می بینم
هنوز کنارِ پنجره
سیگار به لب
نشسته ای
هنوز
سوگوارِ واژه ها
جرعه جرعه
چه حسرت ها را
به انتظار
می بینم
دریایِ دلت چه خاموش
و
پگاه وُ نگاهِ آسمانت
در انتظارِ
یک جهانِ آبی رنگ
و
شوقِ خنده های کودکان
زیر بازارچه ی عصر
و
حجره های مِهر
که
تخمِ آفتاب گردان را
در جیبشان به ریالی
ارمغان می کرد
می بینم
کنارِ پنجره
عصا به دست
آبروی دیروز را
در اسارت امروزِ شلاق
ضجه می زنی
چه بگویم
چگونه
از این همه ناگفته ها
برای فردا
برای انتظارت
کنار آن پنجره
که
غبار حسرت را
پنهان
زیرِ چادرِ اشک
و
سینه ای
که
تپشِ قلبش
گل بوته هایِ ارغوان را
از هراسِ تبرها
پنهان می کرد
قصه بگویم
آه
هنوز دیروز تو را
با خود
کنار پنجره
با عصا وُ سیگارم
خواب می بینم.
20/05/2022
رسول کمال
این شعر را با صدای شاعر از اینجا بشنوید
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد