logo





لکندگی مدرنیسم در عارفنامه

پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰ - ۲۰ ژانويه ۲۰۲۲

س. سیفی

new/Iraj-Mirza.jpg
عارفنامه هجونامه‌ای است در قالب مثنوی. ایرج میرزا در این هجونامه، رنجش خود را از عارف با مخاطب در میان می‌گذارد. با همین رویکرد است که او ضمن جایگاهی از راوی، در این منظومه ظاهر می‌گردد. اما مخاطب او تنها خواننده‌ی این منظومه‌ی پانصد و پانزده بیتی نیست. بلکه او خیلی خودمانی عارف را نیز پای درسش می‌نشاند و شنیدن آموزه‌های سیاسی و اجتماعی خود را برای او امری لازم می‌شمارد. ولی این آموزه‌های ایرج به تمامی از لکندگی و شلختگی خویش رنج می‌برند. همراه با چنین دیدگاهی است که متن عارفنامه به پندنامه‌ای از موعظه‌های سیاسی و اجتماعی برای عارف بدل می‌گردد. تا آن‌جا که خواننده نیز به سهم خود از این همه سفارش‌ها و پندها بی‌نصیب باقی نمی‌ماند.

به طبع عارفنامه منظومه‌ی داستانی ضابطه‌مندی نیست و هرگز نمی‌توان آن را نمونه‌ای کامل از داستان حماسی یا غنایی به شمار آورد. ولی در متن این منظومه‌ی طولانی، داستان و حکایت نیز کم نیستند. سپس شاعر از همه‌ی این روایت‌های داستانی در راه اثبات دیدگاه اجتماعی خود سود می‌برد. این داستان‌ها نیز به سهم خود در فضای همان روایت یا متن اصلی جانمایی می‌شوند. در چنین فضایی از روایت، شاعر نیز در نقشی از اول شخص مفرد ظاهر می‌گردد و آن‌وقت تمامی وقایع را به تنهایی با مخاطب خویش در میان می‌گذارد. ولی همان‌گونه که گفته شد این مخاطب تنها به خواننده‌ی روایت ایرج محدود باقی نمی‌ماند. چون مخاطب اصلی ایرج میرزا در این واگویه‌ها، عارف است. اوست که به گمان ایرج میرزا می‌باید از ماوقع و حوادث پیش آمده، درس بگیرد.

گفته شد که عارفنامه هجویه‌ای است خودمانی و مجادله‌آمیز که بین عارف و ایرج اتفاق می‌افتد. اما این هجونامه بنا به درونمایه‌ی خویش، از موضوعِ هجوِ عارف خیلی هم فراتر می‌رود. چون ضمن روایت‌هایی از هجو و هزل سرانجام متن آن به طنزی اجتماعی یا سیاسی می‌بالد. بنا بر این ایرج همراه با سرودن عارفنامه توانسته است بر ارایه‌ی نمونه‌هایی سنتی از کارکرد هجو و هزل در ادبیات پیشین فارسی فایق آید و هجو و هزل را ضمن فرآوری لازم تا حد طنز اجتماعی ارتقا ببخشد.

فردوسی نمونه‌ی موفقی از هجو فارسی در شاهنامه به دست می‌د‌هد. او در این هجونامه سلطان محمود غزنوی را غلام‌زاده (پرستارزاده) خطاب می‌کند و مدعی است که غلام‌زادگان را هرگز با کار پادشاهی آشنایی نیست. این موضوع بر واقعیتی تاریخی اشاره دارد. چون سبکتگین پدر سلطان محمود از غلامانی بود که در سپاه امیران منطقه‌ی خراسان راه ترقی را طی کرد و بین ایشان اقتدار خود را تا فرماندهی سپاه، تضمین کرد.

موضوع هجو موضوعی دو سویه یا دو نفره و خودمانی است. تا جایی که یکی از آن دو در نقشی از شاعرِ هجوگو، به نکوهش آن دیگری روی می‌آورد. با این دیدگاه است که هجو چه‌بسا به شوخی و مطایبه راه نمی‌برد. چون ضمن آن شاعر آزردگی خاطر خود را از طرف مقابل با خواننده در میان می‌گذارد. در واقع شاعر قصد دارد ضمن چنین راهکاری بر جایگاه خویش نزد خواننده وجاهت ببخشد. او چنین کاری را شدنی نمیبیند، مگر آن‌که بخواهد در این ماجرا از ضعف‌های خصلتی یا اخلاقی رقیب خود، روشنگری به عمل آورد.

اما موضوع هزل، داستان دیگری است. چون شاعران زبان فارسی از هزل به عنوان موضوعی مطایبه‌آمیز و شخصی سود برده‌اند. اغلب شاعران هزلگو ضمن روایت‌هایی از این دست، عضو تناسلی خود را به رخ رقیب می‌کشیدند و به ظاهر قصد داشتند که همراه با چنین رویکردی توانایی‌های جنسی خود را برای رقیب و مدعی ارج بگذارند. توانایی‌هایی که به گمان ایشان دیگران از آن‌ها هیچ بهره‌ای نبرده بودند. با همین نگاه است که موضوع هزل را می‌توان تنها موضوعی فردی و شخصی به حساب آورد. سوزنی سمرقندی، انوری و سعدی نمونه‌های فراوانی از شعرهای هزل‌آمیز را برای ما به یادگار نهاده‌اند. ناگفته نماند که این نمونه از شعر فقط می‌تواند خواننده‌ی خود را بخنداند و هرگز کارکرد دیگری از آن هدف قرار نمی‌گیرد.

از سویی، در مضمون و موضوع طنز تفاوت‌های روشنی با هزل و هجو به چشم می‌آید. طنز نه فقط انسان را می‌خنداند بلکه در موضوع روایت‌اش فراتر از خنده، نیشخندی را نیز با خود به همراه دارد. در واقع طنز تنها به قصد خنداندن مخاطب روایت نمی‌شود. چون طنزنویس یا شاعر طنزگو ضمن روایت خود، قضاوت خواننده را نیز به یاری می‌گیرد. این قضاوت به حتم قضاوتی اجتماعی و همگانی است که شاعر ضمن آن، نگاه تیز و تند خود را از پدیده‌های اجتماعی، عمومیت می‌بخشد. طنز از قالب‌ها و درونمایه‌هایی است که پس از انقلاب مشروطه به ادبیات فارسی راه یافت. با تمامی این احوال در ادبیات کلاسیک فارسی نیز نمونه‌های موفقی از طنز را می‌توان سراغ گرفت. نمونه‌هایی که به سهم خود در دیوان اکثر شاعران پیشین پیدا می‌شوند.

تاریخ طنز فارسی پس از مشروطه با نام‌های دهخدا، ایرج، نسیم شمال و بهار پیوند می‌خورد. اما در این بین می‌توان عارفنامه را نمونه‌ای مستثنا به حساب آورد. مستثنا از این نظر که در متن آن نمونه‌هایی از هجو و هزل ضمن فرآوری لازم به طنزی اجتماعی مبدل می‌شود.

محل وقوع ماجرای عارفنامه به شهر مشهد بازمی‌گردد. شهری که ایرج میرزا در آن سکنا داشت. ایرج دریافته بود که عارف قصد آن دارد تا در این شهر کنسرت برگزار کند. درنتیجه به استقبال ایرج شتافت و از قبل امکانات لازم را برای پذیرایی او فراهم دید. اما بنا به روایتی که ایرج به دست می‌دهد، عارف از درک محبت‌های او بازماند و برخلاف خواست و اراده‌ی ایرج در "گاو خونی" مشهد سکنا گزید. مکانی که در آن زمان به ژاندارمری اختصاص داشت. ایرج هم از این ماجرا رنجید و آن‌وقت عارف را به بچه‌بازی متهم کرد. چون عارف در روایت ایرج متهم می‌گردد که بچه‌ای را از تهران به مشهد کشانده‌است تا در خلوت خویش از او کام برگیرد. عارف هم به گمان ایرج به همین دلیل دوست نداشت تا اغیار به چنین خلوتی راه بیابند.

ایرج ضمن روایت خود در عارفنامه، شیوع بچه‌بازی را به پای حجاب زنان ایرانی می‌نویسد. انگار بخواهد بچه‌بازهای زمانه‌اش را از گناه تقیصراتشان برهاند. تا جایی که زنان روزگار او مجبور می‌شوند بر گناه بچه‌بازها نیز گردن بگذارند. چون ایرج در گزارش خود تا تهِ دل باور دارد که از چنین آسیب‌هایی کشورهای اروپایی رنج نمی‌برند. چون به گمان او در اروپا دوستی با زنان را بر آمیزش با پسران ترجیح می‌دهند. برای اثبات این موضوع حتا داستانی را هم نقل می‌کند. ولی داستان او در ریشه‌یابی روانی از اصل این ماجرا جا می‌ماند.

ایرج جدای از این، تنها با بچه‌بازی عارف مشکل ندارد بلکه جدای از آن، ضعف‌های دیگری را هم در او سراغ می‌گیرد. چون سیاست‌بازی نیز از جمله‌ی این ضعف‌های خصلتی عارف است که ایرج چند و چون آن را هم با خواننده‌اش در میان می‌گذارد. در نتیجه او در عارفنامه‌ی خود موضوع سیاست و سیاست‌بازی عارف را هم به هجو می‌گیرد و آن را می‌نکوهد. ولی این هجو تنها به شخص عارف محدود باقی نمی‌ماند بلکه او در گزارش خود هم‌چنان چهره‌ای بی‌نقاب از تمامی سیاستمداران زمانه به دست می‌دهد. این‌گونه است که عارفنامه همان طور که گفته شد از هجو و هجوگویی شاعر، خیلی هم فراتر می‌رود و موضوع‌هایی از طنز اجتماعی را هم پیش روی خواننده‌ی خود می‌گذارد. بدون تردید در ادبیات فارسی کمتر می‌توان به نمونه‌هایی از این نوع دست یافت. نمونه‌هایی که با هجو رقیب و مدعی آغاز می‌گردد و او ضمن هجو به نمونه‌ای موفق و کامل از طنز اجتماعی راه می‌یابد.

گفته شد که عارف موضوع شیوع بچه‌بازی را در ایران به پای حجاب زنان ایرانی می‌نویسد. او برای اثبات چنین ادعایی، داستانی را هم فرآوری می‌کند. چنان‌که در همین روایتِ داستانی، زنی رهگذر را از کوچه به خانه‌ی خویش می‌کشاند. سپس با همین زن تصمیم خود را برای هم‌آمیزی در میان می‌گذارد. خواستی آلوده به تجاوز و بیماری جنسی که روایت عارفنامه‌ی ایرج از بازتاب و پذیرش آن جا می‌ماند. اما زن داستان ضمن تأکید بر حجاب خویش، از پذیرش رفتار متجاوزانه‌ی راوی طفره می‌رود. سرآخر هم شاعر یا همان راوی داستان با حیله و حقه تصمیم تجاوزآمیزش را به پیش می‌برد و خواست خود را در مورد تجاوز به زن امری مجاز می‌شمارد. در این ماجرا، هرچند زن بر حفظ حجاب خویش اصرار می‌ورزد، ولی حفظ این حجاب هرگز از رفتار خشونت‌آمیز و تجاوز جنسی راوی ممانعتی به عمل نمی‌آورد.

گفتنی است که در عصر شاهان قاجار از تجاوز جنسی نیز به عنوان راهکاری تأدیبی سود برده‌اند. ظل‌السلطان بیش از دیگران چنین راهکار ناصوابی را برای تأدیب مجرمان می‌ستود. موضوعی که تا کنون نیز در ذهن تاریخی مردمان ما دوام آورده است. چون باور دارند که ضمن تجاوز جنسی خود خواهند توانست کسی را بر سر عقل بیاورند. متجاوز در چنین فرآیندی حتا جایگاهی از مصلح و پیامبر را نیز پر می‌کند. انگار ایرج نیز چنین رویکردی را در ذهن خود می‌پرورانید تا شاید ضمن تجاوز جنسی بتواند زن مظلوم داستان خود را بر سر عقل بیارود.

پیداست که ایرج از وقوع چنین ماجرایی جهت بی‌اعتبار کردن حجاب زنان سود می‌جوید. با این همه او در گزارش داستانی خود، موضوع تجاوز به زن را امری نادیده می‌انگارد. در واقع مدرنیسم ایرج علیرغم تأکید بر موضوع کشف حجاب زنان، نمی‌تواند خواست آزادانه‌ی زنان را در جایی از آن بگنجاند. تا آن‌جا که بنا به رسم آن روزگار، چنین عملی از تجاوز را به عنوان موضوعی مناسب برای نمایش مردانگی و توانمندی جنسی مرد داستان جا می‌زند. چون قهرمان مرد این روایت ناهنجاری‌های رفتاری خود را به پای دیدگاه‌هایی روشن و امروزی می‌نویسد. شوربختانه جامعه‌ی امروزی ما هم اغلب بر نمایش چنین دیدگاه ناصوابی صحه گذاشته‌است. درنتیجه تا کنون کسی نخواسته بر روشنگری از چنین رفتارهای ناصوابی اصرار بورزد.

ایرج از سویی بر موضوعی پای می‌فشارد که عارف در مسافرت به مشهد پسر بچه‌ای را با خود به همراه داشته است. او عارف را متهم می‌کند که به عمد نخواسته به خانه‌ی ایرج در مشهد پای بگذارد تا از دستیابی ایرج به این پسرک بپرهیزد.

او هم‌چنین درمتن این گزارش از غلام خود با نام "عبدی" یاد می‌کند. ولی خیلی مفاخره‌آمیز تکرار می‌کند که همیشه صید شکارهایی بالاتر از عبدی را در سر می‌پروراند. بدون آن‌که بفهمد ضمن روایت‌های خامی از این دست، تنها خودش را بر کرسی اتهام می‌نشاند. تا آن‌جا که چنین رسمی انگار بین همه‌ی مردان سیاسی آن دوره رونق داشته است. بنا بر این توصیه‌ی ایرج به عارف چندان هم مبنای درستی برای "تجددخواهی" او قرار نمی‌گیرد. این نوع از تجددخواهی هرچند حقوق برابر زنان را با مردان هدف می‌گذارد، اما نمایش آن در متن داستان ایرج، هنوز هم خام و ناپخته می‌نماید.

ناگفته نماند که ضمن واگویه‌هایی که بین راوی و قهرمان زن داستان صورت می‌پذیرد این ناپختگی فکری تا اندازه‌ای آشکار می‌شود. او می‌سراید:

به نرمی گفتمش کای یار دمساز / بیا این پیچه را از رخ برنداز
چرا باید تو روی از من بپوشی / مگر من گربه می‌باشم تو موشی؟
من و تو هر دو انسانیم آخِر / به خلقت هر دو یکسانیم آخِر
بگو، بشنو، برخیز، بنشین / تو هم مثل منی ای جان شیرین
ترا کان روی زیبا آفریدند / برای دیدن ما آفریدند
به باغ جان ریاحینند نسوان / به جای وَرد و نسرینند نسوان
چه کم گردد ز لطف عارض گل / که بر وی بنگرد بیچاره بلبل

اما تمامی گفته‌های شیرینی از این نوع، سرآخر پوششی عامیانه برای تجاوز به زن داستان قرار می‌گیرد. زن داستان هم به روشنی بر چنین رویکردی وقوف کامل دارد. به همین دلیل نیز از سفارش‌های راوی داستان سر باز می‌زند. انگار آزادی زنان را در انتخاب پوشش، وسیله‌ای مناسب برای تجاوزِ مردان قرار داده‌اند.

ایرج ضمن هجونامه‌ی خود، از عارف به عنوان تصنیف‌ساز یاد می‌کند. در واقع تصنیف‌سازی را کاری در قد و قواره‌ی شاعران راستین زمانه‌اش نمی‌بیند. در هجونامه‌ی او هم‌چنین عارف متهم است که پای مضمون‌هایی از سیاست را به غزل کشانده‌است. چون غزل فارسی پیش از آن، همواره با درونمایه‌ای عاشقانه و عاطفی به مخاطب معرفی می‌شد. شنیدن سخن ایرج به طبع بر درک زیبایی ماجرا خواهد افزود:

الهی می‌زد آواز ترا سِن (آفت) / که دیگر کس نمی‌دیدت سر سِن
ترا گفتند تا تصنیف سازی / نه از شیشه اماله، قیف سازی
کنی با شعر بد عرض کیاست / غزل سازی و آن هم در سیاست
تو آهویی مکن جانا گرازی / تو شاعر نیستی تصنیف‌سازی

با این همه باید دانست که ایرج نیز همانند عارف از نخستین شاعران زبان فارسی است که موضوع سیاست و وقایع سیاسی به غزل‌هایش راه می‌یابد. بنا بر این اگر هم سرودن غزل سیاسی را عیب بدانند، همین عیب و آسیب به خود ایرج نیز بازمی‌گردد.

ایرج حتا عارف را بهانه می‌گذارد تا برخی از شیوه‌های آوازخوانی خوانندگان ایرانی را هم مردود اعلام کند. او برای نمونه به سراغ "ای دل ای دل" گویی آوازخوانان ایرانی می‌رود و آن را به انتقاد میگیرد. او مدعی است که آوازخوانان ایرانی به اتکای ای دل ای دل گفتن، به واقع کاستی‌های شعر (یا همان ترانه و تصنیف) خودشان را می‌پوشانند.

او هم‌چنین به عارف سفارش می‌کند که از سیاست‌بازی خود برای همیشه دست بردارد و از عدالت‌خواهی و قانون‌طلبی نیز چشم بپوشد. چون تمامی سیاست‌بازان زمانه‌اش را مردمانی دو چهره می‌شناسد. سخن ایرج این‌گونه در عارفنامه بازتاب می‌آید:

تو این کِرم سیاست چیست داری / چرا پا بر دُم افعی گذاری
برو چندی درِ کون را بکن چِفت / میفکن بر سر بیزخم خود زِفت
مکن اصلاً سخن از نظم و یاسا / ز شر معدلت‌خواهی بیاسا
سیاست‌پیشه مردم حقه‌بازند / نه مانند من و تو پاک‌بازند
تماماً حقه‌باز و شارلاتند / به هر جا هر چه پاش افتاد، آنند
به هر تغییرِ شکلی مستعدند / گهی مشروطه، گاهی مستبدّند
تو هم قزوینیِ ملای رومی / به هر صورت درآ، مانند مومی

شخصیت داستانیِ "قزوینی" در مثنوی مولوی نقش‌مایه‌ای را به نمایش می‌گذارد که دوست دارد بدنش خالکوبی شود. اما در خود توان تحمل درد خالکوبی را سراغ ندارد. ولی ایرج رفتار چندگانه‌ی همین قزوینی را برای فرصت‌طلبی سیاسی عارف تمثیل می‌گذارد.

عارفنامه هم‌چنین در کلیت خویش مذهب رسمی زمانه را به چالش می‌گیرد. در همین راستا حتا عارف بهانه است تا شاعر تمامی کاستی‌های رفتاری او را به پای دین بنویسد. به عبارتی روشن ایرج خوب دریافته بود که پاگرفتن مدرنیسم در ایران با دوام و بقای دین رسمی و دولتی چندان سازگاری نخواهد داشت. به همین دلیل هم شاعر همه‌ی کاستی‌ها و آسیب‌های اجتماعی زمانه‌اش را به پای پدیده‌ی دین می‌نویسد. او در همین راستا حتا خداوند را نیز به چالش می‌گیرد و مؤاخذه‌ی او را بر خود لازم می‌شمارد. چنان‌که می‌گوید:

خدایا تا به کی ساکت نشینم؟ / من این‌ها جمله از چشم تو بینم
همه ذرات عالم منتَر توست / تمام حُقه‌ها زیر سر توست
چرا پا توی کفش ما گذاری؟ / چرا دست از سر ما برنداری؟
به دست توست وسع و تنگدستی / تو عزت بخشی و ذلت فرستی
تو این آخوند و ملا آفریدی / تو توی چُرت ما مردم دویدی

پیداست بر پایه‌ی مستنداتی که ایرج در روایت‌اش فراهم می‌بیند، خدا نیز در متن آن اندکی تحول می‌پذیرد. چون چنین خدایی را می‌توان نقد کرد و از او خرده گرفت. ولی با تمامی این احوال ایرج او را بر سرنوشت انسان‌ها قادر می‌بیند. در عین حال او صلاح کار را در آن می‌یابد تا خداوند آسمان از توان سنتی و موهوم خویش در راه نوزاییِ جامعه سود بجوید. سوای از این، ایرج در چنین فضایی از روایت خویش خدایی را می‌پسندد که از توانایی‌اش برای جلوگیری در آفرینش و بازتولید "آخوند و ملا" استفاده به عمل آورد. چون ضمن علت‌یابی از چند و چون پیدایی آسیب‌های اجتماعی، همه‌ی آن‌ها را برآمده از آموزش‌های دینمداران زمانه‌اش می‌بیند. آموزه‌هایی نادرست که آن را به طبع گروه‌هایی از ملایان و آخوندها بر ذهن مردم عادی نشانده‌اند.

با این احوال ایرج می‌خواهد چنین آسیبی را به شکلی مسالمت‌آمیز برای همیشه حل و فصل نماید. چراکه او سرانجام رو به سوی خداوندی موهوم می‌آورد تا همین خداوند موهوم به وظیفه‌ی خداوندی و اخلاقی خویش در این خصوص عمل نماید.

ایرج هرچند در عارفنامه ریشه‌ی دردهای اجتماعی را خوب می‌فهمد، اما برای درمان این دردها به سویه‌هایی از فراواقعیت روی می‌آورد. انگار انسان زمانه‌اش را از برآوردن چنین هدف و آرمانی ناتوان می‌دید. چنان‌که در جایی دیگر از مثنوی عارفنامه از نو همه‌ی مشکلات پیش آمده را به نام ملاهای روزگارش به ثبت می‌رساند. چون می‌گوید:

در ایران تا بود ملا و مفتی / به روز بدتر از این هم بیفتی

ایرج حتا در نقد رفتار عارف نیز ضمن تمسخرش در عمامه به سر کردن، به او توصیه می‌کند:

دو ذرعی مولوی (عمامه) را گنده‌تر کن / خودت را روضه‌خوانی معتبر کن
چو ذوق خوب و آوازت ستوده‌ست / سوادت هم اگر کم بود، بوده‌ست
عموم روضه‌خوان‌ها بی‌سوادند / ترا این موهبت تنها ندادند

عارفنامه آینه‌ای تمام نما از آرمان اجتماعی ایرج میرزا به دست می‌دهد. آرمانی که متأسفانه از ناپختگی و لکندگی خویش رنج می‌برد. او هرچند در پاره‌ای موارد، قالب‌های فکری کهنه را در هم می‌شکند، ولی جایگزین چندان مناسب و عالمانه‌ای برای آن نمی‌یابد. او حتا شیوه و شگرد شکستن این قالب‌های اجتماعی کهنه را به نیکی یاد نگرفته‌است. با این همه، سنت‌شکنی‌های اجتماعی ایرج میرزا بر کسی پوشیده نمی‌ماند. چون او آشکارا نظم برآمده از دین رسمی و رایج را برنمی‌تابد تا الگوهایی از نظم نوین غربی را به جای آن بنشاند. در این الگوهای جدید است که به گمان ایرج مردمان جامعه همگی احکام دین را به دور خواهند ریخت. به همین دلیل هم شعر ایرج از دایره‌ی تنگ شعر پیشین پارسی جدا می‌ماند تا گستره‌های جدیدتری از تجددخواهی اجتماعی و سیاسی را پیش روی خواننده‌اش بگذارد. در شعرهای او هم‌چنین مضمون‌های ادبی گذشته تغییر می‌یابند تا حرف‌های تازه‌تری در دیدرس مخاطب قرار گیرد. حرف‌هایی که پیش از آن هرگز سابقه نداشته‌است.

در این مقاله بیت‌هایی از عارفنامه مستند و مأخذ قرار می‌گیرند. برای بازیابی آن‌ها به "دیوان کامل ایرج میرزا" مراجعه شود. دیوانی که به اهتمام محمدجعفر محجوب از سوی "نشر اندیشه" انتشار یافت.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد