logo





سفر ترک

جمعه ۱۵ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۴ فوريه ۲۰۲۲

رضا براهنی

barahani.jpg
[...] يك پخش‌شدگي زباني در قصه‌ي "فارسي شكر است" جمالزاده اتفاق مي‌افتد كه در آن دو زبان مبالغه‌آميز در دو جهت مختلف از زبان دو شخصيت، هم خواننده و هم دو شخصيت ديگر قصه را تحت تاثير، و حتي مي‌توان گفت، تحت فشار قرار مي‌دهند. يكي از آن‌ها شخصيتي است كه جمله‌اش به ظاهر فارسي است، ولي مدام از كلمات فرنگي در آن استفاده مي‌شود؛ و ديگري شخصيتي است كه به رغم آن كه جمله‌اش به ظاهر فارسي است، از كلمات پيچيده‌ي عربي استفاده مي‌كند.

از دو شخصيت ديگر، يكي دهاتي‌اي است كه با بقيه به زندان افتاده است، و از زبان دو نفر ديگر وحشت مي‌كند، و چهارمي شخصيت روشنفكري است كه حرف‌هاي آن دو نفر را مي‌فهمد، ولي با آن نوع حرف زدن مخالف است، و در واقع خود او صاحب زباني است متعادل. دهاتي غرق در حيرت و وحشت است.

اين چهار تيپ، در واقع چهار نوع از انواع تيپ مردهای‌ رمان‌هاي ما را در سال‌هاي بعد تشكيل خواهند داد، گرچه زبان‌هاشان نه به آن درجه افراطي در جهت‌هاي خاص يكايك آنان خواهد بود، و نه فونكسيون‌ها و نقش‌هاشان در عرصه‌ي جامعه. از آن نوع تيپ روشنفكر معمولي را با مقداري سواد زبان‌هاي خارجي هميشه خواهيم داشت؛ و همچنين دهاتي را.
تشتت ناشي در زبان اين چهار نفر از كجا سرچشمه مي‌گيرد؟ دو زبان اول، زبان‌هاي "پارودي" هستند. دو زبان دوم زبان‌هاي تقريبا واقعي. ولي يك زبان در اين عرصه از ميان برخاسته است. در برخورد اين چهار تن ما با ارواح معذب سروكار داريم، ارواحي كه در حال حركت به سوي شرايط و سرنوشت‌هاي نامعلومي هستند كه ماهيت محتوم آن‌ها را زبان آينده تعيين خواهد كرد. اين چندگانگي زبان است كه به عصر حاضر شهادت مي‌دهد. صف‌آرايي غربي و يا غرب‌زده، در برابر عربي و يا عرب‌زده، و صف‌آرايي آن دو در برابر دهاتي و آن روشنفكر به اصطلاح مصلح و اصلاح طلب، از اعماق جامعه‌ي ما نشأت مي‌گيرد. يكپارچگي از طريق "پارودي" به خطر افتاده است. اما خود جمالزاده هم با انتخاب آن عنوان "فارسي شكر است" وسط دعوا نرخ تعيين كرده است. او نيز مثل رضاخان پهلوي، اساس تعليم و تربيت در كشوري چندزبانه را بر فارسي، همان "فارسي شكر است" مي‌گذارد.

علت محبوبيت فراوان و ترديدناپذير جمالزاده در برلين، و در محافل محافظه‌كار بعدي از نوع محفل "راهنماي كتاب" و محفل صاحب "سخن" و محافل مشابه بعدي اين بود كه او با گفتن "فارسي شكر است"، نقطه‌ي كوري در اثر خود خلق مي‌كرد، و آن اين كه اثري با چهار زبان مختلف به وجود مي‌آورد كه نهايتا مشكل آن را از طريق زبان قابل فهم فارسي حل مي‌كرد، و از سوي ديگر با گفتن "فارسي شكر است" با چندگفتارگي اصلي موجود در قصه‌ي خود از لحاظ اجتماعي و تاريخي به مبارزه برمي‌خاست. يعني اين فرزند مشروطيت، چند‌زبانگي حاكم بر عصر مشروطيت را در اثرش پياده مي‌كرد و شخصيت‌هايي با زبان‌هاي مختلف خلق مي‌كرد اما با گفتن "فارسي شكر است"، با انديشه‌ي اميّت زباني خود آن دهاتي، كه جمالزاده روشنفكر مصلح را به كمك او فرستاده بود، به مخالفت برمي‌خاست. يعني او دقيقا به همان اندازه قر و قاطي فكر مي‌كرد كه آن دو شخصيت اول قصه‌اش.
جمالزاده مي‌دانست كه زبان بايد ساده باشد، قابل فهم باشد و متكي بر اميّت و سادگي زبان رايج باشد، اما وقتي عنوان براي اثر خود انتخاب مي‌كرد، مثل رضاخان پهلوي، به همان مابعدالطبيعه‌گرايي زباني روي مي‌آورد، كه در سايه‌ي آن مي‌شد بقيه‌ي زبان‌هاي ايران را تعطيل كرد. يعني رضاخان با كشتن زبان‌هاي ديگر، از يك متافيزيك زباني مبتني بر يك زبان براي همه و آن هم فارسي، سر در مي‌آورد، و اصلاح طلب ما پس از طي مراحل، يك متافيزيك را با متافيزيك ديگر معالجه مي‌كرد. چند‌زبانگي عدم فهم متقابل پيش مي‌آورد! ــ‌ و جمالزاده اين را خوب نشان مي‌دهد ــ پس بهتر است يكدل و يك صدا همه فارسي حرف بزنيم.

ما غايب‌ها را در قصه حاضر مي‌كنيم تا بفهميم كه قصه‌نويس چه در نظر دارد. جمالزاده رو به چند زبانگي بدي مي‌آورد، اما آن را خوب بيان مي‌كند، در نتيجه چند زبانگي محكوم شناخته مي‌شود، در حالي كه بايد عكس آن رسميت داده شود. جمالزاده نيز معتقد مي‌شود كه تنها با "فارسي شكر است" مي‌توان مشكل را حل كرد. اما جامعه‌ي ايران غير از اين است. فرض كنيد كه يك سلول باشد كه در آن علاوه بر آن چهار نفر جمالزاده، چهار نفر ديگر هم‌سلول باشند: يكي ترك، ديگري كرد، سومي عرب، چهارمي بلوچ و يا تركمن. طبيعي است كه اين‌ها زبان‌هاي يكديگر را اصلا نخواهند فهميد. آيا عنوان "فارسي شكر است" مي‌توانست مشكل را حل كند؟ طبيعي است كه ما نمي‌توانيم به نويسنده پيشنهاد‌ كنيم كه به جاي آن چهار نفر، چهار نفر ديگر در آن سلول بگذارد. اما در هر اثر، بويژه اثري كه با خصلت بنيادي خود چند‌گونه‌گويي را پيش مي‌كشد و براي آن راه حلي پيشنهاد مي‌كند، ما حق داريم انگشت بر جاهاي مخفي‌اي بگذاريم كه اثر با ايجاد يك موقعيت احتمالي وجود آن‌ها را به ما وقوف مي‌دهد. و اين، چيزي است كه ربطي به هزوارش، هرمنوتيك و اين قبيل مسائل ندارد. اين مسئله، مسئله‌ي وقوف به حوزه‌ي سوم را پيش مي‌كشد. چيزي بيان مي‌كند، چيزي بيان مي‌شود، حوزه‌ي سومي در اين فاصله دهان باز مي‌كند و اصالت اثر را به مبارزه مي‌طلبد. اين كمبود، ماهيت اصالت اثر را به مبارزه مي‌طلبد. به دليل اين كه: اصل چندزبانگي ذات اثر را بروز مي‌دهد.

ولي نمي‌توان چندزبانگي واقعي را با چندزبانگي مقطعي مخدوش كرد. اگر چهار مليت و يا قوم ساكن ايران در زندان مشتركي زندگي مي‌كردند، امكان نداشت زبان يكديگر را بفهمند، مگر اين كه تصميم مي‌گرفتند زبان‌هاي يكديگر را ياد بگيرند. جمالزاده اصل چندزبانگي را در چارچوب برخورد‌ مردم ايران با مدرنيته‌ي ناقص و مخدوش نشان مي‌دهد، اما اصل حق چندزبانگي را با كتمان كردن واقعيت آن، و بيان تضادپذير آن در عنوان "فارسي شكر است"، نه تنها به سوي راه حل رهنمون نمي‌شود، بلكه در پشت سر، و زير لايه‌هاي بيان‌هاي غرب‌زدگي و دو آدم غرب‌زده و عرب‌زده مخفي نگه مي‌دارد، و اين نيز يكي از بحران‌هاي اصلي برخورد ما با مدرنيته است. جمالزاده با گفتن "فارسي شكر است" در واقع دنبال انديشه‌ي ساختن دولت ملي National State به سود يكي از مليت‌ها در ايران و يكي از زبان‌هاي امّي ايران است، یعنی چيزي كه مشروطيت سعي كرد با آوردن "شوراهاي ایالتي و ولایتي" آن را موضوع مدرنيته‌ي كشور ما قرار دهد، و عصر پهلوي با رسمي كردن زبان فارسي درست در مقطع پيدايش انديشه‌ي تعليمات عمومي، اين بخش از مدرنيته را در چارچوب آريايي‌گرايي من‌درآوردي، به كلي معطل گذاشت؛ و هم خود او، و هم پسرش چنان در نفرت از زبان‌هاي اقوام مختلف پيش رفتند كه محمدرضا شاه حتي اجازه نداد شعرهاي تركي مادرش كه همان زن شاه سابق (رضاشاه) بود، تدوين و چاپ شود. كسي كه زبان مادر خودش را قطع كند، و در واقع به مادر خودش خيانت كند، در واقع از همان اصل "فارسي شكر است" پيروي كرده است، كه اگر با التزام به درك دقيق آن، به اصالت و عدم اصالت از درون اثر يك بار و از برون اثر چندين بار بپردازيم و آن را ديگرگون و ساختارزدايي كنيم، خواهيم ديد كه درست در زمان ارائه‌ي راه حل، سوراخ دعا را به كلي گم کرده و قافيه را يكسر باخته است.

اصل ستم، هم ادبي است و هم اجتماعي، و جالب اين است كه اثري كه اصل چندصدايي بودن قصه را پيش مي‌كشد، با حذف واقعيت اصلي آن چند صدا، با آن پيش كشيدن هم مخالفت مي‌كند. اين تعارض و تناقض از برخورد ناقص ما با مدرنيته و به سبب ورود ما به عصر رشد ناموزون تاريخي ما به وجود آمده است. ما از جا كنده مي‌شويم كه درك كل قضيه را از آن خود كنيم، اما به دليل عقب‌ماندگي تاريخي ــ اجتماعي و فرهنگي خود، و به دليل درك نادرست حتي روشنفكران و نويسندگان ما از مدرنيته، درست در مقطع ظهور آن در ايران، نمي‌توانيم مشكل تاريخي، بومي، اجتماعي، و فرهنگي خود را در كمال مسالمت به حل قطعي آن بسپاريم. در نتيجه از يك سو در يك قصه‌ي جمالزاده، زبان مادري به صورت زبان فارسي، به عنوان زبان امّي، براساس اصل اميّت زبان قصه، در قصه‌ي "درد دل قربانعلي" به كار گرفته مي‌شود تا بعداً به خود مادر و يا زن، به‌ويژه مرده‌ي او تجاوز شود؛ و از سوي ديگر وقتي كه امّيت زبان تنها به صورت "فارسي شكر است" به كار گرفته مي‌شود، بقيه اميّت‌ها، يعني اميّت‌هاي مليت‌هاي ديگر، به فراموشي سپرده مي‌شود، يعني هم مادر كشته مي‌شود و هم زباني كه فرزند از مادر به ارث برده است؛ و جمالزاده در غياب اين وقوف، و تناقض ناشي از اين وقوف، قصه‌هاي خود را نوشته است. در نتيجه به همان صورت كه نيما يوشيج و احمد شاملو، وقتي درباره‌ي شعر حرف مي‌زدند، در جهت خاصي حرف مي‌زدند كه با تئوري شعرهايي كه گفته بودند مباينت داشت، و از اين طريق يك نقطه‌ي كور، يك حوزه‌ي مخفي در برخورد تئوري و عمل در شعرهاي خود ايجاد كرده بودند، جمالزاده و هدايت نيز، يك اصل را با دو قطب آن اصل پيش مي‌كشيدند ــ اصالت زبان مادر، و يا اميّت زبان‌شناختي و زبان رايج، و بعد ‌كشتن خود مادر و يا زن، درست در مقطع تكيه‌گاه قرار دادن زبان او براي نگارش قصه ــ، يك اصل اساسي را به كلي مخفي نگاه مي‌داشتند، و آن اين كه ايجادكننده‌ي زبان قصه‌ي آن‌ها بايد از بين مي‌رفت. كشتن دو زن پشت سر هم در يك قصه‌ي صد و بيست صفحه‌اي، يعني بوف كور، نشانه‌ي كامل مخفي كردن اصيل ترين بخش رمان، يعني زبان خود قصه است. نويسنده صاحب زبان قصه‌ي خود را كشته، خود را جانشين او كرده است. [...]

این نوشته بریده‌ای از نوشته‌ای بلندتر که بار نخست در نشریه‌ی «شهروند» کانادا منتشر شده است.

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۲


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد