logo





نامه یی به رفیقم سافی

دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۷ فوريه ۲۰۲۲

بهمن پارسا

new/bahman-parsa.jpg
سافی جانِ عزیز درود، آرزومندم که تندرستی و شاد. میدانی که من از مردمِ پیش از اس-ام-اس و تکست مَسِج و یی میل و این حرفها هستم و هنوز هم برایم نامه نوشتن آسان تر و دلپذیر تر از هر روش ِ دیجیتالی ِ دیگری است، از این چیز ها هم سر در می آوَرَم ولی وقتی میخواهم در باره ی مُعضَلی با رفیق و آموزگارم درد دلی بکنم دوست دارم از راه کاغذ و قلم باشد! و امّا اگر از احوالات ِ من خواسته باشی ملالی و ملال هایی هست که بد ترینش دوری است از دیدار تو ی نازنین.
این روزگار گویی نمیخواهد مرا راحت بگذارد! مسائل و گرفتاری های خودم کم نیست حالا زندگی دارد باری دیگر بر دوش های خسته ی من تحمیل میکند. این همه سالها هر چه از دست خودم و ندانم کاریها و بی مبالاتی های خویش کشیده ام بس نیست ، این بی معرفت از امروز سرپرستی و مراقبت و نگهداری از کودکی هفتاد ساله را به من واگذار کرده! حالا سرِ پیری در حالیکه لازم است یکی از خودِ من مواظبت کند ، این منم که به حکم نا گزیر و گریز نا پذیر روزگار باید کودکی هفتاد ساله را تر و خشک کنم! تازه آنهم چه کودکی که با توّجه به آنچه در باره وی شنیده و دیده و میدانم ، هیچ چیز نیست جز درد سر و عذاب.
به جانِ خودم اگر خواسته باشم اغراق کنم ، این کودک را من از بچّگی های خودم می شناسم ، از همان روزها که از کلاس های دبستان بیهقی در جنوب تهران در میرفت - حسابش را بکن این بچّه از دبستان در میرفت!- تا شلوغ بازی های 16 آذر و کار هایی از این قبیل ، یک کار ِ مفید و بدرد بخور از او سر نزده! یک سر بوده و هزار سودا . ببین سافی جان نمیخواهم درد سرت بدهم فقط میخواهم بگویی من در این روزهای آخرین سالها ی زندگی ، با این اعجوبه با این بچّه ی هفتاد ساله چه باید بکنم؟!
رفیق جان ،این کودک هفتاد ساله را از هر طرف که نگاه کنی معیوب است. برای اینکه خوب و درست ببیند عینک لازم دارد. چون بیش از چند تایی دندان طبیعی ندارد مجبور است از دندانهای مصنوعی نصفه نیمه استفاده کند و خوردن برایش عذابی است الیم و به همین دلیل وقتی سرمیز غذا خوری می نشیند برج زهر مار در مقابلش به بنایی از شکلاتِ اعلای سوئیس می ماند . عضلات و مفاصلش نیازمند روغنکاری اساسی و زیر بنایی است از همین روست که برای هر حرکتِ ساده یی مثل در های چوبی سیصد سال پیش ویژ ویژ و ویز ویز میکند ، آه و ناله هم که جای خود دارد . بیشتر ساعات شب را بیدار است ، یعنی هم روز را و هم شب را و همین که از وی غافل میشوی چّرتش می برد . شصت سال ِ پیش را خوب به یاد دارد ولی اینکه امروز صبح کجا بوده یادش نمی آید. همه ی اینها بکنار - که به هرحال به نحوی قابل اداره و مدیریت است - یک اخلاق سگِ و حوصله ی تنگی دارد که نصیب ِ گرگ بیابان نشود. با اینکه نه از زندگی آموخته و نه از درس و مشق ِ مدرسه چیزی یاد گرفته ، ادعایش سقف آسمان را در هر زمینه یی سوراخ میکند. باور کن ، نیست موضوع و مقوله یی که تو طرح کنی و این کودک ِ هفتاد ساله در مورد آن نظری کارشناسانه نداشته باشد ، باور میکنی سخت است به این بچّه بفهمانی که " پدر جان ماست سیاه نیست" .
سرَت را درد نیاورم . ولی میخواهم بگویم در چنین شرایطی بجای اینکه مرا موظّف به نگهداری و حضانت از این طفل بکنند آیا بهتر نبود وی را به مهد کودکی مناسب ِ سنّ و سالَش می سپردند؟! نه واقعن آیا بهتر نبود؟! میدانی چرا این را میگویم ؟ برای اینکه در مورد او از من کاری ساخته نیست . میترسم یک موقعی برود بیرون و در کوچه و خیابان دچار حادثه شود. و در عین حال نمیتوانم مانع آزادی های فردی اش بشوم. خلاصه اینکه روزگار بد کاری روی دستم گذاشته و البّته خودم نیز با این کودک ِ هفتاد ساله به نوعی احساسِ همدردی میکنم .
به هر حال دلم میخواهد که در جریان باشی و بدانی که پس از این من تنها نیستم و در نهایت دقّت و مسئولیت اجبارا عهده دار ِ تمشیت امور ِ کودکی هفتاد ساله شده ام . چون راه دیگری نیست تصمیم دارم آنچه را تا کنون نیاموخته ، یادش بدهم، یک حرف و دو حرف الفاظی بر لبانش بگذارم تا گفتن بیاموزد، دستش را بگیرم و پا به پا ببرم تا راه بیافتد و در چاله چوله نیفتد و از تجاربی که در زندگی اندوخته ام آنچه را در توانم هست سخاوتمندانه در اختیار ش بگذارم و اگر تو اجازه بدهی گاهگاهی نیز بفرستمش پیش ِ تو تا رموز زندگی ِ شرفتمندانه را یادش بدهی ! خلاصه اینکه میخواهم نگذارم این کودک به هَدَر برود. معلوم است که چاره ی دیگری هم ندارم. نمیدانم تا کجا توان ِ کشیدن ِ این بار را خواهم داشت. برایم آرزوی برد باری و موفقّیت داشته باشد و احوالم را بیشتر بپرس که به دمِ گرمِ رفیقی چون بیش از هروقت ِ دیگر نیازمندم. رفیق جان بیشتر درد سر ندهم ، فعلن همینقدر در جریان باش تا باری دیگر به زحمتی دیگر مزاحمت شوم.
تصدّقت بهمن پارسا.
*******************************************
هفدهم بهمن 1400



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد