وقتی نمی شود که در آیینه بنگری
از ترسِ آنکه این تویی ،یا آنکه دیگری
در خویشتن به سیر و سفر میروی ولی
با گامهای خسته و درمانده پیکری
دلتنگ و خسته می گذری از کنار خود
بَس لحظه های کُهنه که همراه می بری
در جستجوی خاطره یی از گذشته ها
چون قایقی به رود ِ خیالت شناوری
سیمایِ آنکه پرسه زنان رفت و بر نگشت
همواره حاضر است و ز خاطر نمی بری
در سینه قلب مانده ولی دل نمی شود
دل را ربوده از قفسِ سینه دلبری
از سالهای صخره و باران و ابر و باد
باقی چه مانده!؟ جمله به اوراق ِ دفتری
**********************************
دسامبر هنوز کُرُنایی ۲۰۲۱