logo





بکتاش آبتین
فرشته ای که «جان شیرین فدای آزادی» کرد

سه شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۰ - ۱۱ ژانويه ۲۰۲۲

عباس هاشمی



«فرشته خانم»

آبتین بکتاش

جوراب هاي دخترم را
بخيه می‌زنم 

زنم !
گاهی عروسكم
گاهي چند روز پيراهن چركم
كه چسبيده‌‌ام بر تنم !
عصبانی‌ام
شبيه رگ های گردن مادرم
و می‌لرزم
شبيه هق‌هق شانه‌های دخترم !
مي‌رقصم با خودم 
…
و خاطره‌ها گريه ميی‌كنند در دامنم !
هزار دستانم…
هزار اسم دارم
هر نامی كه می‌شنوم
بر می‌گردم !
مهتابم ستاره‌ام سحرم
تا صبح نمی‌خوابم‌ شبم!
و هزار اسم ديگر باز منم !
فقط گاهی در شناسنامه
و در روياي مادرم فرشته‌ام!

 نيستم‌؟!

……

«فرشته»‌جان، ترا کشتند قاتل ها، و یا رفتی؟ کجا رفتی؟
نرفتی تو ، نکشتندت، همینجایی :
اگر دیروز بر «جوراب های‌دخترت» گاهی زدی«بخیه»،
ولی امروز بر پای من و ما می‌نهیم‌رحم، چو یک مادر، و یک رهبر؛ دُب اکبر :
زنان و کل محرومان؛ معلم‌ها و دانشجو‌، همه، هر جا، همه برپا، به گوش جان و در اعماق می‌خوانند نام‌ات را و یادت را‌؛ «هزاران نامِ»ِمکتوب ترا؛ چون «لرزه های هق‌هق(آن) شانه‌های دخترات» در ما !
هلا «آوازه خوان خون»، «سعیدِ» نسل نو؛ «لورکا»
چو «عشقی» روح فردایی
نوشتی تو که :«مهتابم، ستاره‌ام، سحرم»…
آری؛ ولی در این چنین مهتاب‌ شنگرفی،
«ستاره»، با نشان از صبح فردایی و آری؛ آن «شب»ی هستی
که «تا صبح اش نمی‌خوابد»، و چاووشیِ پُر امّید می‌خواند،
چو می‌داند که نومْیدان، «معادی‌شان مقدر نیست»*
و‌ اینک تو ببین «آواز سرخ‌ات*» را؛ ترنم در درون «جمع مستان» شد، و با این سیل اشکِ ما به«دامن»ها، یقین دان پاک می‌روبد ،تمام این کثافت‌های اعصاری،‌ همه برج و همه باروی پوشالی !
تو گفتی « جان شیرینم فدای راه‌آزادی». و حرفات را عمل کردی‌و دانستی که حرفی از تبار عشق و حرف دل، سرایت می‌کند در جان .
و رویانَد «هزاران پا» هزاران‌ شاخکِ حسی به جان، آن سان که تو‌ بودی و گفتی و نشان دادی؛ «دو صد گفته نباشد نیم‌کرداری»
فرشته جان، همه دانند؛ قاتل ها و اوباشان‌ ترا کشتند
و لیکن چو‌ن‌که آگاهی تو‌ بر مرگ‌ات، ندارد «زندگی» غبطه .
بدان تو در درون چشم ما چون «مادرت هم‌چون فرشته»، مشعلی در دست داری، بر فراز راه‌ِرهپویان !
تو آیا باز با ابهام می‌پرسی: «نیستم؟!» (من یک فرشته؟)
«خیالت تخت» ،افزون‌تر از این‌هایی؛
تو اینک در درون خوابِ دشمن، مثل کابوسی، به چشم من و یاران و رفیقان‌ات؛ ستاره‌ی روشن‌راهی، نشانی از طلوع صبح فردا یی
«خیالت تخت»، روشن کرده‌ای ره‌را، بمان‌ آن‌جا همان بالا
«خیالت تخت»، روشن کرده‌ای ره‌را …

پاریس ۱۰ ژانویه

-------------------

*شعر کامل «فرشته خانم» ضمیمه است
*اقتباس از شاملو
*اقتباس از کدکنی

(فرشته خانم )

جوراب‌ها دخترم را بخيه می‌‌زنم
 زنم !
گاهی عروسكم
گاهی چند روز پيراهن چركم
كه چسبيده‌ام بر تنم !
عصباني ام
شبيه رگ های گردن مادرم
و می‌لرزم
شبيه هق‌هق شانه‌های دخترم! می‌رقصم با خودم در آينه
می‌رقصم با اولين عشقم كه‌نيست و خاطره ها گريه مي‌كنند در دامنم !
هزار دستانم
با يك دست كيف دخترم هستم
غذای سوخته‌ام
با يك دست جارو برقی‌ام
و اگر برق نباشد
تاريك است
كه پاهای بسياری در من روشن مي‌شود !
جاروگرم!
هزار پايم!
خدا می‌داند چه جانوری هستم!
 اما نگو كه كثيفم
كه نيستم كه اگر پيراهن خونی به‌تن دارم كسی را جز خودم نكشته‌ام و نگو كه كثيفم كه نيستم اما...لخت می‌گويم كه دور من هميشه آشغال‌هايی با اتومبيل‌های تميز دور زده اند!
بوق‌ام اتومبيل‌ام سرهای برگشته بر من 
 منم ! صندلی‌ام! براي هر پيشنهادي پايه‌ام ! خيالت تخت از راه كه برسم تختم !
درد نمی‌فهمم به‌قول تو بد بختم! بر صورتم سيلی ،
تنها صداست كه می‌ماند 

جای زخم بر پيراهنم!
و دكمه‌هايم همه پاره‌ست
صبورم شبيه دختر اعراب 

زنده به‌گورم !
و قافيه‌ها مثل من
همگي هرزه‌اند!
صدایِ آه خودش را در من
كش می‌دهد و چه می‌دانم
كه تو از من چه می‌داني 

كه كفش هاي پاشنه بلندم
بر پله‌ها چرا جيغ می‌كشد؟
چرا ؟ ....
گاهی لحظات
امامزاده‌ای در من است !
وقتي گريه می‌كنم
چادر نمازم! مادرم هستم
به تو تهمت می‌زنم پدرم هستم!
وچند مشت توی دهانم ...
كليد می‌شود دندان‌های مادرم
بر قفل دنيا كه بر لولایِ تنم
جز دربه‌دری نمی‌چرخيد
خاك بر سرم !
سنگ قبرم !
هميشه در شيون زندگی دارم 

و هر روز انگشت هاي مردي فاتح
فاتحه می‌خواند برتنم !
هر كه اشاره می‌كند منم !
هزار اسم دارم
هر نامی كه می‌شنوم
بر می‌گردم !
مهتابم ستاره‌ام سحرم
تا صبح نمی‌خوابم شبم !
و هزار اسم ديگر باز منم!
فقط گاهی در شناسنامه
و در رويای مادرم فرشته‌ام! 

نيستم؟!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد