هایی که در دیوانهای حجیم بر جا می‌گذاشتند، دغدغه‌ی امروزی‌ها را نداشتند.

و دغدغه‌ی امروزی ما برای روایت چندپارگی شخصیت عمومی، چیزی جز ترس از نداشتن مخاطب نیست. این که پیام خوانده نشود و ناخوانده بماند.

مگر در بیرحمی‌های تاریخ این‌گونه نبوده که بطری‌های مظروف نامه چندتا- چندتا در برخورد با صخره‌ها شکسته و جوهر نوشته‌هایشان محو گشته است؟

این پرسش در هر صورت بارِ دغدغه‌ی راوی امروز را سنگین‌تر می‌کند که دیگر امکان سرودن مثنوی و قصیده و منظومه را از دست داده است.

البته از کف رفتن امکان سرایش یکی از علتهایش در شتابِ زندگی و کمبود وقتِ خوانندگان (حتا از نوع حرفه‌ایش) است که پیشاپیش سراغ روایتهای حجیم نمی‌روند.

بواقع با شیوع شبکه¬های ارتباطی همه در پی این امر هستند که "لُبِ کلام" را در قطعه‌ای کوچک بخوانند. چند سالی است عادتِ ور رفتن با ماسماسکی به نام "اسمارتفون" که وصل به اینترنت را در دسترس بسیاری قرار داده، بدین خواسته دامن زده که نویسنده باید طرفِ ایجاز رود و فشرده بگوید. یعنی از پُرحرفی و پُرگویی دوری گزیند.

۴- در گذشته، بهر روی، زمانه چنین پُرشتاب و پُرمخاطره نمی‌گذشت. در ضمن شاعر، ناظم و شرح حال نویس وحشت و ترس این را نداشت که اصلاً خوانده نشود و از کمبود مخاطب در عذاب باشد.

از رودکی و فردوسی تا سعدی و حافظ و حتا جامی و سایر هم‌‌قطاران، گویی از این اعتبار و ضمانت تاریخ برخوردار بودند که در حال و آینده خوانندگانی خواهند داشت. وانگهی ترس و غم این‌چنینی هم نداشتند که تسلیحات مخرب آنقدر مقتدر شده باشد که با دستور فرمانده‌ی بی‌رحم کل هستی و حیات را ویران کند. این‌که دنیا نابود و آن "آخرالزمان" اساطیری به رویدادی واقعی بدل شود. این‌که بعداً کسی نتواند آن را هم‌چون تجربه‌ای ثبت کند و برای دیگران به ارث بگذارد. حتا یک نامه‌ی در بطری هم وجود نخواهد داشت که از ساحلی به ساحل دیگر برود و رساننده‌ی پیامی باشد.

۵ – تن دادن به قطعه‌نویسی –آن‌ هم قطعه‌ای که در اسمش عدم تکاملش مستتر است- اعتراف به این امر است که ما از پسِ ارائه‌ی گزارشِ فراگیر از دوران خود برنمی‌آییم. حتا اگر مثل پاورقی‌نویسان روزنامه‌های کثیرالانتشار حکایت‌های حجیم و کش‌دار بنویسیم. بنابراین با قطعه‌نویسی نمی‌شود منتظر بود که گزارشی از این چهاردهه‌ی نکبت‌بار سلطه‌ی فقیه و کارگزاران نظامی و اداری‌اش فراهم آید که کلیت تباهی و موقعیت قهقرایی را روشن سازد. ما فوقش می‌توانیم روی جزییاتی مکث و تامل کنیم که این‌جا و آن‌جا با آن‌ها روزانه روبرو هستیم.

۶- استیصال امروزیِ "رضا رویگری"، آن‌گونه که در اینترنت بازگو شده، نوعی به هچل افتادن است؛ هچلی که در کمین هزاران هزار نفر از آن "سرزمین اهورایی" ولی مبدل به "نیرنگستان" نشسته‌است. در واقع هچل یکی از فرزندان اهریمنی است که به صید انسان سرگرم است. در ایران دستخوش و بازیچۀ دیو قهقرایی.

آن‌جا تصویر آدمی تکیده و رنجور و نیازمند –آن‌گونه که عکس‌های رضا رویگری القاء می‌کند- یادآور آن ترانه‌های تقلیل یافته به شعارهای سیاسیِ سپاهِ پیروز در برهۀ انقلاب پنجاه و هفت است. وقتی جماعت غلبه یافته بر جنبش معترض به استبداد در پی برپایی خودکامگی می شد، آن ترانه‌ی «ایران ایران ایران، رگبار مسلسل‌ها» را شب و روز از تلویزیون پخش می‌کردند. خواننده، همین رضا رویگری بود؛ او که صدایش هنوز در گوش ایرانیانی زنگ می‌زند که آن دوران را تجربه کرده‌اند. ریتم ترانه، گویی در پی آماده‌سازی اذهانی بود که باید با مارش نظامی خو می‌گرفتند؛ به یورش گروه‌های فشار عادت می کردند که سپس در یک جنگ داخلی به حذف هرگونه دگراندیشی و گرایش‌های غیرخودی نظام برآمد.

حالا رضا رویگری از توش و توان افتاده، بیهوده در پی جلب ترحم مسئولان نظام است. نظامی که از سال‌ها پیش نشان داده در چرخندگی اموراتش به خودی‌های قبراقش رحم نمی‌کند تا چه رسد به کسانی که مُچاله و منقضی خدمت گشته‌اند.

اکنون وضع رضا رویگری، آن خنیانگر سرودۀ پیروزی حزب‌ الله بر ایران، آن‌قدر رقت برانگیز است که اگر شما از دست خودکامگی فقیه به مالزی یا پرو پناهنده شده‌باشید، باز هم ناراحت می‌شوید. چون، با ژرف‌ترین ارزیابی‌ها، استیصال انسان را می‌بینید که توسط نظام سیاسی ویرانگر خوار و ذلیل گشته‌است. در هر صورت اگر عمل ترحم را نیز غیرانسانی و نادرست ارزیابی کنید، اما از ابراز همدردی با همنوع در هچل افتاده راه گریزی نیست. انسان باوری و اُومانیسم در مورد همنوع گزینشی اقدام نمی‌کند.

7- از عاقبت ناخوش رضا رویگری که زمانی صدایش گذار از تلویزیون ملی به صدا و سیمای جیم الف را رقم زده، پلی بزنیم به سریالی به اصطلاح کمدی "خوشنام" که برای نمایش در ماه رمضان امسال تولید شده‌است.

"صدا و سیما"، یعنی این نهاد تبلیغاتی عریض و طویل با مدیریت ایدئولوژیکی که دارد، بی تاثیر نمی‌تواند بماند و "ارزش‌ها"ی خود را تحمیل نکند. در مجموعه ای که سرنامش وعده تفریح و سرگرمی به مخاطب می‌دهد، آن‌قدر حرف و رفتار فرسوده به خورد تماشاچی می‌دهد که فرم کمدی را به مسخرگی تنزل بخشد.

کلیشۀ لات متحول شده، چیزی که مسعود کیمیایی با تغییر ایده و هدف فیلم‌های کلاه مخملی‌ها آن "قیصر" خود را به جامعه "هدیه" داد، دوباره تکرار می‌شود. این‌بار اما "قیصر" که اسمش "شهرام" شده، در پی اجرای عدالت و انتقام شخصی نیست بلکه می خواهد از قربانیان خرده دله و دزدی‌های خود حلالیت بگیرد. هیچ جا بهتر از این‌جا نمی‌شود عقب ماندگی جامعه ای را دید که بر سر رشد و تحول سیستم آموزش و پرورشی خود درجا زده است. جامعه ای که نتوانسته به جوان در حال رشد خود امکان ترقی و پیشرفت فرهنگی و آینده ای بدهد برای توجیه اهمال کاری به هر بامبولی متوسل می‌شود که صورت مسئله را پاک کند. آن سریال بیش از سی و دو قسمتی را که قضایا را مدام کش می‌دهد با سرعت و به شکل تندخوانی باید دید. منتها بر لحظاتی باید تمرکز کرد که خرافه‌های مذهبی خود را به‌عنوان نسخه شفا بخش جامعه عقب مانده مطرح می‌کنند. در جا زدن را باید در آن رهنمودهای کلیشه ای دید که مُبلغ رویکردهای زن ستیزانه و تشکیل خانواده سنتی هستند. این‌جا دوباره معلوم می‌شود که حنای حاکمیت خیلی بیشتر از حیطۀ سیاست در حوزۀ فرهنگی از رنگ افتاده‌است. چون هدف ارائه سریال کمدی به دامچاله مسخرگی افتاده‌است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد