logo





در پسروی پیشروان

يکشنبه ۱۵ شهريور ۱۳۸۸ - ۰۶ سپتامبر ۲۰۰۹

فرهاد قابوسی

اشاره: باید ارزیابی کرد که چه عواملی سبب سکون فرهنگ و اندیشه اجتماعی در ایران ، سقوط آن به ظلمت غرایز و حماسه ها و لذا شکست های متعدد "اندیشمندان" معاصر ایرانی بعنوان پیشروان نهضت های اجتماعی معاصر و سقوط آن نهضت ها دردهه های اخیر شده است تا از شکست چندباره در آینده جلوگیری شود . چه شده است که مهد تفکر جهانگیر ابن سینا و فلسفه جهانساز ملا صدرا در خلاء عقل علمی و حضیض سنت بیخرد گرفتار آمده و جولانگاه نا اندیشمندان معاصر شده است که نه تنها قادر به رهبری اندیشه های اجتماعی نیستند بلکه همچنانکه تجارب تاریخی معاصر نشان داده اند ، عقل اجتماعی را به بیراهه کشانده اند . از آنجائیکه خود آنان تمایلی به تحلیل نقش خویش در این شکست تاریخی نشان نداده و نمی دهند و بتبع فرهنگ غریزی و احساساتی خویش از اشتباهی به اشتباهی دیگر غلطیده و میغلطند ، ضروری است که دیگران در این مهم بکوشند . تا راهی از این گرداب تاریخی فرهنگ و بیراهه اجتماع بیابند . چه تا زمانیکه چهارچوب فرهنگی اجتماع متکی بر عقل نباشد ، هر حرکت اجتماعی سر انجام روی به بیراهه خواهد برد.
پیش از این در مورد ضعف فرهنگ ایرانی بواسطه عارضه ادب زدگی آن و ارتباطش با عقب ماندگی اجتماعی ایران نوشتم : که آلودگیش به حماسه ، سطحی بودن و تسلط احساسات و غرایز سنتی در فرهنگ ادب گرای ما آنرا از خرد گرائی ، اندیشه منطقی و سیستماتیک بازنگهداشته است: غرایزی که همواره ملقمه ای از غرایز ملی و مذهبی بوده اند . تا جائیکه آن بارقه های درخشان تفکر جهانساز را که در ایران در خشیدند در محدوده غرایز و حماسه و شعر به بیراهه بی عقلی کشانده و خشکش کردند و فرهنگ اجتماعی را به تیول نیک نویسان ادب زده تنزل دادند که کارشان جز انحراف نهظتهای اجتماعی تاثیری نداشت (1) . و نوشتم که بتجربه تاریخ این خصایص نامعقول فرهنگی هر تغییری را چه در متن فرهنگ و چه در جامعه به بیراهه کشانده اند . هنگامی که از ادب زدگی فرهنگ ایرانی سخن میگویم غرضم اینست که مثلا مولفه اجتماعی این فرهنگ فاقد خرد اجتماعی است و یا اگر که "خردی" قابل تشخیص باشد ، "خردی" است ادب زده! که در آن بر انگیختن احساسات بجای اتدلال عقلانی ، محفوظات ادبی به جای فلسفه و غریزه سنتی (ملی ـ مذهبی) به جای منطق تاریخی نشسته است . چه حیات اندیشه و جریان فکر در یک جامعه احتیاج به شرایطی دارد که در آن تفوق عقل بر غریزه ، مرکزیت علم و فلسفه در مقابل حاشیه هنر و ادب و ترجیح علما و فلاسفه بر ادبا و شاعران محرز باشد و گرنه تحت استیلای شعر و ادب بر فرهنگ و حاشیه گرائی منطق و فلسفه در آن هر تفکری حتی به عظمت آنچه که در قرون وسطی ایران در نمونه های یاد شده داشتیم و نظیر آن را در تاریخ شرق و غرب یافته نیست ، به بیراهه سنت و ادب و شعر کشانده خواهد شد (1).
تحت چنین شرایطی است که در قرون اخیر به جای فلاسفه و اندیشمندان خرد گرا ملایانی ادب زده چون سید علیمحمد باب و سید احمد کسروی نقش نوآوران فکری را در جامعه بعهده میگیرند . نتیجه اینست که نهضتهای اجتماعی به حاشیه نهضتهای مذهبی رانده میشوند که محتوای "عقلی" آنها در نمونه اول مبتنی بر "علم جفر" ( سحر و خرافات اعداد) و در مورد دوم متکی بر خرافات "پاکدینی" و "پاکزبانی" است . در متن چنین فرهنگ ادب زده ایست که کار "فرهنگستان ایران" منحصر به تعیین لغات میشود ، که یعنی انحصار فرهنگ ایران به ادبیات و عدم ترویج علم و فلسفه بعنوان مبانی خرد اجتماعی . و چون فرهنگ ادب زده ما سنت زده و آلوده به حماسه فارسی است که در آن استبداد حاکمیت به استبداد زبان تعبیر شده است ، انحصارکیفی ذکر شده کار فرهنگستان توام با انحصار کمی کارش به "لغت سازی" فارسی است . انگاری که مردم ایران به زبانهای دیگری تکلم نمی کنند: تا فرهنگستان ایران حداقل بعنوان فرهنگستان صرفا ادبی توجهی هم به این زبانها بکند . این چنین است که در این فرهنگ نشانی از تنوع فرهنگی که پایه حیات فرهنگی و مایه خرد فرهنگی است ، نمی بینیم . و طبیعی است که اصول فکری "اندیشمند" پرورده شده در متن چنین فرهنگی سنتی ، ناخرد گرا ، غریزه مند و محلی و محدود خواهد ماند و رهیافت های فرهنگی و اجتماعی او نیز همچنانکه تجارب تاریخی نشان داده و میدهند صرفا رو به بیراهه سنت ملی و مذهبی خواهند برد . چراکه نتایج ارزیابیهای چنان "اندیشمندی" از مسائل و رهیافتهای مبتنی بر آنها جز تفسیرهائی بالمواضعه نخواهند بود که بتبع مواضع سنتی آنان نامعقول و غریزه مند اند . لذا ارزیابی نقش نویسندگان و "پیشروان فکری" در ایران و اروپا در قرن اخیر تائییدی بر آن چه آمد (1) و روشنگر زمینه های عمومی و کلی نقش روشنفکران ایرانی در دهه های اخیر است: که معمولا متاثر از غرب و تکرار آن در فازی متاخر است.
از آنجائیکه جریان وقایع مقیاس زمانند که پس و پیش آن قراردادی است ، لذا آنچه که " پیشرو " یا "آوانگارد" تلقی میشود میتواند در واقع پس رو بوده باشد . نمونه های تاریخی مقلوبیت تصور پیشرفت و واقعیت پسرفت را در همرایی هنرمندان و شاعران "آوانگارد" آلمان نظیر واگنر و نیچه با زمینه نازیسم پسرو در اواخر قرن نوزده ، همگرایی و همکاری "فوتوریستهائی" نظیرمارتینی با فاشیسم ایتالیا ، تاثیر چنین فوتوریسمی بر آوانگارد روسیه (در مورد مارتینی بر مایاکوفسکی) و تایید شاعران و آوانگارد های روسیه بر کیش استالین گرایی (در مورد مایاکوفسکی) را در اوایل قرن بیستم میتوان دید . میزان این تاثیرات و همگرایی برخلاف تصور ذهن متساهل ایرانی نه تصادفی ونه سطحی بلکه بسیار مشخص و اساسی است: تصادف نیست که هیتلر تنها واگنر را پیشرو خود شناخته است (2) . یا مارتینی با موسولینی و فاشیستها چنان عجین شده بود که باوجود اختلاف نظر کوتاه مدتی همچنان در دامان فاشیسم مانده است. و یا مایاکوفسکی باصطلاح چپ بعد از ملاقاتهای مسکو و پاریس چنان با مارتینی عجین گشته بود که دوستانش به این نتیجه رسیده بودند که " مایاکوفسکی در ایتالیا میشد مارتینی و مارتینی در روسیه میشد مایاکوفسکی " (3) . نردیکی ازرا پاند با موسولینی و فاشیسم نمونه دیگری از همین مسئله و همچنانکه پیشتر از این نیز یادآوری کرده ام روشنگر تمایل اکثریت شاعران و نیک نویسان به تعبد از قدرت است (1). زمینه این همگرایی ها اساسی است چراکه در سطحی بودن احساسات شاعرانه و نامعقول بودن غریزه هنری و ادبی نهفته است . باز تصادفی نیست که دامنه فاشیسم را در بزک کردن زندگی سیاسی بوسائلی دیده اند که هنر در اختیارش می گذاشته است : وسائلی چون غریزه ، تراژدی (تعزیه) و آرایش تئاتری سیاست برای مردم که فاشیسم و نازیسم آنها را به وفور و مخصوصا در تعزیه های ملی و تعزیه سران نازی و تئاتر سخنرانی های هیتلر بکار میگرفته است . لکن چون عقل در این میان نقشی ندارد تمامی این نمایش ها نیز در نهایت منجر به تراژدی اجتماعی شده است: چه هنر و حماسه یا تراژدی (تعزیه) که مرجع تاریخی هنر: نمایش ، شعر و حتی موسیقی محسوب میشود نمی تواند جای عقل را در مسائل اجتماعی بگیرد . آنچه که پیشتر از این در ایران اتفاق افتاده است مشابه این نوع پدیده های قرن پیش اروپا بنظر میرسد . همچنانکه "نویسنده پیشرو" ایرانی را که بجهت تباعدش از تجدد عقلی (ناشی از علم) اندیشمندی سنتی محسوب میشود ، میتوان کاریکاتوری از همان روشنفکران و نویسندگان آوانگارد اروپایی دید که بعین آنان اینان نیز در عین دعوی آزادیخواهی دستکم در نهان متمایل به " فاشیسم" شده اند (1) .
بعنوان مثال در جبهه ملی ـ مذهبی آقایان آل احمد (و اتباع نظیر علی اصغر حاج سید جوادی) یا شریعتی بجهت فرهنگ سنتی خویش مسائل علّی فرهنگی جامعه ایران را تا حد مسائل معلول رژیم سابق و امپریالسم غرب تقلیل داده و رایج این اندیشه غلط شدند که با تغییر رژیم مسائل اساسی فرهنگی و در نتیجه اجتماعی ایران حل خواهند شد. این آقایان تصور سنتی خود را که بر طبق آن احساسات ضد رژیم و سابقه مخالفت بارژیم سابق معادل صحت نظرات و حتی کاربرد اجتماعی آن قلمداد میشود بجای آگاهی اساسی از مباحث و استدلال منطقی در بحث اجتماعی قرار داده اند . کاری که نتیجه و انعکاس اجتماعی آن عملا چیزی جز ترویج احساسات اجتماعی مرجوع به سنت و ارتجاع فرهنگ اجتماعی نبود . که یعنی از شدت اندیشه غریزی و سنتی قادر بدیدن جلوی پای خویش نبودند که چه امکاناتی در متن این فرهنگ سنتی موجود اند ، جهت ممکن حرکت آن کدام است و از این میان چه میتواند نتیجه بشود . همچنانکه نویسندگان این جبهه جا بجا به بهانه استقلال ملی غریزه سنتی (مردمی) را در مقابل خرد علمی تبلیغ کرده اند (1) . مخرج مشترک این گروه "اندیشمندان پیشرو" نقد غربزدگی و خواست استقلال سیاسی بصورتی عامه پسند و یعنی موقت و غیر اساسی بود لکن کسی را از این میان نمیتوان یافت که به مسائل مهمتر نقد سنت زدگی و خواست استقلال عقلی و خردگرایی پرداخته باشد . اینست که نتیجه اینگونه "پیشروی" اجتماعی تحت شرایط موجود پسروی و سقوط به حضیض سنت شده است .
در همین روال است که در جبهه چپ نمونه بارز "مجاهدین خلق " از جهان بینی علمی سوسیالیسم مذهبی دیگر میسازند تا قابل تلفیق با مذهب شیعه اثنی عشری شود . و در جبهه سنتی ملی "ایرانیان سفید" نظیر آقای آرامش دوستدار پس از گذشت هزار و پانصد سال هنوز مرثیه امپراطوری های "کیانی" و سا سانی را بروایت متحجر فردوسی میخوانند (4): همان روایات نادرستی که از انوشیروان قاتل ایرانیان مزدکی ، انوشیروان عادل ساخته اند . باین ترتیب طبیعی است که هرسه این گروه "پیشروان" سنتی هرکدام به راه ( سنت ) خود در واقع بسوی ایران قدیم پس (!) بروند. چراکه تاریخ ایران به یمن دستبردهای شاعران و حماسه سرایانی نظیر فردوسی طوسی به اسطوره و حماسه آلوده شده است و اسطوره سوی به ارتجاع دارد ، لذا غریزه و اندیشه این ملت و خصوصا روشنفکرانش سوی به حماسه گذشته میگیرد و هر جنبش اجتماعی را نه اینکه بصورت حرکتی معقول بلکه همچون حماسه ای ذهنی ارزیابی میکند . چراکه ملت ایران و یعنی روشنفکرانش حافظه تاریخی ندارند: چون تاریخ ایران آلوده به حماسه است و حفظ بخش حماسی آن بجهت سبکی اش راحت تر از بخش تاریخی آن است که نیازمند خرد تاریخی می باشد . یعنی بتبع اساسی بودن تاثیر ساختار غریزی فرهنگی است که حتی تحصیلات مثلا علمی چنین "روشنفکرانی" در خارج نیز نتوانسته است بر اندیشه غریزی و احساساتی آنان غلبه کند . باین تعبیر اینگونه"اندیشمندان" و "روشنفکران" سنتی را که محتوای مغلوط اندیشه های خویش را با "نیک نویسی" بصورتی مقبول عامه باسواد عرضه میکنند باید صرفا هنرمند نوشتن قلمداد کرد تا اندیشمند: که مرکز ثقل عملش گرایش به منطق و خرد گرائی است.
هنرمند ولی چون تصوری ظاهری دارد و شاعر چون متاثر از اندیشه ای غریزی است در دنیائی از نمادها و سمبلها می اندیشد . ولی خبر از زمینه ، تاریخچه و عمق و اساس کار خودرا ندارد . و از اینرو منطقاَ نباید رل پیشرو در دگرگونیهای اجتماعی را بر عهده بگیرد بلکه به هنر آفرینی در حاشیه یک فرهنگ عقلانی بسنده کند . لذا مسئله اساسی جامعه ایران این بوده است که بعلل ضعف فرهنگی یاد شده نه تنها آنانکه نمی باید ـ در فقدان اندیشمندان خردگرا ـ نقش پیشرو اجتماعی را بعهده گرفته اند بلکه حتی خرد اجتماعی را نیز تحت تسلط بیماری فرهنگی یاد شده به بیراهه کشانده اند . و یعنی برخلاف تعبیرات متداول پس از شکست سی ساله، آن دگرگونی اجتماعی که "پیشروان ایرانی" بدنبالش بودند باالظروره همین بوده است که در پیش رو داریم . چه اندیشه غریزه مند "پیشروان" از همان ابتدای این دگرگونی سمبلهای مقلوبی از واقعیات برای دگرگونی اجتماعی ایران خلق کرده بودند که تمامی ذهن آشفته اجتماعی را پر کرد و جایی برای عقل و منطق در آن نگذاشت . سمبلهائی که در غیبت حظور شان هاله ای مقدس قاصله میان آنان و مردم چنان را پر کرده بود که حتی نویسندگان باصطلاح لائیک را به تقدس واداشت . و اگر که عوام نقشی را بر ماه دیدند ، خواص نویسنده اسطوره صداقت دوره آخرالزمان را بر تمامی جامعه تعمیم دادند (5) . چراکه "نویسنده پیشرو" تحت تاثیر فرهنگ هنرزده ایرانی نگاهش بیشتر به سمبلیسم حماسی بود تا حقایق تاریخی . پس بدنبال سمبلها رفتند و نه تنها از واقعیات روزمره بلکه حتی از واقعیات مکتوب نیز روگرداندند . این فقدان علاقه به تجارب اجتماعی و مکتوب میان "اندیشمندان" ایرانی را میتوان ناشی از بیماری اساسی فرهنگ ادب زده ما دانست که بجای تکیه بر واقعیات عقلانی صرفا متکی بر سمبلهای حماسی و نقشهای ظاهری بوده است . و یعنی میتوان آنرا با ضعف روشنفکرانه در اتکاء به هنر و ادب مربوط دانست : که از رویت حال به جهت بهت آینده غافل شدند و از اینرو واقعیت را فدای سمبل کردند . و چون سمبل نماد گذشته است پیشروی تخیلی آنان نیز در متن واقعیت اجتماعی مبدل به پسروی شد.
___________________________
حواشی :
(1) ر. ک. مقالات "ملاحظاتی در عقب ماندگی و تجدد ایران"
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=10581
"نارسائيهای فرهنگ ايرانی "
http://www.asre-nou.net/1386/esfand/17/m-ghabousi-1.html
به همین قلم در آرشیو سایتهای "عصر نو " و اخبار امروز".
(2) هرمان راوشنینگ: " مصاحبات با هیتلر" .
باید دانست که نوشته های نیچه در باره واگنر موید تاثّر عمیق او از واگنر است . و این دستکم مثالی از بیخبری نیک نویسان ایرانی است وقتی که آقای علی اصغر حاج سید جوادی بدون اطلاع از این حقایق تاریخی در مورد کم و کیف افکار واگنر و نزدیکی آنها با نازیسم در مقاله ("سفر از بعید تا ابعد" ، عصر نو اسفند 1385) نه تنها نیچه اشراف پرست بلکه همین واگنر ضد یهود را بعنوان " بزرگترین اندیشمندان بشری" تایید میکند . در حالیکه نوشته های نژاد پرستانه ضد یهودی واگنر که از منابع استاندارد فرهنگ نژاد پرستان محسوب میشوند دقیقا نشان دهنده پسروی اساسی این "پیشرو ادبی و هنری" آلمان قرن نوزده می باشد . متاسفانه نویسندگان ایرانی که دعوی آزادگی و آزادخواهی آنان گوش فلک و خود آنان را کر کرده است بدون تحقیق و اطلاع از ساختار های عقیدتی در تاریخ سیاسی اروپا و خصوصا سازواره های ناسیونالیستی ایدئولوژیها در چنین سطحی سطحی است که "می اندیشند" و می نویسند .
(3) ژان کلود مارکاد: "حظور مارتینی".
(4) آرامش دوستدار :" افسانه در واقعیت" . ایشان که مرکز ثقل عقلشان بواسطه علاقه به مذهب بهائی در ضدیت شخصی با اسلام تعیین میشود ، هنوز که هنوز است پس از قریب دو هزاره عدالت کذائی انوشیروان را برخ جمهوری اسلامی میکشند . و از همینرو در تایید عقاید قرون وسطی ای فردوسی نژاد و نژاده پرست مینویسند که هیچ ربطی به هیچ نوع آزادیخواهی و پیشرفت اجتماعی معاصر نمی تواند داشته باشد. و این یعنی پسروی نویسنده ای که خودرا از پیشروان اندیشه اپوزیسیون دست راستی میداند.
(5) گویا (!) همین آقای حاج سید جوادی قبل از تغییر رژیم در ادامه تائیدات مطلقی که از "امام خمینی" کرد و مشهور خاص و عام اند ، نوشته بود که (نقل به مضمون): "وقتی امام بیاید مردم دروغ نخواهند گفت". در حالیکه حتی خود "امام" هم چنین ادعائی نداشت .


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

توضيح
ف. قابوسي
2009-09-06 16:16:53
غير از معذرت در مورد يکي دوغلط تايپي دوستي که کمک کرده است ،اشاره به اين مسئله ضروري است که شاعر شعر "وقتي امام بيايد" به پيوست مقاله آقاي حاج سيد جوادي شخصي به اسم: طه حجازي است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد