logo






یادداشتی پیرامون یک کتاب

نگاهی به کتاب از گروه ستاره تا سازمان وحدت کمونیستی

چهار شنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۱ - ۲۰ آپريل ۲۰۲۲

عبدالعلی رحیم خانی ( گلی )

در عین حال، نویسندگان این کتاب فراتر از حد و مرز وسواس و سودای تهییج، رنجش خاطر دارند. زیرا وقتی که گذرِ چند سال رفت و آمد به چهار پنج کشور عربی خاورمیانه را در ذهن خود مُرور می کنند و آن " انبوه مدارک " ذکر شده در کتاب را بارها و بارها زیر و رو کرده و بارها و بارها رده‌بندی و غربال کرده‌اند؛ تازه متوجه شده‌اند که آن " تجربه"ی چند ساله راهی به ده کوره ای نبُرده‌ست. رنجش خاطر اینان ــ بدون این که خود متوجه باشند ــ در این است که نمی‌دانند خردمندی اخلاق (إتیک) در سیاست برآیندِ خودبخودی، بلافصل و زنجیروارِ تجربه نیست.
کتابِ « ازگروه ستاره تا  سازمان وحدت کمونیستی راهی به رهائی بازاندیشی یک تجربه در درون جنبش مسلحانه» در دی ۱۴۰۰ ـ ژانویه۲۰۲۲ در خارج از کشور منتشر شده است.

در پیشانی روی جلد کتاب آمده است: شماری از فعالان«گروه ستاره/اتحادکمونیستی».

ازهمان آغاز، پرسش نخست، پیرامون همین فرازِ پیشانی جلد کتاب است. آیا این شماری از فعالان«گروه ستاره/اتحاد کمونیستی»، همان کادرها و اعضای اولیه‌ی این گروه نیستند که با  تغییر نام، سازمان وحدت کمونیستی را اعلام کردند؟

و پرسش ناگزیر دوم این است که چرا  و به کدام دلیل، نویسندگانِ کتاب، خود را در پسِ پشتِ «شماری از فعالان گروه ستاره/اتحاد کمونیستی» پنهان کرده اند؟ و مگر نه این است که همان چند نفر انگشت شمار گردانندگان حلقه‌ی مرکزی و کادرها، هم برای حاکمیت جمهوری اسلامی و هم برای تمامی نیروهای سیاسی ملی و چپ در خارج از کشور، شناخته شده بوده و هستند؟

تجربه ی سیاسی سالیان می‌آموزد که در پس این گونه پنهان‌کاری‌ها، نوعی تردستی و نیرنگ خٌفته‌است.
 
امّا نگاهی کوتاه به برخی ادعاهای این کتاب .

 از همان اولین صفحات این کتاب خواننده با شمار زیادی اطلاعات ناقص، غلط و غلط‌انداز مواجه می شود که با جمله بندی‌های ماهرانه آراسته و پرداخته شده‌اند. چکیده‌ی نهفته در این جمله بندی‌ها، آشکارا نشانه‌ی آرزومندیِ خواهشمندانه نویسندگان این کتاب است که از خواننده انتظار دارند با اِغماض و گذشت این بیانات را قبول کند، راضی شده و به رضایت گردن نهد!!

از لابلای صفحات این کتاب یک ایدئولوژی کور جار می‌زند. جارچی جار می‌زند ایّهاالناس بیائید و تماشا کنید که ما امروز پس از چهل و اندی سال قُفل و کلون یک گنجینه را باز کرده‌ایم !! بیائید و تماشا کنید‌!!

اینان در گرماگرم و تب و تابِ این جار کشیدن‌ها و هِلهِله؛ یکسر فراموش کرده‌اند تاریخ کالا نیست تا در بازار بورس به نرخ روز خرید و فروش شود.
 
در عین حال، نویسندگان این کتاب فراتر از حد و مرز وسواس و سودای تهییج، رنجش خاطر دارند. زیرا وقتی که گذرِ چند سال رفت و آمد به چهار پنج کشور عربی خاورمیانه را در ذهن خود مُرور می کنند و آن " انبوه مدارک " ذکر شده در کتاب را بارها و بارها زیر و رو کرده و بارها و بارها رده‌بندی و غربال کرده‌اند؛ تازه متوجه شده‌اند که آن " تجربه"ی چند ساله راهی به ده کوره ای نبُرده‌ست. رنجش خاطر اینان ــ بدون این که خود متوجه باشند ــ در این است که نمی‌دانند خردمندی اخلاق (إتیک) در سیاست برآیندِ خودبخودی، بلافصل و زنجیروارِ تجربه نیست.

ترس از گذشته، آرزومندی‌های امروزشان و طلبکار بودن از آینده؛ نویسندگان این کتاب را به گونه‌ای غم انگیز و در عین حال مضحک و ریشخند آمیز واداشته‌است تا این همه اطلاعات ناقص و دست و پا شکسته را یک‌جا جمع‌آوری کنند.
 
در کتاب آمده‌است شماری از فعالان این جریان با نام واقعی شناخته نشده‌اند و مایل نیستند زندگی و فعالیت کنونی‌شان با گذشته تداخل کند.

 خسرو پارسا (‌حمید‌)  از جمله مسؤلین این گروه ــ پزشک معالج خمینی در تهران پس از قیام بهمن بود و هم‌چنین پاسدارانی را که در جبهه‌ی جنگ عراق ـ ایران ترکش خمپاره به سرشان اصابت کرده بود، معالجه می‌کرد. خسرو پارسا و احمد شایگان از رهبران سازمان وحدت کمونیستی که بعد از انقلاب ار خارج از کشور به ایران آمدند و از  پس تغییر نام گروه  ستاره /اتحاد کمونیستی  به سازمان وحدت کمونیستی نقش فعال در رهبری آن داشتند، درسال۱۳۶۹خورشیدی در تهران دستگیر و زندانی شدند. پس از بازجوئی‌ها و بدون دادگاه‌، آزاد می‌شوند.  باری چه خوب که از اعدام رها شدند، امّا با اندوه بسیار به‌یاد می‌آوریم که شماری از هواداران اعدام شدند.  با این همه در سراسر این کتاب هیچ اشاره‌ای به این موضوع نیست که این دو نفر ار رهبری چه بازجوئی‌هائی پس داده اند و چه قول و قرارهائی در میان بوده‌است. از سوی دیگر در همان زمان به خارج از کشور از جانب سازمان وحدت کمونیستی پیغام رسید که همه‌ی فعالیت‌های هواداران در خارج متوقف شود و با وجود آزردگی و آزرده خاطری هواداران خارج از کشور، این فعالیت‌ها متوقف شد. امری که تاهنوز خاطره‌ها را به تشویش می‌اندازد.
 
من  ــ عبدالعلی رحیم خانی ــ از پائیز ۱۳۴۹ خورشیدی تا اسفندماه۱۳۵۷ خورشیدی در خاورمیانه‌ی عربی؛ در کشورهای عراق، سوریه، لبنان، یمن جنوبی و اقلیم ظفار در عٌمان و در همراهی با جنبش های رهائی‌بخش خلق‌های عرب منطقه، حضور فعال و پیوسته داشته‌ام .
 
  درهمان سال‌ها، حزب دموکرات کردستان ایران به رهبری زنده یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو، «سازمان‌های جبهه ملی ایران در خاورمیانه»، سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، گروه زنده یاد حسین تاجمیر ریاحی، و گروه‌های دیگر با گرایش مائوئیستی در بغداد حضور داشتند.

من در پایان سال ۱۳۵۲ و آغازه‌ی سال ۱۳۵۳ از اقلیم ظفار به عدن در جمهوری دموکراتیک خلق یمن جنوبی بازگشتم و سپس از آن‌جا با هواپیما به بیروت رفتم، و سپس با گذر از دمشق سوریه و از راه زمینی به بغداد رسیدم.

من از پیش با حسن ماسالی و خسرو پارسا در بغداد آشنائی و دوستی و رفت و آمد داشتم.

در همان زمان نمایندگان سازمان چریک‌های فدائی خلق زنده‌یاد محمد حرمتی‌پور و اشرف دهقانی در بغدادحضور داشتند. حسن ماسالی و خسرو پارسا مرا به زنده‌یاد محمد حرمتی پور معرفی کردند. یادآوری کنم که هم من و هم هریک از فعالان جبهه ملی ایران ـ خاورمیانه که خواهان فعالیت در پشتیبانی از جنبش مسلحانه در ایران و به‌ویژه مبارزه‌ی سازمان چریک‌های فدائی در ایران بودند؛ به طور فردی در ارتباط با نمایندگان فدائی قرار می‌گرفتند.
 
با توجه به آشنائی نزدیک با نیروهای سیاسی ایرانی فعال در بغداد و شرکت در تلاش‌های سیاسی، نگاهی می اندازم به کتاب مورد بحث و اکتفا می‌کنم به چند مورد از بی شمار روایت‌های ناقص، ناروا  و دستکاری شده. موارد زیاد دیگر را موکول می‌کنم به فرصت‌های دیگر. 
 
در صفحه ۵۶ کتاب آمده‌است که گروه ستاره خانه‌هائی را در بغداد اجاره می‌کرده و حتی تا آن‌جایی که امکان داشته، سعی می‌شده تا حزب بعث حاکم و مقامات دولت عراق از محل این خانه‌ها اطلاع نداشته‌باشند. این یک دروغ محض است. حزب بعث حاکم این خانه‌ها را در اختیار سازمان‌های جبهه ملی ایران ــ خاورمیانه می‌گذاشت که اعضا و فعالین گروه ستاره نیز در چارچوب و درون جبهه حضور داشتند. اولین خانه در منطقه‌ی اعظمیه بود که به‌طور تاریخی منطقه‌ای سُنی نشین و بعثی بود و بسیاری از اُرگان‌های امنیتی حزب بعث در این منطقه قرار داشت. دومین خانه در منطقه‌ی وزیریه بود که بعد از یک ماه که قبض برق از طرف اداره‌ی آب و برق آمد، به‌نام طارق عزیز بود. طبیعتأ هیچ کس نه کرایه خانه پرداخت می‌کرد و نه مخارج ماهانه آب و برق را. پیرامون این خانه‌ی وزیریه در فرصتی دیگر مفصل شرح می‌دهم. در همین خانه بود که زهیر محسن از کادرهای رهبری القیادة القومیة از حزب بعث، و مسئول ارتباط با جبهه ملی ـ خاورمیانه، به شام دعوت شد و حسن ماسالی باقالی قاتُق درست کرد و به زبان آلمانی برای زهیر محسن توضیح می‌داد که این غذای محلی اقلیم شمال ایران است. از جمله کسانی که در این مهمانی صرف شام حضور داشتند خسرو پارسا، خسرو کلانتر و زنده یاد بیژن مصاحب‌نیا بودند. خانه‌ی سومی که حزب بعث در اختیار جبهه ملی در خاورمیانه گذاشت، خانه‌ای بود در شمال غرب المنصور درست در همسایگی خانه‌ی مسکونی ابونضال با نام اصلی صبری البنّا. این خانه‌ها همه خانه‌های بزرگ و جادار بود. خانه‌ی چهارم یک خانه‌ی ویلائی بزرگ دوطبقه در منطقه‌ی عَرَصات الهندیة بود. خانه‌ی پنجم هم در همان منطقه عَرَصات الهندیة یک خانه‌ی ویلائی دوطبقه بود در نزدیکی‌های میدان کهرمانه. به اضافه‌ی یک خانه‌ی کوچک‌تر در همان منطقه. هیچ وقت برای این خانه‌ها اجاره‌ای پرداخت نمی‌شد. چنان‌چه ادعای این کتاب را کسی باور کند بالطبع این سؤال پیش می‌آید که آن مقدار اندک کمک مالی را که هواداران از امریکا و اروپا ارسال می‌کردند ــ که این نیز در حد خودش یک دروغ دیگر است ــ چرا و به چه دلیلی باید صرف کرایه خانه‌های ویلائی کرد؟! سؤال دیگری که مطرح می‌شود این است که نمایندگان سازمان چریک‌های فدائی خلق که آن زمان در بغداد حضور داشتند، چگونه زندگی در این ویلاها را ( در منطقه‌ی عَرَصات الهندیة ) قبول و تایید کردند؟!

موضوع دیگر اتومبیل‌هائی بود که جبهه ملی درخاورمیانه در بغداد مورد استفاده قرار می‌داد. حس ماسالی با یک فولکس واگن هشت نفره از آلمان به بغداد می‌رود. تا یک سال بعد هنوز با همان شماره‌ی آلمان در سطح شهر حرکت می‌کنند تا این‌که خود مسئولین امنیتی به ماسالی می‌گویند به‌منظور امنیت خود شما بهتر است شماره‌ی ماشین را عوض کنیم. ماشین را به گاراژ مخصوص بردند و شماره‌ی آلمان را با یک شماره‌ی بغداد عوض کردند. بعد از مدتی بالکل ماشین فولکس هشت نفره را گرفتند و به‌جای آن یک پژو ۴۰۴ آبی سیر دادند و بعد از چند ماه همین ماشین را رنگ اش را عوض کردند. سال ۱۹۷۲ حزب بعث یک ماشین ولوو ساخت سوئد مدل همان سال را در اختیار جبهه ملی گذاشت که ماسالی با این ماشین با یک ماشین گشتی پلیس ــ شرطة ــ  به‌شدت تصادف می‌کند و هردو ماشین اوراق می‌شوند و هر دو ــ هم ماسالی و شرطة ــ به بیمارستان منتقل می‌شوند. بعد از این باز هم حزب بعث یک جیپ تویوتای شاسی بلند در اختیار جبهه گذاشت که برای رفتن تا مرز ایران از آن استفاده می شد.

یکی از خانه های عَرَصات الهندیة تا سال‌ها بعد هم‌چنان در اختیار جبهه ملی ــ گروه ستاره باقی ماند با همان جیپ تویوتا. حزب بعث اطلاع داده‌بود به‌علت توافق الجزایر بین عراق و ایران مقداری از فعالیت‌ها را کم کنید. طبیعتا به رژیم شاه اعتماد نداریم ولی در حال حاضر شرایط دیپلماتیک این چنین ایجاب می‌کند.

مسیّب یکی از جوانان ایرانی تبار بود که خانواده‌اش ساکن کاظمین بودند. برادرش دکاندار بود. بر اساس یک تحلیل غلط که گویا مسیّب از طبقه کارگر است وی را آماده می کردند که به ایران فرستاده شود. و مرتب شرایط سخت و خطرناک را بوی گوشزد می کنند که یک لحظه غفلت باعث کشته شدن می شود. بعد از چند روز ــ نزدیک به ده یا دوازده روز ــ  مسیّب آمد و بسیار ترسیده بود. گفت آمده ام سری بزنم. بعد از این دیدار کوتاه به خانه ای که محل سکونت ماسالی، خسرو پارسا و دیگران بود سری می زند. بعد به سفارت ایران می رود و دیگر اثری از وی در دست نیست. ماسالی بلافاصله با امن العام تماس می گیرد و موضوع را مطرح می کند. امن العام چند روز سفارت ایران را تحت نظر می گیرد و حتی از داخل سفارت خبر بدست می آورد که مسیّب در سفارت است ولی اطلاع می دهند بیشتر از این کاری نمی توانیم بکنیم.

در دمشق پایتخت سوریه بهروز معظمی با وابسته نظامی سفارت عراق در دمشق رابطه‌ی دوستی و آشنائی داشت. این موضوع بر اساس چه پایه‌ای قابل توضیح و توجیه است؟!

خانه‌ی تیمی در دمشق ــ خانه‌ی تیمی مشترک نمایندگان سازمان چریک‌های فدائی خلق و گروه ستاره ــ جبهه ملی درست در کنار یکی از شعبه‌های حزب بعث سوریه بود. چگونه هیچ وقت کسی به این خانه شک نکرد؟!

در جریان جنگ داخلی لبنان بعد از این که منطقه بانک‌ها به‌وسیله جبهه خلق برای آزادی فلسطین ــ فرماندهی عمومی ــ به رهبری احمد جبرئیل از دست نیروهای دست راستی فالانژ خارج می‌شود، شادروان ابوشاهین به‌ابتکار خود و چند نفر دیگر از فدائیان فلسطینی گاوصندوق یکی از بانک‌ها را باز می‌کنند و موجودی را به‌نام سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران مصادره می‌کند. ابوشاهین این پول را در اختیار بهروز معظمی می‌گذارد. سؤال این است آیا این پول به‌دست نمایندگان سازمان چریک‌های فدائی ایران در خاورمیانه رسید یا خیر؟!

بهروز معظمی در سال ۱۳۵۷ درست در سالی که مردم ایران در کوچه و خیابان‌ها به‌دست گارد جاویدان ارتش شاهنشاهی کشتار می‌شدند؛ در یکی از محله‌های اعیان نشین پاریس یک خانه‌ی گران قیمت می‌خرد. این شخص که از اواسط سال ۱۹۷۳ در خاورمیانه بوده و طبیعتأ سرگرم فعالیت سیاسی بوده، چگونه قدرت خرید این‌گونه خانه‌های لوکس را دارد؟!

خسرو پارسا هم‌چنین یک آپارتمان مجهز چهار اتاقه در همان نزدیکی‌های خانه آقای بهروز معظمی دراختیار داشت.

در کتاب ادعا شده‌است که خسرو پارسا به ظفار رفت تا دو رفیق دختر را با خود به عدن برگرداند. این یک دروغ محض است. آن دو رفیق دختر که مجهز به داخل اقلیم ظفار ــ مناطق آزاد شده ــ رفته‌بودند، علیرغم این که همراه با انقلابیون ظفار در محاصره‌ی نیروهای ارتش اشغالگر رژیم شاه می‌افتند، به خوبی می‌توانند خط محاصره را بشکنند و خود را به "‌حوف " و "‌غیظة " در خاک یمن جنوبی می‌رسانند. خوشبختانه این دو زن مبارز هم‌چنان به سلامت هستند. 

امّا آن سفر خسرو پارسا به یمن جنوبی که تنظیم کنندگان کتاب آگاهانه و عامدانه از بیان آن طفره رفته‌اند،سفری بود به‌همراه زنده یاد محمد حرمتی پور به استان ششم یمن جنوبی برای تحویل گرفتن حماد شیبانی از مسئولان ارتش و جبهه آزادیبخش عٌمان و فرستادن حماد به بیروت.
 
موضوع هم از این قرار است که حماد شیبانی از چریک‌های فدائی خلق، وقتی وارد اقلیم ظفار می‌شود بدون این که منطقه و راه‌های منطقه را بشناسد، خودسر و بدون وجود هرگونه برنامه‌ریزی از جانب مسئولین نظامی ارتش آزادیبخش، جاده‌ای را که محل عبور و مرور اعضای جبهه و ارتش آزادیبخش بوده، مین‌گذاری می‌کند که منجر به کشته شدن سه نفر از کادرهای آموزش دیده و با تجربه‌ی جبهه آزادیبخش می شود. بعد از این حادثه، حماد شیبانی از جانب ارتش آزادیبخش خلع سلاح و از اقلیم اخراج می‌شود. تحت الحفظ وی را به مدرسه‌ی لنین می‌برند و در یکی از اتاق‌ها زندانی می‌شود با دو نگهبان دم در. رهبری جبهه‌ی آزادیبخش عُمان قاطعانه می خواهند که حداقل دو نفر از مسئولین سازمان چریک‌ها شخصا وی را تحویل بگیرند. زنده یاد محسن نوربخش (چنگیز) درگیر تهیه‌ی مقدمات رفتن به ایران بود و به همین دلیل وقت آن را نداشت که تا استان ششم یمن دموکراتیک شادروان محمد حرمتی پور را همراهی کند. 

 از این جهت خسرو پارسا به‌همراهی زنده‌یاد محمد حرمتی‌پور به استان ششم جمهوری یمن دموکراتیک می‌روند و در محل مدرسه‌ی لنین ــ بعدا با تغییر نام به مدرسه‌ی خلق  ــ و حماد شیبانی را تحویل می‌گیرند و تحت الحفظ وی را به عدن برده و سپس وی را از یمن جنوبی به بیروت منتقل کنند. بیفزایم که رهبری جبهه‌ی آزادیبخش عٌمان و نماینده‌ی چریک‌های فدائی خلق، به‌طور شفاهی توافق کردند که برای حفظ رابطه‌ی متقابل دوستانه، در این مورد مطلبی کتبی نوشته و منتشر نشود.

در این زمینه حیدر تبریزی به یک جمله قناعت کرده که حماد شیبانی هم چند ماهی در ظفار بود. و حال آن که هفت نفر از فعالین ایرانی در خاورمیانه که هنوز در میان ما هستند، از کار حماد و پیامد آن در ظفار، اطلاع دارند.
 
خسرو پارسا ( حمید ) حتی بعد از درگذشت زنده یاد محمد علی خسروی اردبیلی (داداشی) در" حوف " جرات نمی‌کرد تا آن‌جا برود. بارها و به‌طور مفصل از من می‌پرسید آن‌جا چطور است و بمباران‌های ارتش عُمان و ارتش شاه چگونه است؟!
همان‌طور که در بالا اشاره کرده‌ام این کتاب سرشار از اطلاعات غلط و غلط انداز است.

این کتاب ادعا می کند که این گروه ستاره بود که گروه فلسطین را نام‌گذاری کرد. و این نیز یک لافِ آشکار و مضحک است. در این رابطه در جائی دیگر به‌طور مفصل توضیح داده‌ام.

پیرامون بسیاری دیگر از ادعاهای واهی و هجو این کتاب در فرصت‌های دیگر می‌نویسم. 

۲۰ آوریل۲۰۲۱ میلادی.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد