
بیا
تفنگ مان را زمین بیاندازیم
باهم نجنگیم
دستمان را به هم دهیم
و به ریش حاکمان جنگ افروز
در آنجا واینجا
در هر کجای خاک بخندیم
و با صدای بلند بگوییم
ما دیگر گول شما دزدان و غارتگران جان ومالمان را
نخواهیم خورد.
من تو را می شناسم
به نام و با خنده وگریه هایت
کلاه کاسکت ات را بردار
تا تو را به نام صدا کنم.
تو هم مرا می شناسی
هرچند از دیاری دورم.
مذهبی ندارم
تا به بهانه آن به جنگ مذهبی دیگر بروم
وقوم وقبیله ونژادی
که به آن فخر بفروشم
و برای آن به جنگم.
انسانم مثل تو بر گستره زمینی
که متعلق به همه ماست
ودر انتظار کِشت است
کِشتِ گُل و گندم و رویاهامان.
آغوش من باز است
درنگ نکن
برادرم
تفنگ ات را زمین بینداز.
۵ اسفند ۱۴۰۰