logo





آن روزها

چهار شنبه ۲۹ دی ۱۴۰۰ - ۱۹ ژانويه ۲۰۲۲

رسول کمال

new/rasoul-kamal1.jpg
پائیز
که می آمد
آوازم را
می بُرد میانِ باد وُ
برگ ریزانِ درختان
و
آهسته در گوشم
از
قصه ی عجوزه ی سرما
و
صدایِ قدمهای زمستان می گفت،
زمستان
آه
زمستان
که
هیچ وقت زود
تمام نمی شد
و
کودکی هایم را
رها می کرد
زیرِ چتری سیاه وُ
نعره ی رعد وُ برق
و
دستانِ کوچکم را
می بُرد
به لمسِ تنهایی
میانِ جیب‌هایِ شلوار
من
اما
همیشه
به شوقِ بهار
خطوطِ کوچک انتظار را
نقشی میزدم
بر پیشانیِ
صفحه هایِ دفتر مشقم
تا
دوباره
به تماشایِ رقص وُ
نغمه هایِ شیرین کارون
پرواز کنم
تا اوجِ بی خیالی
و
بی صبرانه
در رویایِ دیدن تابستان
خوابِ شب را
شمارش میکردم
رویِ پشتِ بام
با
بالشی از واژه ها
و
لبخندی به آسمان
تا
بیابم آن ستاره را
که
چشمک می زد
خوشبختی مرا
و
من
شعرم را
از پسِ آن همه دریغ
دوباره
در آغوش بگیرم
هنوز
به یاد دارم
آن همه روزها
و
دیروز ها را


18/01/2022
رسول کمال

این شعر را می توانید با صدای شاعر بشنوید


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد