پنجِ صبح
حریقِ مرگ وُ
بارانِ بمب
پنجِ صبح
و
کِش وُ قوسی
میانِ خواب وُ رویا
و
دختری که بهارِ بلوغش
سرخ شد
از رقصِ خمپاره ها
و
نوزادی در جستجویِ پستان مادر
آخرین گرسنگی را
فریادی خاموش کرد
پنجِ صبح
و
حسرتِ آموزگاری
که
نشنید
معنایِ آزادی را
از زبانِ شاگردانش
و
هوایِ باروت گلویش را
از ابری تیره
سرشار
پنجِ صبح
و
رقصِ بال گردها
در آسمانِ زخمیِ ستاره ها
و
رنگ باخته آفتابی
اسیر
در چنبره ی گُرازها
از یک سو
مُرده هایِ هزار ساله
از سویی دیگر
اُرتدکس هایی
مُلبس
به جامه هایی زرین
در یک دست کتاب دین
و
در دستی دیگر
چاقویی بر گلو نشانده
پنجِ صبح
با خمیازه ای
تا
خوابی بی پایان
25/02/2021
رسول کمال
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد