آن جا که آسمان
گْسترده سفره ای ست و
در آن
ستارگان،
چون کاسه های خالی
حجم گرسنگی را
تصویر می کنند؛
من با زبان ِ درد
در زاغه های لاغرومسلول
بیداد ِ فقر را،
امشب تمام شب
فریاد می کنم!...
آن جا که آسمان
دشتی ست شب گرفته و مجروح
کا ندر غمی سترگ
سوگ ِ ستارگان ِ جوانش را
با عشق ِمادرانه
می گرید،
من با زبان ِشعله ور از خشم
مرگ ِ فجیع ِ فرشتگان ِجوان را
در کوره های ِسرخ ِ شکنجه ،
امشب تمام شب
فریاد می کنم!...
آنجا که آسمان
باغی ست درشکسته وبشکسته شاخ و بر ،
کز هر کجای ِ آن
امشب صدای ِداس و تبر
می آید؛
من از گلوگاه ِ یک پرنده ی زخمی
بیداد ِ زخمه های ِ تبر را
بر پیکر ِستبر ِجوانی ،
امشب تمام شب
فریاد می کنم!...
آنجا که آسمان
پر بسته کفتری ست که گوئی
در چنگ ِ باز ِابر
راهی به پیش وپس ندارد
شور ِرهایی حتی
از تنگه ی قفس ندارد،
من با زبان مرغک ِتوفان
در اشتییاق ِریزش ِباران،
و ترکش ِ هوای تازه،
شوق ِشکستن و
رهایی را
امشب تمام شب
فریاد می کنم!...
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد