از روزن پستوی بقالی
نور پریدهرنگ آفتاب آخر پائیز
بر زهوار چوبی دیوار پنجه میکشید.
بقال خرزویل
آرنجها نهاده به زانو
با دفتر حسابش پیش رو
انگار خواب میدید.
"از مرد و زن بگذار هر کس بر سر جایش
چون دلههای پنیر و حلوارده.
هر کس شود سنگینتر از سنگ ترازویش
با تیغهی چاقو برابر کن و اندازه.
من هم دلم خون است از دست دلالان
از احتکار جنس و تنزیل سرمایه.
حد شریعت گر نگهداری تو در بازار
آیا شود لبریز آب از حد پیمانه؟
گر روزگاری من شوم داروغهی این شهر
با حکمت بقالیم دردش کنم چاره."*
بقال خرزویل!**
اکنون که دیرزمانیست
آردت بیخته, غربالت آویخته
و خوابت تعبیر گشته است
و دیرک بلند ترازویت
چون چوبههای دار
بر شهر سایه افکنده است
با من سری به پستوی بقالیت بزن
و گوش کن حرف دلم را.
"گیرم که با تیغهی چاقویت
از جسم و جان زن و مرد
تکه تکه برداری
گیرم که با حدید ترازویت
حد و حدود شرع را
بر مردمان چیره گردانی,
اما, با آفتاب پشت پنجره
چه خواهی کرد؟
با سرو خرزویل؟"
هشتم ژانویه هزارونهصدوهشتادوشش
________________________________
*- نواب صفوی رهبر "فدائیان اسلام" در سال هزاروسیصدوبیستونه در جزوهی خود "جامعه و حکومت اسلامی" مینویسد که حکومت اسلامی باید چون یک دکان بقالی اداره
شود.
**- "...و از آنجا به دهی که خرزویل خوانند, من و برادرم و غلامکی هندو وارد شدیم. زادی اندک داشتیم. برادرم به ده دررفت تا از بقال چیزی بخرد. یکی گفت: چه میخواهی؟
بقال منم. گفت: هر چه باشد ما را شاید که غریبیم و بر گذر. و چندان که از ماکولات برشمرد گفت ندارم. بعد از این هر کجا کسی از این نوع سخن گفتی, گفتمی بقال خرزویل
است." صفحهی شش, "سفرنامه ی ناصرخسرو". در خرزویل یا هرزویل, نزدیک منجیل در استان گیلان, سرو کهنسالی وجود دارد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد