آمدی
با سایه روشن جنگل
رفتی
باغروب غریب خورشید
لابه لا ی افق ها
به انتظارت هنوز
چشم دوخته
برپنجره آفتابم
......
شاید شعله زند درذهنم
روشنی وصل ماه تو
همانند رودی روان
ازآنجاییکه جهان
زاده اندیشه من است
پس دگرمرا چه باک
........
سوخته درباغچه عشق
همان خاکستروریشه ام
چرخهاهمچنان روان
می چرخند
در جان ومهردرختان
آسوده پیچیده ام
........
درین بیداد شربشر
کوچه هاغمگنانه
تاریک سوزیده اند
همین روزها
آبشارروزنه های
آفتاب جاری می شوند
نطفه پنهان گیاهان سبز
وزش رنجها کاهش
کو چه ها راعاشقانه
گیاه وگل کاری کنم
.......
مروارید مهرنارنجی
دوخته به تن می آیی
با آسمانی پرستاره
و پرواز پرهای سپید
دوستت دارم آبی و سرخ
آویزان ساقه ها
بال صلح در نگاه تو ست
........
سکوت وار می نگرم
به بی مرزی هستی
هرچی که گذشت
بازنمی گردد
می نوازد حال
صدا ی قلبم
ملودی زیستن
همراه واخوان دف
.........
زمین ومن پیوسته باهم
ریشه وتارهایمان
سلسله تنیده درهم
توآنجا
شهررازها
قصه قیل وقال جهانی
من اینجا
آغوش جنگل
رقص نیایش می کنم
.....
فوریه 2022
شهلا آقاپور
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد