سقراط توسط افلاطون جاودانه شد گرچه او بسیار گفت اما هیچ ننوشت. بی گمان این حکیم یونانی بزرگترین قربانی دیالکتیک در دیالوگ است؛ دغدغه او "سیاست" در یونان و سیاست نیز جز برقراری دیالوگ نه ممکن است و نه اعتباری دارد.
دیالوگ همان "گواهی نامه" ورود به عرصه سیاست است. بنابراین آنکه نه با سازوکار دیالوگ آشناست و نه دیالوگ را درک می کند و بدتر از آن حتی نمی کوشد که این سازوکار را نزد فضلا و حکیمان بیاموزد پس چگونه حق ورود به ساحت سیاست را دارد؟ من که با سازوکار دیالوگ آشنا نیستم یا به عبارتی گواهی نامه سقراط پسند هم ندارم آنگاه چنانچه بگویم و بنویسم بنابراین هم حیثیت خود را به خطر می اندازم و هم نیشخند و ریشخند دیگران را شاهد هستم.
حال چنانچه در سیاست "دیالوگ" نباشد پس نسخه یک جامعه عادل را در کدام کتاب مقدس، در کدام فرا روایت یا در کدام "مانیفست" پیدا کنیم؟ سقراط بود که با دیالوگ دیالکتیکی توانست سیاست را از فلسفه و نیز فلسفه را از "سفسطه" جدا کند.
می گویند دیالوگ نرمش و ورزش اندیشیدن آنچه است که آسان به اندیشه و تعریف نیاید؛ ابزار این دیالوگ هم "پرسش" است؛ پرسیدن و باز پرسیدن تا به حیرت و حتی به آگاهی از جهل خویش رسیدن. به بیانی ساده، دیالکتیک یا روش پرسش های منطقی همان نرم افزاری است که دیالوگ را بر روی آن تنظیم می کنند. اگر دیالوگ در میان نباشد که مبادا طشت رسوایی بی مایگان و کم مایگان از بام فرو افتد، پس ما همه فیلسوف دهر و عقل کل هستیم!
بااین حال سقراط دیالوگ را برای رسوایی این و آن نیاورده است که ضریب نادانی و ناآگاهی را با سنگ محک دیالکتیک بسنجد. نظر به اینکه سرچشمه و سنّت تفکر انتقادی در کشور یونان بویژه شهر آتن است پس لااقل فلسفه پراتیک یا عملی (و نه صوری Speculative) اگر قرار است اندیشیده شود آیا باید به زبان یونانی باشد؟ مگر نه اینکه زبان "ویترین" هویت و فرهنگ یک ملت است. البته مطلوب من "دیالوگ" است که به باورم "ناموس" اندیشه باید شناخته شود.
در بادیه و برهوت اندیشه اصولا "دیالکتیک" سقراط همان قطب نمایی ست در دست متفکر تا در "برهوت" نیافتد و گرفتار نشود یا اینکه در بیابان مسیر و مقصد گم نکند. ماتریالیست ها هم دیالکتیک هگل (تز، آنتی تز، سنتز) را همچو قطب نما در دست داشتند تا در چین و شوروی و کوبا به سوسیالیسم رسیدند. البته نرم افزار دیالکتیک در دیالوگ هدیه سقراط حکیم است؛ همان سقراطی که نفرت و نفرین "نیچه" در این دنیا و آن دنیا همواره با اوست.
سقراط پیر و قانون مدار ناچار شوکران نوش می کند به این امید که آمدگان و آیندگان، نسل به نسل این "میراث" او را حفظ کنند؛ گرچه برخی اینجا و آنجا یا قطب نما می شکنند یا از وحشت "برهوت" به بادیه پا نمی نهند حتی با قطب نما!
درد رنجوری ما را داروی غیر تو نیست
این تو جالینوس جان و بوعلی سینای [ما]
اشاره کردم دیالوگ نرمش و ورزش اندیشیدن آنچه است که به آسانی به اندیشه نیاید. هر مخاطب یا شرکت کننده در این "ولیمه" باید تا زمانی که نوبت به او برسد، پاسخ آن پرسش را در ذهن خویش حلاجی یا کندوکاو کرده تا در زمان مناسب بازگو کند. اصولا موضوع دیالوگ و دیالکتیک و پرسش و پاسخ آن معطوف به "من" است که در یک ولیمه (ضیافت!) حاضر می شوم و باید پاسخ دهم نه آنکه هگل و هایدگر و مارکس و نیچه درباره آن موضوع چه می اندیشند و چه می گویند. بنابراین همه گزاره های پاسخ من در دیالوگ باید استدلالی (Argumentative) و استقلالی باشند؛ اندیشیدن من هم باید انتقادی (critical) باشد و پرسش نیز منطقی و از لوگوس (logos) و عقل و تدبیر خودم سرچشمه گرفته باشد نه از فکر و کلام این حکیم یا آن فیلسوف و فاضل.
دیالوگ ابتدا با "تعریف" موضوع مورد گفتگو توسط تک تک اعضای شرکت کننده آغاز می شود سپس پرسش های معطوف به آن موضوع پرسیده می شود و سرانجام با جمع بندی پاسخ های آن جمع که در یک هم اندیشی آزاد حاصل شده است به پایان می رسد.
دیالوگ اصولا "شاورهم فی الامر" نیست که در پایان جلسه باید تصمیم گرفته شود و یا رای و نظر اکثریت حاکم شود. تقریبا هر آنچه که از دیالوگ بر می آید و اعتبار دارد در "مناظره" اما کم اعتبار و کم اهمیت می شود؛ شاید اگر رویکرد سلبی (apophatic) یا به عبارتی نگرش آنچه نیستی را از ساحت "الهیات" وام گرفته و به حوزه فلسفه و "دیالوگ" دلالت دهیم، آنگاه به "مناظره" خواهیم رسید که اهداف و ابزار و کلا سازوکاری دارد که منطبق بر دیالوگ که هدف آن یافتن "حقیقت" است، نیست.
برای نمونه تاریخی، در دربار خلفای عباسی (هارون و مامون) شاهد چند مناظره بین الادیانی هستیم که اگر زنهار (امان خواستن از) خلیفه نبود پیروان دیگر ادیان ممکن بود پیشنهاد مباهله (درخواست عذاب مومنان دیگر ادیان از خداوند) کنند یا بیرون از دربار عباسی چندان آسوده نباشند؛ گردن زدن دگر کیشان پس از پایان مناظره در دربار خلفا رخ داده است. بااین حال بسیاری از متکلمین و الهیون و عالمان مسیحی، زرتشتی، بودایی، مانوی و هندو با همان باور و اعتقاد خویش که وارد مجلس مناظره شدند، با همان ایمان به دیانت خویش هم از دربار خارج شده و تغییر دین نیز ندادند؛ آنها حتی پیشنهاد مباهله هم نکردند تا موسی به دین و خویش و عیسی هم به کیش خویش و مناظره نیز بی فایده و بی اثر.
جالب است که فریدریش نیچه فیلسوف سوئیسی- آلمانی شدیدا مخالف مناظره بین الادیانی بود؛ این "فیلولوگ" عصیانگر در نامه به همکارش می نویسد که شیشه دین و ایمان چنان ظریف و شفاف است که ممکن است در مناظره ها به یک نگاه و زبان نامحرم بشکند؛ بنابراین مناظره و محاجه بین الادیانی مردود است.
دیالوگ گوهر تعاونی دارد اما مناظره جوهر تقابلی. در تاریخ می خوانیم که از تعاون تا تقابل چه ستم ها و چه خون ها ریخته شده است. مشهورترین مناظره در عصر حاضر همان مناظره "زنده" کاندیداهای ریاست جمهوری امریکاست که صدها میلیون بیننده دارد. دو کاندیدای اصلی در مناظره شرکت نمی کنند که به ملت آمریکا "حقیقت" را بگویند، بلکه شرکت می کنند که از رقیب خویش عیب جویی کنند و بر پاشنه آشیل حریف مانور دهند. آنها نمی گویند آنچه را که باید بگویند و گاهی هم می گویند آنچه را که شایسته نیست بگویند.
به این سبب اشاره داشتم اگر نخواهم درباره دیالوگ و دیالکتیک به گونه ایجابی (cataphatic) بنویسم پس باید از مناظره که نقطه مقابل دیالوگ است پرهیز کنم. دیالوگ به لحاظ منطقی جای "مغالطه" نیست اما در مناظره چنین است. مغالطه شخصیتی (ad hominem) در مناظره که من بجای پرداختن به موضوع مناظره و پاسخ استدلالی آوردن برای حریف اما عمدا "وجهه" او را خدشه دار می کنم و اتهام ناروا به او می زنم و حتی او را تهدید می کنم تا به اصطلاح حقانیت خودم را در یک مناظره نشان دهم؛ حال اینکه در دیالوگ حق ندارم مخاطب را داوری کنم و به او اتهام بزنم. البته این مغالطه به شکل یک عادت ناپسند به برخی از رسانه ها هم سرایت کرده تا به زعم خویش حریف یا مخاطب یک گفتگوی ساده و سالم را به این وسیله از میدان خارج کنند.
من دیالوگ را گذار از عالم غریزی (instinctive) به ساحت عقلانی می بینم. ملالی نیست که بعضی "مغالطه" پیشه می کنند و اتهام ناروا می زنند که گویی همچنان در همان عالم حسی و غریزی خویش گرفتارند. من که پروای دیالوگ دارم می دانم در حافظه جمعی ما از این میراث خطیر خبری نیست؛ می دانم برخی از ارباب رسانه هنوز به مکانیسم و سازوکار آن اشراف ندارند؛ می دانم دیالوگ لزوما به مثابه ابزار "اراده معطوف به قدرت" در میان سیاست پیشگان نیست و می دانم که ساحت دیالوگ را نباید سیاسی و امنیتی ساخت. بنابراین، چاره چیست جز بازگشت به دیالوگ و آشنایی با سازوکار آن به یاری همان رسانه و مطبوعات.
شایسته نیست "سفسطه" و توهین و افترا را ابزار دیالوگ و مناظره فرض کنیم؛ گرچه این روزها برخی از ایرانیان غریزی، چه بهره ها از آن می برند! امید که ما هم از رنج کم اندیشی و تنبلی ذهن رها شویم و قطب نمای سقراط را نشکنیم تا در برهوت جهل فرهنگی و سیاسی گرفتار نشویم و خوارزمی (الگوریتم) دیالوگ را هم سرنگون نسازیم.
استکهلم، زمستان ۲۰۲۲
نیچه و زرتشت: خویشاوندی فلسفه و هنر (
pouranblog.blogspot.com)