ماه
در پَرَندِ رنگین کمانش
سرد وُ خاموش
و
آفتاب
بُغضِ فرو خورده در گلو را
تلخ می گریست
وقتی که
فرو ریخت
آن بهمنِ ویرانی
بر بام وُ سرایِ من
آری
دیگر
بهمن نه آن نامی
که
برگزینم برای فرزندم
و
نه آن فصلی
که
پُر کنم رگهایِ تشنه ی زمین را
در خشکسالیِ غبار وُ اندوه
بهمن
حتی دیگر
نه آن رقصِ باران وُ
نه آن ترنمِ برف
بهمن
دیریست غریبه ای با من
با دستانی که نذر کرد
مُردن را
و
کلامی
که نفرین کرد یک جهان
شادی وُ زندگی را
بهمن
نه یک حدیث
که
خودِ ویرانیِ وُ
قارقارِ شومِ کلاغان
بر بامِ خانه ام
آه
از این بهمنِ زمستانی
و
من
می ترسم
می ترسم
می ترسم
از تکرارِ روز مره ی بهمن
11/12/2019
31/01/2022
رسول کمال
این شعر را با صدای شاعر از این جا بشنوید