logo





داریوش فاخری

دستان نااهل در حریم ما

نقد و بررسی دو فیلمنامه از آقای اصغر فرهادی

چهار شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰ - ۲۳ فوريه ۲۰۲۲

آقای فرهادی از راه شخصیت نادر برای توجیه تصمیمات زندگی هنری خود به این که ایران برایش از همه چیز مهمتر است استفاده کرده و از همه میخواهد که اینطور فکر کنند. او در مورد آینده ایران ، با نشان دادن نگاه و سکوت سمیه و ترمه با تکنیک نمای نزدیک، بهت و وحشت آنان از ویرانگری و ناباوری از بزرگسالان را نشانمان میدهد.
تقدیم به صداهای بدون مجوز ایران

فیلم اول

"درباره الی"

فیلمنامه پرتنش "درباره الی" پر از پیام های سمبولیک برای نشان دادن لایه زیرینی این فیلم است.
داستان فیلم نه درباره الی ، و نه درباره گذراندن تعطیلات ۳ روزه چند خانواده جوان دانشجوي سابق دانشكده حقوق براي تفريح به شمال کشور بلکه درباره سپیده و دوستانش است.

بگذارید سمبل های این داستان غیر ابتکاری و پرورش یافته در این فیلم پر سر و صدا را بررسی کنیم.

دانشجويان سابق دانشكده حقوق، نمای تحصیلکردگان سکولار و گروه غیر مذهبی درگیر انقلاب هستند که برای احقاق حقوق ملت ، همراه انقلاب شدند.
سپیده (گلشیفته فراهانی) رهبر و سازمان دهنده این گروه است. سپیده، رییس گروه ، سعی دارد که به درخواست احمد را با الی آشنا کرده تا با هم ازدواج کنند.
احمد (شهاب حسینی) که پس از سال‌ها زندگی در آلمان به ایران بازگشته نماینده تزریق افکار غیر ایرانی و خارجی در این فعالیت هاست.
"اِلی" (ترانه علیدوستی) نماینده توده ملت است.
دریا سمبل وظیفه عظیم و دشوارگرداندن امور ایران پس از انقلاب است.
"بچه ها" آینده ایرانند.

شروع داستان این گروه تحصیلکرده سرمست از پیروزی انقلاب را نشان میدهد که با هلهله و شادی در درون تونل تاریک، دنیای دوران سیاه گذشته را پشت سر میگذرانند و به روزهای روشن بعد از تونل می رسند که مردم کنار جاده ها پیک نیک کرده و خوشحالند.

پیام آقای فرهادی از اینجا شروع میشود.
هیچکدام از این حقوقدانان و تحصیلکردهان و حتی رهبر و سازمان دهنده گروه (سپیده) غیر از اسم کوچک "الی" چیزی از "الی" نمی دانند.
"الی" به دعوت سپیده ، از راه کنجکاوی به همراه دیگران به این سفر آمده‌ و در تماس با مادر بيمار و پيرش در تهران ، اصرار دارد كسي نفهمد او به شمال آمده و قول مي دهد كه فردا برگردد. همزمان ، نامزدش (نقطه پیوند او به خارج از این گروه ) با او تماس میگیرد و او جوابی نداده و حواسش را به صحبت با احمد مشغول میکند که می گوید: "پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان است."

نمونه هایی از بی کفایتی و تخطئه این تحصیل کرده ها در یک سری ندانم کاریها توسط سمبلهایی که کم هم نیستند.

۱- آنها به ويلايي مي رسند كه سپيده از تهران رزرو كرده اما زن روستايي متولي آنجا مي گويد كه فقط يك شب مي توانند در ويلا بمانند، چون صاحب ويلا برخواهد گشت و اين را پيشاپيش به سپيده نيز گفته بوده اما سپيده راستش را به جمع نگفته تا سفر به هم نخورد.
در نهايت پيرزن ويلايي نيمه متروك در ساحل را در اختيار آنان مي گذارد كه فاقد بسياري امكانات است.
۲- سپيده به دروغ به آن زن مي گويد كه احمد و "الی" تازه ازدواج كرده اند و به ماه عسل آمده اند.
آنان به اجبار و با سرخوشي و با وصله پینه های موقتی ، ويلا را آماده اقامت چند روزه شان مي كنند ( بازسازی ایران پس از انقلاب). لحظه‌هایی مانند نحوه دردناک شدن دست شهره (مریلا زارعی) روی تیرک خانه نشان میدهد که آمادگی مقابله با تخته‌های خرد شده و ناخن‌های بیرون زده معمولی را هم ندارند.
۳- آقای فرهادی واکنش پسر میزبان ( یکی دیگر از سمبل های بکار رفته برای ایران آینده) را تنها با نگاهی در واكنش به رقص احمقانه یکی از این تحصیلکردهان لاابالی نشان می دهد!
۴- در صحنه ای دیگر وظیفه مواظبت از بچه ها را به "الی" میسپارند و به بازی والیبال مشغول می شوند.برای نجات بچه دست به دامن کسانی میشوند که مجهز ترند ( نیروی بر سر کار)
۵- "الی " از این گروه سَر میخورد. آنها هم کاملا او را از خودشان نمیدانند. علیرغم رابطه منجمد و تلخ به نظر بی پایانی که با نامزدش دارد ، جوکها و حرفهای خودمانی این گروه غریبه به "الی" میفهماند که نمیتواند با آنها جوش بخورد.
صبح فردا، الي قصد بازگشت به تهران را دارد اما سپیده سعی میکند او را بهر طریقی منصرف کند.
۶- نگرانی های "الی" را هم نامزد و هم سپیده نادیده گرفته اند .این نادانی به موقعیتی تراژیک منتهی و "الی" ناپدید میشود ، دیگر" ایرانی" برای این گروه بی کفایت و ناپخته وجود ندارد.
۷- الی ناپدید میشود.تنش های داخلی اوج میگیرند. افراد گروه انگشت اتهام بسوی یکدیگر نشانه رفته ، در پی خشم و وحشت هر کدام دیگری را مقصر می‌داند. سپیده از رهبری خلع شده و حالا به صورت جمعی تصمیم می گیرند. گروه به خاطر منافع خود ، زمانی‌که نامزد "الی" در پی او از راه می‌رسد دیگر از آبروی "الی" حمایت نکرده و سپیده را مجاب می‌نمایند که در مورد "الی" حرف‌های نادرست و دروغ‌ بگوید.
آنها سعی داشتند که این قربانی وحشت زده را که کنجکاوانه به آنها اعتماد کرد تا "از آنچه نوشته شده فرار کند" را زنی خیانتکار بنامند ولی به عدم توانایی خود در مقابله با غول دریا (عدم توانایی و آمادگی در مملکت گردانی) اذعان نکنند.
""الی" از قاب صحنه خارج می شود، تنها بادبادکی در حال پرواز است و صدای دریا. دریای بی قرار و بی نور بر سر جایش است اما خروش پیشین را ندارد.آرزوها و امیدها ماندند و "الی" دیگر نبود!
۸- آبروی الی برای سپیده مهم بود و دلیل دخالت تحصیلکردهان آنگونه که سپیده میگوید: " دیگه نامزدش را دوست نداشت" بود نه شناخت "الی" یا "نامزدش" (که حتی اسم او را نمی دانستند). آنها بدون یک برنامه ریزی دقیق و آمادگی فقط زیبایی دریا را دیدند.
مامورین مسئول هم ، افراد این گروه را به باد تمسخر میگیرند که چطور کسی را که چیزی درباره اش نمی دانند را با خود به سفر آورده و آنان را ترک میکنند. نعش ایرانی که به این تحصیلکردها اعتماد کرده بود را هم نامزدش در سردخانه شناسایی میکند نه گروه.
۹- در روایت آقای فرهادی با آنکه سپیده زنی توانا ، جذاب، سرزنده، و دارای قدرت رهبری است ولی تماشاچی با پشیمانی و درماندگی دلخراش این زن روبرو میشود که میگوید : "کاشکی گذاشته بودم بره"
۱۰- برای نشان دادن ورود و نفوذ عقیده غیر اجنبی در میان این تحصیلکردها ، امیر به سپیده (رهبر گروه) : "تو مادر یا خواهر احمدی؟" احمد پاسخ میدهد : "من گفتم دعوتش کن".

این پیامهای سابلیمینال فراوانند و در نهایت، آقای فرهادی استدلال می‌کند که "یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی‌پایان است"
این یک فراخوانی است، جایی که دریای عظیم وسیله نقلیه این تحصیلکردهان سکولار را به بیرون تف کرده و آنان مذبوحانه در حال فشار دادن برای بیرون آوردن این وسیله در گل مانده شان هستند.
و به این ترتیب,آقای فرهادی این پایان نامه را به آقای خامنه ای و بسیجی های حکومت ارائه داده و با آنان وارد یک معامله پایاپای میشود.

فیلم دوم

"یک جدایی "
یا
"جدایی نادر و سیمین "

این فیلم دنباله فیلمنامه "درباره الی" است.
آقای فرهادی پس از قلع و قمع تحصیلکردگان سکولار جامعه و تصویر آنان به عنوان انگلهای بی فایده انقلاب در فیلمنامه "درباره الی" سعی میکند که با تجزیه و تحلیل شخصیت های گوناگون درگیر وقایع پیش و پسا انقلاب ، دیگر جناح ها را هم از میدان بدر کرده و دلیلی برای توجیه همکاری خود را با رژیم ارائه دهد.

در اینجا هم با انبوهی از پیام های سابلیمینال داستان فیلم روبرو می شویم .

با نام شخصیت‌های داستان آشنا شویم.

نادر

او بازیگر نقش تحصیلکردگان سکولاریست که میخواهند در ایران بمانند و از درون درگیر ایران و آینده ایران باشند (اصغر فرهادی ها).
پدرش (ایران) نقش اصلی را در زندگی او دارد بسیار ضروری است که برای مراقبت از پدرش تلاش و کوشش کند و همه باید چون او فکر کنند.
در عین حال، تا جایی پیش می‌رود که وقتی همه این بار را به عهده او می‌سپارند و پدر ناتوانش را به تنهایی و در حال استیصال می‌شوید ، می‌شکند و گریه می‌کند .
نادر به قاضی التماس می کند که اگر مرا به زندان بفرستید، پدرم چه می شود؟ و بعد با گریه به ترمه میگوید: "ترمه مراقب پدر باش."
به طبقه مالی بالا تعلق ندارد (در خانه پدرش زندگی میکند و چیزی برای گرو گذاشتن ندارد)
عمیقاً نگران ترمه (آینده ایران) است و آنکه ترمه او را مقصر هر اتفاقی که افتاده و خواهد افتاد بداند.
او مشتاق عشق ترمه است و به سیمین می گوید که "از نظر عاطفی بیشتر از تو به من وابسته است".
نادر دائما در حال درس دادن به ترمه است .تا پول زیادی برای بنزین ماشین (حق استخراج نفت) ندهد، انگلیسی یاد بگیرد، و ریاضیاتش خوب شود تا کلاه سرش نرود، و درست فارسی گفتن را (به مثابه نوعی ناسیونالیسم افتخار آمیز ) یاد بگیرد ( نادر حاضر به گفتن تضمین به جای گارانتی نیست و پشتوانه را پیشنهاد می دهد تا فارسی درست بکار برود).

سیمین

بازیگر قشری از تحصیلکردگان سکولار است که فعالیت در ایران را رد میکنند. آنها آینده ایران و اثرگذاری بر ان را در خارج از ایران ممکن تر میبینند (فیلمسازان، نویسندگان، شاعران ....).
شخصیت سیمین طلاق می خواهد.
سیمین متهم به خودخواهی و آسان طلبی است. نادر او را متهم می کند که به راحتی از رابطه آنها دست می کشد، یعنی از "مشکلات" ایران فرار کرده تا به دنبال پاسخی آسان باشند. نادر به سیمین میگوید: "میخواهی از این مملکت بری چون میترسی وایسی". یا در مورد ترمه : "میخوای یاد بگیره مثل تو ترسو بار بیاد"

اما سیمین فکر می کند که ماندن نادر نتیجه معکوس دارد و قابل اجرا نیست. ذهنیت شخصیت او نشان دهنده نوع نگرانی هایی است که برخی از ایرانیان در ایران دارند. آنها امیدوارند به جای مواجهه با کشتار و زندانی شدن توسط رژیم، مسایل سیاسی را در خارج و با حمایت انسانهای خوب دنیا حل کنند.

سیمین برای ۱۴ سال ازدواج خود با نادر ارزش قائل است و با وجودی که در حال جدا شدن از اوست پشت سرش ، او را مردی پاک می خواند.

حجت و راضیه

راضیه

شخصیت راضیه نمایانگر جناح غیر تندرو مذهبی در ایران است.

راضیه زنی پایبند به دین است. تلفن میزند به مرکز پاسخگویی به مسائل شرعی ( که تلفنش را همیشه در کیفش دارد) و میپرسد: " درسته که یک زن پرستار از یک مرد سالخوردۀ هفتاد هشتاد سالۀ بیمار که هوش و حواس درست و حسابی هم ندارد پرستاری کنه؟"
یا به امام حسین قسم میخورد.

شخصیت راضیه نماینده روسای جمهور گذشته ایران، از جمله خاتمی و رفسنجانی، یا موسوی جنبش سبز، و کروبی است.( وقتی وظیفه نگهداری پدر نادر را به راضیه میسپارند ، زیر بار این کار کمرش میشکند، و او را به تخت قفل میکند که با واکنش شدید نادر روبرو می شود). در چنین شرایطی ، جالب است که راضیه می گوید: " من از اینجا میرم ولی لااقل اجازه بدین شوهرم بیاد به جای من کار کنه" .

با آنکه راضیه از تهمت دزدی که به او میخورد برآشفته می شود و می کوشد ثابت کند پول ندزدیده ، اما آقای فرهادی بعداء او را هم دروغگو و آب زیرکاه نشان میدهد.

حجت

نماینده بسیجی ها, اسلام ناب محمدی ها و گروه آقای خامنه ای

حجت نماینده کسانی در رژیم است که از زور برای پیروزی در بحث استفاده می کنند.
"حجت" به معنی برهانِ قاطعِ و ظاهرأ غیرقابل‌انکار نشان دارد که مخاطب را قانع می‌کند. حجّت از محوری‌ترین اصول اندیشهٔ شیعهٔ امامی به‌ویژه در موضوع امامت است. به این مفهوم که در هر دوره‌ای از تاریخِ انسان، فرد شاخص و منحصربه‌فردی وجود دارد که نشانه و گواهی از سوی خداست. چنین فردی یا پیامبر یا وصی پیامبر است.

در این فیلمنامه، شخصیت کینه توز و پرخاشگر او معتقد به قرآن به عنوان حجت نهایی است. از شخصیت حجت برای نشان دادن عضله حامی آخوندها و حکومت دینی در ایران امروز استفاده می شود.
حجت قرآن بدست به مدرسه دختر نادر می رود تا از معلم برای گواهی اش شهادت بگیرد اما وقتی طلب طلبکاران به میان میاید زنش را مجبور میکند که قسم دروغ بخورد. توجه کنید به قتلهای زنجیره ای که اسلامیون ناب محمدی (حجت ها) در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی صورت دادند و او باید صورت این حکومت در دنیا باشد

در عین حال، حجت فکر می‌کند که تمام دنیا علیه او هستند. بسیاری از رهبران اسلامی بنیادگرای کنونی ایران نیز این نظریه بدبینانه را تعمیم می دهند که دنیا به دنبال آنها و با آنها بد است.
.
حجت مردی زحمتکش و قربانی بی عدالتی در جامعه معرفی میشود که میخواهد حقش را بگیرد، میگوید:" من قبلاً توی دادگاهها رفتم... سرمو کلاه گذاشتن... پولمو خوردن... آخر سر هم رای به نفع صاحب کارم دادن... ."
اما این آدم حق جو در حقیقت به دنبال انتقام جویی ست. به مدرسۀ ترمه میرود، معلمها را تهدید میکند و میگوید: "بالاخره تو که از اینجا بیرون میای!" یعنی من بیرون انتقامم را از تو میگیرم!

حجت، راضیه ای که بدون اجازه او برای کار به بیرون از منزل می رود و بچه اش را سقط میکند را تایید نمیکند. حجت های اجتماع پس از انقلاب ، زن را در خانه و برای تولید مثل می خواهند و نه در کنار خود و تحولات اجتماعی .
با سقط شدن فرزند راضیه و حجت ، آقای فرهادی امکان تفاهم و حکومت تیمی این دو جناح را در آینده ایران برای همیشه از بین میبرد.

در نگاه حجت، نادر و سیمین بخشی از نخبگان فاسد، مستکبر و بی خدا و تحقیر کنندگان کارگران معمولی مانند او هستند.
نادر و سیمین هم برداشت کاملی از زندگی حجت و راضیه ندارند.
در جلسۀ مصالحه بیگناهی (بخوانید بی خطر بودن) نادر روشن میشود.ولی حجت در خفا شیشۀ ماشین او را میشکند تا روح انتقام خواهی و سلطه خود را بر نادر و زنش راضیه نشان بدهد.

هر دو جناح می خواهند امور کشور را اداره کنند، اما از نظر آقای فرهادی جناح غیر تندرو مذهبی هم چون طبقه سکولار صلاحیت انجام وظایف خود را ندارد و شکست می خورد

ترمه

آینده قشر متوسط ایران

شخصیت ترمه (به معنی پارچه گرانبها با مفهوم و نماد سنتی غنی در فرهنگ ایرانی) نشان دهنده آینده ایران است. او ناامیدانه به دنبال آشتی و صلح در خانه است و واقعاً می ترسد که خانواده اش در میان یک سری دعوا و اتهامات از هم بپاشد.
او به ایران که پدربزرگ بیمارش نماد آن است احترام می گذارد و از او مراقبت می کند. وقتی که به پدر نادر که به سختی نفس می کشد و به دستگاه اکسیژن متصل است کراواتی تنگ بسته شده تا شیک به نظر برسد! ، ترمه به زور پیرمرد را از آن تنگنا نجات می دهد.
وضعیت گذشته، حال و آینده ایران برای او مهم است. او در حالی که منتظر آزادی پدرش از زندان است، با مادربزرگش به سختی مشغول تحصیل است و حتی تاریخ سلسله ساسانی را مطالعه می کند.
ترمه ، پدرش را مقصر نمی داند. به او احترام می گذارد و برای زنده نگه داشتن ازدواج والدینش به او می چسبد و سعی میکند همه چیز را از نادر بیاموزد.

سمیه

دختر حجت و راضیه , آینده طبقه مستضعفین و توده مسلمان جامعه

سمیه و ترمه با هم مشکلی ندارند. ترمه در بحبوحه خشونت بزرگترها، با آموختن از پدرش، رابطه خوبی با دختر راضیه و حجت دارد که او هم نقش در آینده ایران دارد.

پدر (ایران پسا انقلاب)
کاملا درمانده و محتاج کمک توجه سیمین، نادر و ترمه را می خواهد. او نمی خواهد سیمین برود. او با وجود اصرار نادر مبنی بر اینکه دست سیمین را رها کند، دست سیمین را می‌گیرد (نمادی از ایران که نمی‌خواهد هیچ یک از فرزندانش را از دست بدهد و همه با هم باید از او مراقبت کنند). و سیمین به او تسلی میدهد : "میام , برمیگردم آقا جون"
پدر در عین حال، می‌خواهد نوه‌اش که نماینده آینده کشور است نیز در کنار او بماند.

***

دو پهلو نویسی پدیده نادری و ویژه ایران نیست. رد پای سانسور افکار برای فرم دادن به شخصیت و رفتار مردم به ۴۴۳ قبل میلاد در روم و چین قدیم میرسد و عملی باعث افتخار بشمار می رفته است.

در کشورهایی مانند آمریکای لاتین و کشورهای کمونیستی هم به دلیل ترس از نهادهای سیاسی، شاهد همین روش مبارزه توسط تحصیلکردهان هستیم. در کشورهای دیگر که آزادی بیان بیشتری دارند، ترس از نهادهای اجتماعی یا مذهبی و گاه سیاسی برخی از نویسندگان را وادار به نوشتن با سرنخ های نمادین میکند. به عنوان نمونه می توان از کتاب "ترغیب گران نهانی" " نوشته وَنس پاکارد در مورد پیامهای نهانی در بازاریابی محصولات ، بیت معروف "به راهت ادامه بده، دختر نقره ای " در ترانه "پل روی آبهای غران" از سیمون و گارفونکل در دهه هفتاد که برخی آن را نمادی از سرنگ برای تزریق مواد مخدر می دانند ، یا استفاده از روشی برای ضبط پیام به صورت برعکس در موسیقی متن است که گروه هایی چون بیتلها ، رِد زپلین و پینک فلوید در ترانه های خود بکار برده اند ، نام برد.

یکی از نمونه‌های چنین فیلمی می‌تواند "از این بهتر نمیشود" ساخت آمریکا باشد که موضوع حساس واکنش جامعه به پذیرش همجنس‌بازانی را که تصمیم گرفته بودند از کمد بیرون بیایند را به چالش می‌کشید. در آن فیلم، نقش معنادار و عمیق‌تر جک نیکلسون، نگهبانی از هنجارها و نظام باورهای سنتی جامعه بود. نویسندگان این فیلم ، مارک اندروس و جیمز ال بروکس نیز هلن هانت را به عنوان نماد (طرف دلسوز جامعه)به تصویر کشیدند تا در پایان فیلم بر جک نیکلسون غلبه کند و یک همجنسگرای خارج شده از گنجه را بپذیرد

بدون شک فرهادی تحت یک دیکتاتوری تئوکراتیک و بسیار متعصب زندگی می کند.
و در یک جامعه دراکونیان ،آنگونه که اورول در کتاب ۱۹۸۴خود تشبیه میکند که مردمانش تحت بمباران تبلیغاتی و عقیدتی،اخبار دروغ و تحریف شده ،رد حقایق، دستکاری دائمی در تاریخند و نابودی و سر بگور شدنهای ناگهانی امری عادیست ، موش و گربه بازی با سانسورچی ها عملی ناگزیر است.
در طول تاریخ نویسندگان ایرانی همواره در نوشته های خود به خود سانسوری یا نمادگرایی پرداخته اند.
این مورد ، از زمان شاعران بزرگی از حافظ گرفته تا فروغ و صمد و بسیاری از نویسندگان و شاعران معاصر ایران صادق است. در شصت سال گذشته، خواندن کتاب برای تحصیلکردهان ایرانی در تلاش برای کشف نمادها و سرنخ های باقی مانده از شاعران و نویسندگانی که سعی می بنویسند، کار همه کس نبود. ترس از پلیس مخفی، نویسندگان بی‌شماری را وادار کرد که پیام‌های واقعی خود را پنهان و مجبور کرد تا به شدت تلاش کنند تا از مقاماتی که بر "مناسب بودن مطالب منتشر شده" نظارت می‌کنند، پیشی بگیرند و به آثار خود برچسب نامناسب برای انتشار نزنند.
زن شاعر ایرانی در ایران امروز نمیتواند از واژه بدن، لب، بوسه، سینه و بغل کردن در اشعارش استفاده کند.

حرف آقای فرهادی در داستان "یک جدایی"

داستان مهیج و دراماتیک "یک جدایی" با بهره برداری از تکنیک داستان پردازی کیشلوفسکی فیلمساز نامدار لهستانی و الگوی آقای فراهانی در فیلمسازی ساخته شده ، که با دراماتیزه کردن داستان ، تجربیات و احساسات شخصیتها را روی صحنه برده و بنا به اهمیتی که به تصمیمات آنان می دهد به تماشاگر این توانایی را میدهد که به جای مخاطب مستقیم بودن، بفهمد چه می گذرد.

داستان فیلم "جدایی" دایرۀ معنایی بسیار گسترده با یک لایه درونی دارد که با سبک ادبی دو پهلو نوشته شده است. لایه زیرین فیلم جدایی نشان میدهد که این فیلمنامه نسخه ایرانی فیلم طلاق آمریکایی «کرامر علیه کرامر» در دهه ۱۹۸۰ با پرتره معمولی خانواده ای در بحران نیست.

آقای فرهادی در تکاپوی مبارزه با و فرار از سانسور نیست. او همراه سانسورچی هاست.
با ارتباط مضامین این داستان که در ظاهر نحوه برخورد شخصیتهای در دام افتاده خانواده ها را نشان میدهد، میتوان برداشت آقای فرهادی را از برخورد عقیدتی طیفهای سیاسی ایران پس از انقلاب را مشاهده کرد.
آقای فرهادی روایتی دارد از هویتهای فردی و طیف های سیاسی با سرنوشتی مشترک که در کنار همند ولی نمیتوانند با هم زندگی کنند. اما آقای فرهادی یک ناظر بی طرف نیست. برای او در ایران بقول کتاب قلعه حیوانات اثر جورج اورول " همه با هم برابرند اما برخی از دیگران برابرترند."
او در پایان به این عقیده تاریخی در ایران استمرار می بخشد که عده ای که زورمند ترند ،حتی با توسل به خشونت و ایجاد وحشت ، بهتر می توانند دیگران را چوپانی کنند. او زندگی بهینه را ، حافظانه ، در " با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا" میداند تا زمانی که سرنوشت رقم دیگری بزند.

آقای فرهادی از راه شخصیت نادر برای توجیه تصمیمات زندگی هنری خود به این که ایران برایش از همه چیز مهمتر است استفاده کرده و از همه میخواهد که اینطور فکر کنند. او در مورد آینده ایران ، با نشان دادن نگاه و سکوت سمیه و ترمه با تکنیک نمای نزدیک، بهت و وحشت آنان از ویرانگری و ناباوری از بزرگسالان را نشانمان میدهد.

سیمین میخواهد دنیایی که دارد دائما خطرناکتر و خفقان آورتر می شود را ترک کند ( ویزایی که بزودی باطل میشود) . امنیت و آینده ترمه خیلی برایش اهمیت دارد " من ترجیح میدم بچه ام تو این شرایط بزرگ نشه" .
صحنه حال سیمین کنار کپسول اکسیژن گویای خفقانی است که گلویش را میفشارد و هوایی که دست و پا میزند تا بیابد. شاید در برابر این طوفان خودکامه ای که بیرحمانه غیر خود ها را زندانی و سر به نیست میکند ، انسانهای دنیا کمکش کنند.

او به تعدادی کارگر که با زحمت بسیار مشغول پایین آوردن پیانویی ( دنیای مذهبی حاکم که موسیقی و زن را در آن طرد و محکوم میکند) هستند که سیمین آن را فروخته، با کمترین چانه زنی ، پول بیشتری می دهد به شرط آنکه راه را برایش باز کنند تا او به مسیرش ادامه دهد.
اما ترک ایران برایش آسان نیست. در یک صحنۀ سمبولیک او پس از دادن پول باربرها می رود چمدانش را ببندد. چمدان به سختی بسته میشود. و جایی ترمه به پدرش میگوید : نمی خواد بره من چمدوناشو تو ماشین دیدم.

جایی دیگر سیمین میگوید: "من این شجریان رو بردم" و نادر میگوید :" هر کدوم را که میخوای ببری ببر" (موسیقی در دنیای جدیدی که نادر انتخاب کرده حرام است) و آیا سیمین آن شجریان خواننده ای را با خود می بَرد که روزی دو انگشتانش را از پنجره ماشینش بیرون آورد و در خیابان ، رو به دوربین فیلمبرداری گفت " مرگ بر دیکتاتور" ؟


آقای فرهادی فضای این داستان را مثل فیلمهای دیگرش ، "چهارشنبه سوری" و "درباره الی" بر زمینه ای آکنده از دروغ و تحریف بنا میکند.
در اینجا انسان های داستان به طور ترحم انگیزی در دام افتاده ، از احساسات، عقاید و خواسته های یکدیگر یا بی اطلاعند یا علاقه ای به کشف آن ندارند. درگیری‌های وجدان شخصی آنها مورد توجه نیست . همه حقیقت را کتمان میکنند و تنها آن را برای پشتیبانی از خود و خودی بکار میبرند تا موضوع به میلشان پیش برود.آدمها سعی در پیشبرد منافع شخصی خود دارند و با هر ترفندی می کوشند تا حق را از دید خود به کرسی نشانده و راه خود را پیش ببرند.

راضیه ( زن خدمتکار)، پرستاری از یک مرد را از همسرش پنهان میکند و در مورد این که نادر او را به زمین زده و باعث ازدست دادن بچه اش شده است یا از مطلع شدن نادر از بارداری او توسط شنیدن صحبتش با معلم سرخانه در مورد پزشک زنان ، دروغ میگوید . راضیه هنگام ملاقات سیمین از او میخواهد که حقیقت سقط بچه اش بر اثر تصادف با ماشین را از شوهرش مخفی کند.
نادر با راضیه قرار می گذارد تا موضوع کار کردن او در خانه اش را از حجت که مخالف این کار است پنهان بماند. عدم اطلاع از بارداری راضیه در دادگاه و اینکه آن را از ترمه شنیده است نیز دروغ دیگر نادر است.
معلم سرخانه در مدرسه به قرآن قسم میخورد و در اتاق بازپرس ادعا میکند که هنگام گفتگوی او با راضیه نادر در آشپزخانه بوده و از این گفتگو خبر نداشته است ولی در غیاب نادر شهادتش را پس میگیرد.
در صحنه ای از داستان ، معلم ترمه از سیمین میپرسد: " خوب اگه یه چیزی پرسیدند که به ضرر شوهرتون بود... " تا از قبل شهادت در دادگاه دروغش را هماهنگ کند.
خواهر شوهر راضیه که واسطۀ کار کردن راضیه بوده هم این حقیقت را از برادرش پنهان نگه می دارد.

آیا این فضا و برداشت نویسنده از ایران و ایرانی ، ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه نویسنده را برملا میکند؟
و توجیه "جدایی" خود از دیگر فیلمسازان ایرانی و همکاری با حکومت را؟.

در این رابطه ، نمیتوان تشابه زندگی هنری آقایان الیا کازان ( فیلمساز نامدار آمریکایی ) و فرهادی را نادیده گرفت.

خیانت و لو دادن دوستان و همکاران توسط "الیا کازان ها " در برابر دادگاه تفتیش عقاید سناتور مک کارتی، باعث از هم پاشیده شدن خانواده ها ، شیوع فقر و ترس بسیاری و رونق کار و موفقیت کسانی شد که با دادگاه تفتیش عقاید ساختند.

آقای فرهادی هم در حالی که با دخترش (بازیگر نقش ترمه) بر روی فرش قالی فستیوال اروپا راه میرود به خوبی میداند که در صحنه فیلمبرداری سمیرا مخملباف بمب گذاشته میشود، آدم ربایان قصد ربودن دختر دیگرش حنا مخملباف را در صحنه فیلمبرداری میکنند، دختر جعفر پناهی را برای ۴۸ ساعت با پدر فیلمسازش به زندان اوین می برند و دختر رسول اف، از ترس جان با مادرش به آلمان می گریزد.

"در بارانداز" ، فیلمی بود که الی کازان ساخت تا در تبرئه خود در مورد خبر چینی و متهم کردن دیگر نویسندگان و فیلمسازان بکوشد.

آقای فرهادی نیز پس از قلع و قمع تحصیلکردهان سکولار و به تصویر کشیدن آنان به عنوان انگلهای بی فکر و برنامه در سیل انقلاب در فیلم "درباره الی" ، با ساختن فیلم "جدایی نادر از سیمین"، سعی در جداسازی خود (در نقش نادر) از آنان کرده و مراتب سرسپردگی خود را به دادگاه خودکامه مک کارتی که اینجا جناح تندرو و حاکم بلا منازع جمهوری اسلامی است اعلام میدارد (اتفاقی نیست که در فیلمنامه جدایی نیز این دو "حاجی آقا" هستند که باید بر این دو جناح تحصیلکرده سکولار حکم کنند).

زندگی پس از سال ۱۹۵۲ کازان بر ویرانه های زندگانی دوستان و همکارانی بنا شد که او برای منفعت شخصی خود به دادگاه تفتیش عقاید وقت فروخت.

و با آنکه آقای فرهادی از زبان نادر ادعا میکند : من زیر بار زور نمیرم" ، در پایان با ، با اهل سلطه در ایران می سازد و از این راه در یک معامله پایاپای با آنها در شهرت ، پول و جوایز باد آورده غوطه می خورد و عاقبت کسانی که بصورت همسرش ، سیمین در داستان خود به تصویر کشیده را از عاقبت خودش جدا می کند .
این نکته مرا بیاد "جانی فونتن" خواننده در فیلم "پدر خوانده " می اندازد که در ازای دست بوسی و اعلام تبعیت، پدرخوانده همه راهها را (با خشونت و زور) برای او باز میکند تا به آنچه می خواهد برسد.در عوض او نیز بوقت لازم این دین را پرداخت کرد.
سازش با شرایط موجود را به وضوح می توان در صحنه ای که نادر شکایت متقابل کرده و گفته است پدرش زمانی که تنها مانده آسیب دیده است دید. او پس از کمی سکوت به چیزی فکر میکند و بعد به آرامی دکمه های پدرش که از بالا باز کرده بود را از پایین به بالا می بندد. و به اینصورت بر دست "پدر خوانده "بوسه می زند.

بیعت سیاه

۱- مجوز و پروانه نمایش بدون درد سر.
۲- در اختیار گذاردن اکرانهای بیشمار (بالای بیست) و صفهای طولانی برای دیدن فیلم " آقای افتخار سینمای ایران"
۳- دادن جوایز در ایران به آقای فرهادی و حذف رقبای ایشان.
۴- در اختیار گذاشتن سرمایه بانک برای ساخت فیلم.
۵- خرید جایزه فستیوال برلین (یکی از مقامات بلند مرتبه دولتی آلمان , در جواب عدم پیگیری قتل فرخزاد و ترور کافه میکونوس, گفته بود منافع ملی ما در معاملات مان با ایران ارجحیت بیشتری دارد) و دو فقره جایزه اسکار طی مذاکرات برجام (همراه با درخواست ویزای آمریکا برای نورچشمی ها)
۶- کاندید نکردن رقبا برای جوایز بین المللی و اسکار.
۷- تاراندن و قلع و قمع رقبا در ایران برای جلوگیری از شرکت در فستیوالهای خارجی.
۸- دیگر تسهیلات مورد نظر و احتیاج تیم فرهادی

بهنام قبادی فیلمساز "کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد" ایران را ترک میکند تا فیلم بسازد.

حسین رجبی که در در سال ۱۳۹۲ توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به خاطر ساختن فیلمی درباره حقوق و طلاق در ایران، دو ماه را در زندان انفرادی بسر میبرد. این فیلم هرگز در ایران روی اکران نیامد . رجبی پیش از بازداشتش این فیلم را روی کانال یوتیوب گذشت اما بخاطر درخواست شورای فیلم ایران این فیلم از این کانال برداشته شد!!!
رجبی بعدا برای پخش تبلیغات بر علیه حکومت نزدیک سه سال به زندان میرود.
در سال ۱۳۹۴ محکوم شد و با برادرش به زندان اوین فرستاده شدند.پس از یازده ماه حبس و ابتلا به عفونت ریوی در اثر اعتصاب غذاهای متعدد به بیمارستان و بعد به بخش مخوف ۸ زندان اوین فرستاده شد.

در سال ۱۳۸۶ انفجار بمبی در محل فیلمبرداری فیلم "اسب دوپا" از سمیرا مخملباف چند بازیگر و افراد پشت صحنه را مجروح کرد.
مخملباف در سال ۱۳۷۹ در عین ساختن فیلم "قندهار" ، دوبار از سوء قصد به جانش جان سالم بدر برد. و دو بار دخترش حنا ، زمان فیلمبرداری آخرین فیلم سمیرا مخملباف "در ساعت پنج بعد از ظهر" در کابل مورد آدم ربایی قرار گرفت که خوشبختانه ناموفق ماند.
مخملباف در سال ۱۳۸۸ ، مجبور به ترک ایران شد.

جعفر پناهی پس از اقدام به تهیه پروژه ای درباره انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ به شش سال زندان محکوم و برای ۲۰ سال از فیلمسازی محروم شد.
در سال ۱۳۸۹ جعفر پناهی همراه با همسرش ترانه سعیدی و دخترشان سولماز همراه با ۱۵ نفر از دوستانشان ، توسط شخصی پوشها به زندان اوین برده شدند.

رسول اف برای ۸ روز در زندان انفرادی افکنده شد و حق دیدار و گفتگو با اعضای فامیلش را از او گرفتند. در کمی پس از این حبس ، زن و دخترش برای فرار از خطر و آسیب به آلمان گریختند.

کیارستمی فیلم "مثل یک عاشق" را در سال ۱۳۸۹ و "کپی تایید شده" را در سال ۱۳۹۱ در خارج از ایران ساخت. نمایش فیلمهای کیارستمی برای ۱۰ سال در ایران ممنوع شد.

از بهرام بیضایی و هیچ اقلیت غیر شیعه دیگر سخنی نیست.

در فاصله بین ساختن و پخش دو فیلم "درباره الی" و "یک جدایی" سالهای ۱۳۸۸ (جنبش سبز) و ۱۳۹۲ فیلمهای بسیاری از جمله "گشت ارشاد"، "پل چوبی"، "من یک مادرم"، و "زندگی خصوصی" تحریم شدند.
اما نمایش همزمان در سینماهای متعدد فیلمهای "درباره الی" و "جدایی" فروش گیشه ها را به میلیونها دلار رساندند. در سال ۱۳۸۸ زمانی که "درباره الی" رکورد فروش گیشه بلیت را میشکست ، جایزهٔ ویژه تماشاگران جشنواره فیلم فجر و تندیس بهترین کارگردانی جشن خانه سینما را هم به نویسنده و کارگردانش دادند


الیا کازان با آرتور میلر نویسنده شهیر آمریکایی را تا پیش از آنکه او را در دادگاه تفتیش حقایق مک کارتی لو بدهد دوستی و همکاری داشت و "مرگ یک فروشنده"، او را به صحنه برد و در میان انبوه جوایز ، خود نیز برنده جایزه "تونی" به عنوان بهترین کارگردان شد.

آرتور میلر نیز به گفته ایشان الگوی آقای فرهادی در داستان نویسی هستند و جایزه اسکار سال ۲۰۱۷ را بخاطر فیلم فروشنده که براساس نمایشنامه مرگ یک فروشنده نوشته آرتور میلر پرداخته شده بود، برد.

در سال ۱۹۹۹ اعضای آکادمی فیلم سینمایی آمریکا، جایزه یک عمر فعالیت هنری را به الیا کازان دادند ، مارتین اسکورسیزی (کارگردان) و رابرت دنیرو (بازیگر)، جایزه او را دادند و مِریل استریپ بشدت او را تشویق نمود.

در مورد آقای فرهادی نیز این سه هنرمند ، که میبینم نه آشنایی با زمینه صورت ظاهری فیلم یا برداشت کاملی از لایه زیرین آن دارند ، در رسانه های اجتماعی به تشویق ایشان برخاستند.

هنرمندان سینمای ایران که جوایز بین المللی را از آن خود و ایران کردند کم نیستند با مراجعه به صفحه سینمای ایران در ویکیپدیا، انبوهی از نام این هنرمندان را در هر رشته ای در این صنعت میبینیم. آقای فرهادی کاری نوین در صنعت فیلمبرداری ارائه نداده است.
اما جایی که جایزه صلح نوبل را بنا به ملاحظات سیاسی و منافع ملی بزرگترها، به کسانی میدهند که جای تعجب و افسوس دارد ، کانال یوتیوب فیلم کارگردان تحت سانسور ایرانی را به درخواست شورای فیلم جمهوری اسلامی از این کانال هم برمیدارد، و جایزه اسکار و جوایز هنری بین المللی دیگر بنا به مصلحت های روز، منجمله سیاسی، به این و آن داده میشود، میتوان انتظار داشت که دو جایزه آقای فرهادی نیز توسط حکومت مذهبیون شیعه ایران ، که فعلا بزرگترها اداره ایران را برعهده اش گذاشته اند، خریداری شده باشند.

جا داشت که هیات داوران و دست اندرکاران فیلم هالیوود که طرفدار آزادی بیان , حقوق زنان و همجنسگرایان و ایده آلهای حقوق بشرند , بجای دادن جایزه اسکار به نماینده رژیمی که با تمامی ایده آلهای بشری در تضاد است و همکاران آنها را در صنعت فیلم بیرحمانه سرکوب و آزادی بیان را در گلویشان خفه میکند, از این فرصت طلایی استفاده کرده و ایران را برای شرکت در مسابقه بایکوت کرده بودند.

ما بایستی به خاطر صداهای بی مجوزهای ایران از آکادمی اسکار بخواهیم این دو جایزه را پس بگیرد.

فرهادی ساعاتی پیش از برگزاری مراسم اسکار، در پیامی ویدئویی از تهران خطاب به ساکنان لندن که به ابتکار صادق خان –شهردار لندن- برای تماشای فیلم فروشنده به میدان ترافالگار این شهر رفته بودند، واکنش‌ به حُکم ترامپ را همبستگی برای مقابله با فاشیسم خواند و در شب اهدای جایزه اسکار این جایزه را به "مردم خوب ایران" تقدیم کرد که در حقیقت مقصودش روسا و حامیانش در کشور بود و نه مردم. چرا که من در این دو فیلم چیزی از مردم ایران ندیدم

ایشان , از دل ایران, قانون لغو ویزای ورود به آمریکای "پرزیدنت ترامپ" را فاشیسم میخواند ، اما از تجاوزهای شب اعدام ، تجاوز به زنان زندانی توسط بطری و باتوم برقی ، شکنجه جسمی و روانی زنان زندانی قرچک و ورامین و بوشهر و اوین و دور نگه داشتنشان از فرزندانشان و صیغه کردن اجباری (فروش) آنان در مقابل دریافت پول.........از شلاق خوردن ها ، اعتصاب غذاها، گورستان لعنتی خاوران ، بند ۸ اوین ، کشتار وحشیانه بهاییان حرفی نمی زند؟
یا از ارزانی انسان ایرانی و آنانی که اعضای بدن ، تن عریان دختران و زنان خود را به گرو نان می گذارند، پدران و مادران معتاد در زندان ، بچه هایی که نمیتوانند به مدرسه بروند و در عوض لابلای ماشینهای خیابان ، جانشان برای لقمه ی نان بر کف دستشان است، کسانی که در جواب سوال یک عابر میگویند : " آرزو چیه؟" در فیلمهای ایشان خبری نیست.
ندیدم با بدست آوردن میلیونها دلار ثروت بادآورده از این دو فیلم برای بچه هایی که در آلونکی از کارتن کنار خیابانها و مردان و زنانی که در گور میخوابند و شاید خواب فردایی را می بینند که در سرزمین تعزیه ها ومحرم های همیشگی روزی باد آن را با خود برد دستی بالا بزنند.

ضرب المثلی آفریقایی میگوید که "هرگز نمیتوان کسی خود به خواب زاده را بیدار کرد".
آیا این مصداق وجدان به خواب زده آقای فرهادیست ؟

آقای فرهادی هم چون سیمین شاهد این فصل ننگین در تاریخ ایران بوده و است. اما نمی نویسد که
سیمین از قتل کلام و عدم مبادله افکار توام با احترام متقابل ، از اعلامیه خونبار آقای خامنه ای و قتلهای زنجیره ای وحشیانه ای که نه زن و نه مرد را میشناخت و صدها نفر از نویسندگان، مترجمان، فعالین سیاسی فدایی و مجاهد و توده ای را از بین برد، فرار میکند. از توطئه سرنگون کردن اتوبوس حامل نویسندگان و شاعران ایرانی در سال ۱۹۹۶، از دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی و آقای رفسنجانی که شاهد این قتلها و بیش از آن بودند . از بستن روزنامه ها و غارت بیلیونها دلاری و فساد ۲۰۰۸ – ۲۰۱۰ ، از دوران ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد با محبوبیت بالای ۸۰ در صد و دستگیری هزاران نفر و نعش خونین ندا سلطان و تجاوزات جنسی به زنان و مردان در زندان، و هفتاد هزار پلیس بسیجی که حجاب و تار مو و گردنبند زنان را بازرسی میکنند تا متخلفین را محکوم به زندان و خوردن شلاق کنند فرار میکند.
که "دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت میدارم"

کار آقای فرهادی پرداختن به حقیقت نیست . او به عنوان یک فیلمساز مانده در ایران در ازای مجوز ، امنیت جانی ، پول ، شهرت و رفاهی که به او میرسد نه تنها حقیقت را کتمان میکند ، بلکه در خدمت اربابان سلطه ،فیلمسازان با وجدان و با شرف ایرانی را لگد مال میکند و شب تباهی، ایرانی که سنگش به سینه میزند، را طولانی تر میکند.

آقای فرهادی چون فرج الله سلحشور, حسن فتحی , کیمیایی, و کمال تبریزی بنگاه ساخت فیلمهای سفارشی برای توسعه افکار تندروان حکومت اکثریت شیعی مذهب ایران باز کرده و فیلمهای خود را در کنار فیلمهای مضحک و سراپا دروغ "سرب" , "مارمولک" , "شکارچی شنبه" , "مدار صفر درجه" , سریالهای "شهرزاد" , و "یوسف پیامبر"روانه بازار میکند و زندگی زاغ را در شعر بلند " عقاب" پرویز ناتل خانلی برمی گزیند

***

در پایان فیلم و بر متنی حزن انگیز، از پشت دیواری شیشه ای نادر و سیمین را می بینیم.
چشمها جای کلام را میگیرند. چشمان ناباور و هنوز منتظر سیمین به نادر و چشمان نادر که از او فرار میکنند .
چشمان سیمین دنیایی از پرسش ، ناباوری از فروریختن امیدها و ارزشهایی که این ازدواج برای ترمه داشت را القا میکنند و انگار دارد ترانه "تو هم با من نبودی" از شهیار قنبری با صدای فرهاد را میخواند.


و ما میمانیم با یک تکرار لعنتی و دوره کردن یک هنوز تلخ و بی پایان.

"حاجی آقا" ها در شروع و پایان قضیه بر سر کارند و قاضی حال و آینده ایرانند.
"حاجی آقا"ی اول داستان تفاوت روش همکاری دو جناح تحصیلکرده که روبرویش نشسته اند و نقش آنان در بازسازی ایران پسا انقلاب را تلف کردن وقت دادگاه میشمارد.
"حاجی آقا" پایان داستان با حوصله و پدرانه، آینده ایران (ترمه) را با لبخندی بر لب و تصمیمی گرفته شده، بدون نادر و سیمین در کنار خود دارد.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد