"به همه ی دختران و زنان ِ وطنم که قربانی "نَر" های بیضوی مغز می شوند"
زندگی می دَوَد اینجا و زمان،
نه همانست که بر صفحه ی ساعت جاریست!
کودکی از تَه یک کوچه برون می آید،
سَبَدَش را
-که پر از قاصدَک است-
می گُذارد سر راه!
دختری کَز سفر ِ حادثه باز آمده است،
قاصدَک های سبد را با خود
بُرد در مَعبر ِ باد.
زندگی می دود اینجا و کسی در مشرق
می کِشَد عقربه ها را به صلیب و
زمان ،
نه همانست که بر صفحه ی ساعت جاریست.
اینک از عقربه ها
سرِ خون آلودی چشم در چشم زمان دوخته است!
***********************************************************
جمعه 30 ژانویه ی 1998 - واشینگتن دی-سی
