توضیحی پیرامون این مصاحبه
مصاحبهای که در اینجا از دید خوانندگان میگذرد، پاسخهای من به چند پرسش راجع به بود و باش زنده یاد بهروز سلیمانی – این رفیق جسور و فداکار ما بر متن جنبش ملی کردستان - است که چندی پیش گروهی از جوانان تاریخ پژوه کردستان عراق ("اقلیم") آنها را با من در میان گذاشتند. برگردان کردی این گفتگو اخیراً با عنوان: "کردستان در بحبوحه انقلاب ایران / یادوارهای از یک انترناسیونالیست" که در واقع تیتری است برکشیده از خود متن مصاحبه، در سایت همین دوستان به آدرس https://dengekan.info/archives/22177 انتشار بیرونی یافته است. با آنکه شخصاً تیتر پوشش دهنده برای این گفتگو را گزارهای" ترجیح میدادم نظیر "فدایی خلق بهروز سلیمانی در فاصله سالهای 57 و 58 جنبش ملی کردستان، ولی بر بالای پاسخهای خود که به زبان فارسی است همین تیتر برگزیده دوستان را مینشانم تا انطباق پاسخها با علایق پرسش کنندگان حفظ شود. یادآوری این نکته را نیز ضروری میدانم که به دلیل سیر مصاحبه در روند فارسی – انگلیسی – کردی، چند مورد نقص و ایراد در برگردان کردی پدید آمده است که ایجاب میدارد تا تاکید کنم که از نظر من و به دلیل اهمیت روایت تاریخی موضوعات، معتبر همین متن فارسی است. گرچه، این تذکر چیزی از اعتبار کلی و ارزشمند متن کردی دوستان نمیکاهد و جدا از مواردی، میباید تصریح بدارم که ترجمه برابر اصل است. از دوستانی که این ارتباط را برقرار کردند و در ترجمه متن زحمت زیادی کشیدند سپاسگزاری میکنم و برای دوستان جوان تاریخ پژوه "اقلیم کردستان" موفقیت آرزو دارم.
بهروز سلیمانی یکی از نامهایی است که مکررا، زمانی که نقش ایرانیان غیرکرد در کردستان ایران در روزهای نخست پس از انقلاب ۱۳۵۷ مد نظر قرار می گیرد، برجسته می شود. او به عنوان یک کادر فدایی در آن زمان نماد چه دوره ای از زیست چپ ایران در کردستان، ایران و منطقه است؟
پاسخ) اگر قرار باشد تعلق اتنیکی فرد با زادگاه و تبار او توضیح داده شود، بهروز سلیمانی یک "ایرانی غیر کرد" با ریشه قومی لر بود که میدانیم نزدیکترین خویشاوندی در میان اقوام ایرانی را با کردها دارد، ولو به لحاظ گویش، محل زیست و تاریخ، قومی قایم به خود به شمار میآید. بهروز سال ۱۳۲۶ در خانوادهای پدر از اهالی بروجرد لرستان چشم به دنیا گشود.
اما اگر کیستی سرزمینی انسان را با این بسنجیم که بارآمده کدام دیاری است و به چه زبانی میاندیشد و سخن میگوید، بهروز یک کرد به حساب میآید. پدرش از بروجرد ۳۲۰ کیلومتری سنندج به این شهر کوچ میکند و در آنجا خانواده تشکیل میدهد. کودکی و نوجوانی و دوران تحصیلی بهروز در این شهر طی شد. بهروز سلیمانی خود را اهل سنندج می دانست و کردستانی معرفی میکرد.
اما جدا از کرد یا لر بودن بهروز سلیمانی و علیرغم اینکه او خود را وقف رهایی خلق کرد ایران از ستم ملی نمود و جانش را هم در همین راه گذاشت، حق اینست که او در مارکسیست بودن و به عنوان کمونیستی انترناسیونالیست شناخته شود. بهروز از جایگاه چپ تبعیض ستیز به دفاع از حقوق مردم کرد تحت تبعیض ملی برخاست و عمل کرد.
بهروز سلیمانی تا آنجا شیفته آرمان خود و پایبند آن بود که اگر تشخیص میداد در مبارزه جهانی زحمتکشان علیه زور و تبعیض و استثمار، فلان نقطه از دنیا او را به خود میخواند و وجودش در آنجا مفید است، بی هیچ درنگی رهسپار آنجا میشد. وطن او، سنندج، کردستان، ایران و جهان بود.
سازمان فدایی یکی از تهییج گران اصلی در انقلاب ایران بود زیرا به مدت طولانی برای مبارزه مسلحانه، به عنوان هم استراتژی و هم تاکتیک، تحت رژیم سلطنتی سازمان دهی کرده بود. طرح سازمان برای کردستان ایران چه بود و چرا سلیمانی برای فعالیت در کردستان برگزیده شد؟ میخواهم بدانم وجوه ممیزه مبارزه در کردستان چه بود و سلیمانی چه ویژگی های بارزی در این رابطه داشت؟
پاسخ) جنبش مسلحانه چریک فدائی خلق به عنوان یک جریان انقلابی مارکسیستی، دارای مواضع قاطع دفاع از حقوق خلقهای تحت ستم ملی در ایران بود و در دوران شکل گیری و مبارزه عملی خود، ادبیاتی هم در این زمینه عرضه کرد و توجه ویژهای نیز به جنبش ملی کردها و سنت مسلحانه آن مبذول داشت. 7 سال نبرد رادیکال و فداکارانه این جنبش سمپاتی فراوانی نسبت به چریکها در میان جوانان کرد که اغلب دانشجو، معلم و نیز قسماً کارمند و کارگر بودند پدید آورد. با اینهمه سازمان چریکها تا ماههای قبل از انقلاب هیچ "خانه تیمی" و یا واحد عملیاتی چریکی در کردستان نداشت. فقط چند ماه مانده به انقلاب بود که بهروز سلیمانی در پی رهایی از حدود هفت سال زندانی شاه بودن توانست به ابتکار شخصی یک هسته پنج نفره هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق در سنندج تشکیل دهد و از طریق یکی از افراد همین هسته با واحدی از واحدهای چریکی سازمان فدائیان خلق در تبریز رابطه برقرار کند.
البته در این مقطع توجه خود مرکزیت سازمان چریکهای فدائی به حضور تشکیلاتی در این منطقه بخاطر پتانسیل مبارزاتی کردستان و موقعیت تدارکاتی خاص آن برای گسترش مبارزه مسلحانه در کشور برانگیخته شده بود. مبتنی بر همین، این فکر و تمهید در میان آمد تا از طریق نگارنده که به میزانی آشنایی با مسایل کردستان داشت، پایگاهی برای سازمان در این منطقه از کشور ایجاد شود که سیر شتابناک تحولات طی دو ماه آخر قبل از انقلاب، فرصت اقدام در این زمینه را از سازمان گرفت.
وقتی انقلاب پیروز شد و شرایط فعالیت علنی برای چریکها فراهم آمد سازمان چریک های فدائی خلق تصمیم گرفت در چند منطقه از کشور دفاتر علنی باز کند و به سازماندهی نیروهای هوادار خود در آنجاها بپردازد. کردستان یکی از همین مناطق حساس به شمار میآمد. من به عنوان مسئول کردستان برای تاسیس شاخه سازمان در آنجا اواخر ماه فوریه ۱۹۷۹ همراه چند چریک دیگر به مهاباد رفتیم و به کمک هواداران فدایی در آنجا ستاد سازمان را مستقر و تابلوی "سازمان چریک های فدائی خلق ایران – شاخه کردستان" را بر سردر آن بالا بردیم. این در حالی بود که یک هفته قبل از آن بهروز سلیمانی به کمک همان هسته پیرامون خود و تنی چند از فعالان با سابقه کرد سنندجی هوادار سازمان اقدام به ایجاد دفتری با نام هواداران چریک های فدائی خلق در این شهر کرده و تعداد زیادی از نوجوانان و جوانان را حول آن گرد آورده بود. بهروز در کانون و راس این "دفتر" قرار داشت.
اما از آنجا که بعد انقلاب آتش جنبش حول مسئله ملی کرد وسیعاً گر گرفت و با بیرون دادن یک جنبش تودهای نیرومند از دل خود بدل به کانونی انقلابی در کشور شد، شاخه کردستان سازمان ناگزیر نیاز زیادی به کادرهای مجرب سیاسی و نظامی پیدا کرد. سازمان در حالیکه طیف گستردهای از هواداران بومی را داشت، اما کادر مجرب اهل کردستان به ویژه در بخش شمالی کردستان که بیشتر زیر نفوذ حزب دمکرات کردستان بود کم داشت. بر این زمینه تعداد قابل توجهی از کادرهای غیر کرد سازمان را به کردستان فراخواندیم تا در امر مدیریت و سازماندهی نیروی سازمان در این منطقه شاخه را کمک کنند.
بر همین اساس در طول سه ماه بعد انقلاب دستکم 20 نفر از کادرهای غیر بومی کرد سازمان و عمدتاً هم آذربایجانی با استقرار در شهرهای مختلف کردستان، به انجام وظیفه انقلابی و همبستگی مبارزاتی با مردم کرد پرداختند. 8 تن از اینان چه در خود کردستان و چه اندکی بعد در خارج از آنجا به جرم حضور در میدان مبارزاتی کردستان جان باختند. این نیز لازم به یادآوری است که مدیریت شاخه کردستان سازمان از همان نخست این سیاست را در پیش گرفت که طی روندی کوتاه و با بالا کشیدن نیروهای بومی، مسئولیت ها را هر چه بیشتر به رفقای کرد بسپارد. ما شعار خود را این قرار داده بودیم: " سپردن امور به خود کردها"! این سمتگیری کمابیش پیش رفت، اگرچه تحولات شتابناک در کردستان ایران و خود ایران مسایل زیادی را پیش کشید که بررسی آن فرصتی دیگر میطلبد.
او یکی از اعضای هئیت نمایندگی کرد در مذاکره با نیروهای پیرو خمینی پس از درگیری های سنندج بود. این نقش مهم سازمان فدایی در میان کردها و نیروهای محلی کردی می دهد. آیا کردها از سازمان فدایی استقبال کردند به این اعتبار که سیاست های آن را قبول داشتند، یا این نقش سیاسی و نظامی که سلیمانی و سایر کادرها بود که سازمان را قادر به کسب احترام و اعتماد میان مردم محلی کرد؟
پاسخ) موضوعی که در سئوال قبلی در رابطه با ساختار تشکیلاتی شاخه کردستان گفتم شامل "دفتر سنندج" سازمان نمیشد. واحد تشکیلاتی سنندج گرچه زیر مسئولیت شاخه کردستان بود، اما پرتعدادترین واحد شاخه به شمار میرفت. این واحد از رفقای بومی سنندج و جنوب کردستان ایران که میان آنان کادرهای مجرب کم نبود تشکیل میشد و در راس آن هم بهروز سلیمانی قرار داشت که با اتوریته اعمال مدیریت میکرد. او البته نه فقط مدیر تشکیلاتی لایق و با نفوذی بود که در سطح شهر نیز به عنوان یک چهره انقلابی و مردمی شناخته میشد. در این رابطه بد نیست اشاره کنم که در دو تا سه ماه مانده به پیروزی انقلاب، در سطح شهر سنندج 560 کانون فعالیت تودهای به وجود آمده بود که در مساجد جمع میشدند. این کانونها به تدریج از چنان اعتبار و پشتیبانی مردمی برخوردار شدند که توانستند اداره امور شهر را در دست خود گیرند. نیروی هدایت کننده این کانونها، جریانات چپ و مدافعان حقوق ملی خلق کرد بود و در آن هواداران فدایی خلق وزن قابل توجهی داشتند. در این حرکت مردمی و انقلابی، بهروز سلیمانی از چهرههای محوری بود که در هر زمینه از این جنبش تودهای، مهر و نشان خود را بر مسایل میکوبید و در تظاهرات خیابانی همواره در صف مقدم قرار داشت. هوشیاریها و تجربه سیاسی بهروز به سهم خود کمک به این حرکت بود. از جمله وقتی ارتش طی یک توطئهای در نیمه آذر ماه 57 از طریق فراخوانی جعلی مردم را دعوت به گردهمایی اعتراضی علیه حمله شهربانی در شهر سقز به یک بیمارستان نمود تا با توسل به قهر خشونت آمیز از مردم سنندج زهر چشم بگیرد، بهروز از جمله رهبران و سازمانگرایان حرکات اعتراضی شهر بود که این توطئه را تشخیص داد و در خنثی کردن آن نقش ایفاء کرد.
در ادامه همین حرکت مردمی بود که ایده تشکیل شورای شهر بر پایه شورای محلات طرح شد و با انتخاب شوراهای ده نفره محلات، مجمعی از ۵۶۰ نماینده شکل گرفت که با انتخاب شورای ۲۵ نفره از میان خود و پدید اوردن شورای شهر سنندج، وظایف همزمان فرمانداری و شهرداری به آن سپرده شد. چیزی که عوامل حکومت مرکزی و مخصوصاً ارتش از یکسو و مرتجعین محلی آن را بر نمیتابیدند. بهروز با حضور در ترکیب این شورا نقش بارزی ایفاء می کرد و در جریان همین تحرکات موقعیت خود به عنوان یک رهبر مردمی را بیش از پیش تثبیت نمود.
با پیروزی انقلاب، شورای مردمی شکل گرفته در قبل از انقلاب با مقاومت نیروهای اسلامی در شهر سنندج روبرو شد. نیروهایی که دو شاخه بودند. یک شاخه از آن به رهبری آخوند صفدری شیعه نماینده مستقیم حکومت تازه تاسیس خمینی بود که پشتگرم پادگان شهر، در برابر چپ ها و نیروهای مدافع حقوق ملی مردم کردستان موضع تند داشت. شاخه دیگر مذهبیها عبارت بود از "مکتب قران" با تمایلات شدید اخوانی به رهبری مفتی زاده که از یکسو شدیدا با صفدری رقابت می کرد و از سوی دیگر او نیز علیه نیروهای انقلابی و چپ خصومت میورزید. رشد این تضادها سرانجام منجر به درگیری صفدری و مفتی زاده شد و صف آرایی میان کردهای حامی مفتی زاده با حامیان حکومت مرکزی را در پیآورد. سنندج را تظاهرات عظیم فراگرفت و پرچم روحیه مقاومت ملی زیر چند گرایش مختلف فکری برافراشته شد که میان اینها رقابت شدید بر سر رهبری حرکت بود. در چنین شرایطی پادگان شهر به مقابله با معترضان علیه حکومت مرکزی برخاست و جنگ خونین سنندج در 26 اسفند سال ۵۷ درگرفت. طی همین روزها بود که یک شورای موقت انقلابی 5 نفره تاسیس یافت و طرف حساب پادگان شد. بهروز سلیمانی یکی از این 5 نفر بود.
حکومت مرکزی در مواجهه با چنین وضع غیرمنتظرهای مجبور شد یک هیئت عالیرتبه متشکل از آقایان طالقانی، بهشتی، رفسنجانی، بنی صدر، حاج سید جوادی وزیر کشور را برای اتمام جنگ به سنندج اعزام کند. در این مذاکرات سطح بالا، بهروز سلیمانی یکی از اعضای هیئت نمایندگی کرد بود که در جریان گفتگوها با شور تمام به دفاع از حقوق مردم کردستان برخاست.
چه زمانی که او کردستان را ترک کرد در تهران ، شهری که گفته می شود در آن جا زندگی شخصی و سیاسی اش را در خفا ادامه داد، مستقر شد؟ چرا در جریان انشعاب در سازمان فدایی او به اکثریت پیوست در حالی که این اقلیت بود که مصر به ادامه حضور در کردستان و ادامه مبارزه مسلحانه بود؟ می خواهم بدانم تجربه فعالیت در کردستان تا چه حد بر این تصمیمش اثر داشت. آیا او دیگر به مبارزه در کردستان اعتقادی نداشت و نسبت به نیروهای کردی، که بعد از شکست در سنندج و دیگر جاها در کنار صدام حسین قرار گرفته بودند، دچار سرخوردگی شده بود؟
پاسخ) پیش از مهاجرت اجباری او به تهران لازم است کمی به عقب برگردیم. با آنکه در فروردین ۵۸ جنگ سنندج پایان پذیرفت ولی تنش میان کردستان بپاخاسته خواستار خودمختاری با حکومت اسلامی عروج یافته به قدرت نه تنها ادامه پیدا کرد بلکه هر چند روز یکبار در این یا آن نقطه از کردستان شکل مدام تشدید یافتهتری به خود گرفت. دو قطبی کردستان و جمهوری اسلامی بدل به واقعیت کردستان شد. بحران و تشنج تا انجا ادامه داشت که حتی دکتر قاسملو نماینده منتخب مردم کردستان نتوانست در مجمع تدوین قانون اساسی جایگزین رژیم شاه شرکت کند. سرانجام در ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ خمینی رهبر جمهوری اسلامی فرمان حمله سراسری به کردستان را صادر کرد و نیروهای انقلابی و ملی ناگزیر از عقب نشینی موقت به نوار مرزی ایران و عراق و درون کردستان عراق شدند. بهروز سلیمانی در سازماندهی این عقب نشینی و مدیریت پنهانی مقاومت مردم سنندج و شهرهای جنوب کردستان در برابر این هجوم نظامی، نقش شایسته و شجاعانهای ایفاء کرد.
دو ماه و نیم بعد حملات نظامی رژیم به کردستان، خمینی فرمان توقف جنگ و وعده توجه به خواست مردم سنی کردستان را داد. نیروهای مقاومت کردستان با برگشت دوباره به شهرها فعالیت علنی خود را از سر گرفتند. دفتر سنندج شاخه کردستان نیز به مسئولیت بهروز سلیمانی مجدداً فعال شد.
در این مقطع بود که مذاکره دیگری میان هیئت اعزامی از تهران با نمایندگان مردم کردستان آغاز شد. نیروهای مقاومت کردستان هیئتی متشکل از روحانی ملی و مترقی کرد شیخ عزالدین حسینی، سه نماینده از حزب دمکرات کردستان ایران، ترکیبی سه نفره از کومله زحمتکشان کردستان و هیئت سه نفره سازمان چریک های فدایی خلق ایران – شاخه کردستان با نام "هیئت نمایندگی خلق کرد" انتخاب کردند تا طرف مذاکره با هیئت اعزامی از تهران مرکب از صباغیان، فروهر، مهندس سحابی و احتمالاً چمران قرار بگیرند. بهروز سلیمانی از سوی شاخه کردستان چریکهای فدائی خلق جزو یکی از سه نماینده این سازمان در هیئت نمایندگی خلق کرد بود.
موضوع این مذاکرات برخلاف مذاکرات قبلی که فقط حول پایان دادن به جنگ و اداره شهر سنندج بود، به امر مرکزی خودمختاری خلق کرد و چند و چون آن مربوط میشد. این مذاکرات که در دو دور صورت گرفت نتیجه نداد. بی باوری رژیم اسلامی به حق خلق کرد و کارشکنیهای خیل کردستیزان هم در مرکز و هم درون هیئت اعرامی از تهران از یکسو، و فزونخواهیهای مقطعی در میان هیئت نمایندگی خلق کرد و وجود اختلافات و ناهماهنگی ها بین خود این هیئت از سوی دیگر مانع از توافق شد. بدینترتیب زمینه سازیهای جمهوری اسلامی برای حمله مجدد و اینبار به قصد سرکوب تا پایان و با این گفته بنی صدر رئیس جمهور وقت که چکمهها تا بازگشت آرامش به کردستان نباید از پا درآید آغاز گردید. در بهار سال 59 طی جنگی ادامه دار، حکومت اسلامی نوپا کردستان را به خاک و خون کشید.
با شروع جنگ، یکبار دیگر عقب نشینی نیروهای کرد از شهرها به مناطق روستایی و نوار مرزی آغاز شد و عملیات سرکوب از یک طرف و دفاع پارتیزانی از طرف دیگر پیش رفت. بهروز سلیمانی مسئولیت ساماندهی نیروهای جنوب کردستان سازمان را بر عهده داشت.
اما در همین دوره زمانی تحولات مهمی در درون سازمان چریک های فدائی خلق جریان داشت. رژیم تازه اسلامی به رهبری خمینی در پائیز ۵۸ با شعار "بعد از شاه نوبت آمریکاست"، بخاطر مقاصد اسلامی و تثبیت اسلامگراها در حکومت تازه، تمایات ضد آمریکایی خود را در افراطی ترین شکل به نمایش گذاشت و با تایید تسخیر سفارت آمریکا به دست گروهی دانشجوی اسلام گرا در تهران، همه کشور را حول شعار "مرگ بر آمریکا" بسیج کرد. تنها کردستان بود که در برابر این موج، شعار مبنی بر خودمختاری کردستان را همچنان حفظ کرد و به حکومت "نه!" گفت و در واقع آماده رودررویی تعیین کننده شد. سازمان چریک های فدایی خلق مانند دیگر نیروها در برابر وضعی قرار گرفته بود که یا باید در چارچوب باورهایش از مبارزه "ضد امپریالیستی" حکومت جدید پشتیبانی میکرد یا با ایستادن بر دمکراسی برای خواست آزادیهای سیاسی مبارزه کند. سازمان بعد از مدتی کشاکش در درون خود متاسفانه طرف "ضد امپریالیسم" رژیم را گرفت و بنا به درک نازل خود از دمکراسی، علیه لیبرالیسم سیاسی چهره کرد و اتحاد علیه امپریالیسم را وجه عمده مباره خود قرار داد. همین جهتگیری در کنار پاره مسایلی دیگر و از جمله رویکرد به مبارزه مسلحانه، شکل گیری زمینه انشعاب در این سازمان را موجب شد که در تابستان 59 منجر به تقسیم "اکثریت" و "اقلیت" گردید. از این دو، اولی ولو با انتقاداتی به حکومت در کنار آن قرار گرفت و دومی به مقابله با رژیم حتی در شکل مسلحانه برخاست.
این وضعیت سازمان، بیشترین بازتاب خود را در شاخه کردستان باقی گذاشت که یکی از تراژیکترین لحظات سیاسی تاریخ جنبش فدائی را رقم زد. انتخاب سیاسی سازمان در سطح کشور که همراهی با عامه مردم شوریده علیه "امپریالیسم" و قرار گرفته پشت رژیم بود، در کردستان بدل به ضد خود شد و شاخه را نه تنها از صفوف مقاومت بیرون کشید بلکه با قرار دادن در برابر آن بهت و خشم توده مردم کردستان را در پی آورد. حاصل تعویض جبهه سیاسی واقعیت تلخی بود و موجب شد شاخه از دو سو تحت فشار قرار گیرد. هم از طرف نیروهای سرکوبگر مرکزی که همچنان چریکها را دشمن خود می دانستند و هم از طرف نیروهای مقاومت کرد که از تغییر سیاست چریکها عصبانی و در برابر آن ناشکیبا بودند. برای شاخه چارهای نماند جز ترک موقتی کردستان و رفتن به دیگر نقاط کشور مخصوصاً تبریز و تهران. میتوان حدس زد که این لحظات یکی از تلخ کام ترین برههها در زندگی سیاسی بهروز انقلابی و حتی میتوان گفت فراانقلابی بود. او میان قلب و مغز خود گیر کرده بود.
بهروز سلیمانی علیرغم اینکه انتقادات تندی به وضعیت جدید سازمان داشت اما چون اهل انشعاب نبود با اکثریت همراه شد و به تهران انتقال یافت. اما در پاسخ به نکتهای نهفته در پرسش شما باید بگویم که بهروز هرگز اعتقاد راسخ خود به حقانیت خواست ملی کردها از دست نداد و در همان تهران کنار کار شاق و بسیار پر خطر جابجا کردن اعضای خارج شده شاخه از کردستان و سروسامان دادن به زندگی آنان، به فعالیت سیاسی خود در دفاع از حقوق مردم کردستان ادامه داد. او در عین اینکه نسبت به جریانات راستگرای کرد و نیز نسبت به رژیم صدام حسین که در جنگ با ایران بود موضع قاطعی داشت، اما ذرهای هم سر سازش با حکومت اسلامی از خود نشان نمی داد.
سرانجام هم در آذر ماه ۱۳۶۰ بود که بهروز سلیمانی همراه گروهی از رفقای ما در نحله "اکثریت" سازمان، جدایی از بقیه را در پیش گرفتند و گروهی با نام جاافتاده "گروه ۱۶ آذر"، در شکل سازمانی مستقل را تشکیل دادند. موضوع محوری این انشعاب، مناسبات با حزب توده ایران بود که بخش منشعب، وحدت با این حزب را قبول نداشت و بهروز سلیمانی هم یکی از سرسخت ترین مخالفان این وحدت بود. اما بنا به شناختی که من از او داشتم و تا آخرین روزهای انشعاب هم رابطه خود را با من حفظ کرده بود، میتوانم بگویم که بیشترین مسئله وی همواره سیاست نزدیکی سازمان با جمهوری اسلامی بود که البته در جریان انشعابی هم پاسخ خود در این زمینه را نگرفت. با اینهمه او با حفظ انتقادهایش در این زمینه، چیزی از فعالیت پرشور خود در تشکیلات متبوعاش نکاست و آن را تا دم مرگ وفادارانه ادامه داد. او در تشکل جدید در سطح مشاور رهبری قرار گرفت، همانگونه که پیش از انشعابات همین سطح و سمت را داشت.
گفته می شود اغلب گروههای سیاسی در آن زمان بخش امنیتی داشتند و بازجویی انجام می دادند و گاه مبادرت به حذف کسانی که تهدید به نظر می آمدند می کردند. این شایعه ای است که توسط افرادی که در وقایع آن سالها مشارکت داشتند بازگو می شود. آیا حقیقت دارد که سلیمانی به عنوان عضو بخش امنیتی فداییان، چه قبل و چه بعد از انشعاب، در چنین اموری نقش داشته است؟ شایعه است که او فردی را مورد بازجویی قرار داده بود و اعترافات او را قبل از اعدامش به اتهام خیانت به سازمان و همکاری با سازمان های اطلاعاتی ایران یا عراق، ضبط کرده بود. این ادعاها مبهم هستند بنابراین خوب است که دانسته شود در آن بخش امنیتی در آن زمان در منطقه کردستان چه می گذشته است. آیا این احتمال وجود دارد که بیگناهانی توسط گروههای چپ کشته یا مورد شکنجه قرار گرفته باشند؟
پاسخ) اول از همه بگویم که وقتی سخن از مبارزه مسلحانه میرود که در آن مسئله مرگ و زندگی مطرح است، ایجاد بخش امنیتی و حفاظت از نیروی خودی امری است طبیعی و ناگزیر و اگر جریانی چنین مبارزه ای را در پیش بگیرد و در همانحال اقدام به دفاع از خود نکند در واقع نسبت به خود جدی نیست! اما همینجا اضافه کنم که با اینهمه شاخه کردستان به شمول دفتر سنندج، با داشتن دنیایی از کار و مشغله هنوز در موقعیتی نبود که چنین بخشی را ایجاد کند، اگرچه نسبت به مسایل امنیتی حساسیت در آن موجود بود و چشم و گوش شاخه نسبت به آن حساس. بنابراین منتفی نیست که مواردی به عنوان بازجوئی از کسانی در میان بوده باشد که احتمالاً به عنوان آدم نفوذی دشمن مورد شک قرار گرفته بودند. حذف فیزیکی اما تا آنجا که من بدانم در بین نبوده و با احساس بیزاری آن را رد میکنم.
از اسفند سال ۵۷ تا اسفند سال ۵۸ که من مسئول شاخه کردستان سازمان چریکها بودم و بعد این زمان با انتقال به تهران دیگر در امورات کردستان قرار نداشتم، بهروز سلیمانی طی این مدت ( در آن یک سال) تحت مسئولیت من بود و در وفاداری به چنین ساختار سازمانی عمل میکرد. وی حتی ریزترین مسائل دفتر سنندج و جنوب کردستان را به من گزارش میداد و لذا باورم نمیشود و بعید میدانم که چیزی به این اهمیتی در حوزه تحت مسئولیت او رخ داده باشد و وی نخواهد مرا در جریان بگذارد. گرچه، کم هم نبودهاند مواردی که ما با همدیگر سر آنها به اختلاف میرسیدیم و من در فعالیتهای انقلابی وی رگههایی از ماجراجویی میدیدم و تذکراتی هم می دادم که او بعضاً قبول میکرد و در برخی اوقات هم دلیل میاورد که کارش درست است. ولی هیچ موردی نبود که وی از ما تذکر بگیرد و خلاف تصمیم شاخه عمل کند و یا منصرف از تصمیمی نشود که اخذ کرده بود. من در صداقت بهروز و پایبندی او به اصولیتهای کار حزبی ذره تردیدی را هم جایز نمیدانم. در همان یک سال که اوج قدرت بهروز در سنندج بود او می توانست کارهای بسیاری مطابق میل خود کند بی آنکه مرکز شاخه در مهاباد بتواند جلویش را بگیرد، ولی شهادت میدهم که وی تعهد حزبی مبنی بر تبعیت از دستورات حزبی را نقض نمی کرد.
در پایان اما این را بیفزایم که در آن شش ماهه اول سال ۵۹ که شاخه کردستان با انواع فشارهای دو سویه روبرو بود و از نوعی سرگشتگی در رهبری سیاسی خود رنج میبرد، در شرایطی که اعضای آن مورد ترور قرار میگرفتند و تحت تعقیب "خودی" و "غیر خودی" بودند، چه بسا مواردی از سوی طرفین جبهات گشوده شده پیش آمدند که در قضاوت امروزین نسبت به انها چیزی جز ابراز تاسف و خشم نتوان گفت. در عین حال ولی شرایط آن روز میدان جنگ غامض را هم نباید بهچوجه از یاد برد. دستکم بگویم که بهروز سلیمانی کسی را حذف نکرد و نکشت.
چرا رابطه بین چپ ایران و احزاب چپ کردی در چند دهه گذشته به ضعیف ترین سطح در مقایسه با زمانی که سلیمانی در کردستان حضور داشت نزول کرده است؟ آیا این حقیقت دارد که چپ ایران به در چهل سال گذشته به خاطر سرکوب دولتی به درون لاک خود رفته؟ این ارتباط سال به سال تضعیف شده. بر عکس، جمهوری اسلامی قادر به ایجاد یک پایگاه قدرتمند کردی شده است. تحلیل شما از این وضعیت چیست؟
پاسخ) این درست است که رابطه چپ و احزاب کردی از زوایای مختلف و در اندازه ها و مسئولیت های متفاوت آسیب جدی دید و به "ضعیف ترین سطح" تنزل یافت، ولی مدتهاست این روند در سمت ترمیم و بهبود پیش میرود. نه تنها چپ بلکه جنبش کرد در ایران هم طی چهار دهه گذشته زیر سرکوب بی امان رژیم و نیز ناشی از مسایل درونی خودشان، با مشکلات بسیار روبرو بوده و است. با اینهمه اما، نه درهم شکستهاند و نه که از نیاز بهمدیگر و فهم اشتراکات و همبستگیهای مهم میان خود غافل هستند. شخصاً می کوشم نصفه پر لیوان را ببینم که راهی هم جز پر کردن دوباره آن نیست.
این تنزل رابطه را اما نباید به این یا آن شخص و از جمله فقدان بهروز سلیمانی مربوط دانست. این روندی بوده بنیادی و متاثر از عوامل و دلایل متعدد که تصور نمی کنم اینجا جای بحث سر آنها باشد.
جنبش کردی در ایران، دوره بغرنج و سختی را طی می کند، ولی ماندگار است چون ریشه در اعماق وجودی مردم کردستان دارد. در سطح ایران نیز هیچ نیرویی چون چپها را نداریم که مدافع حقانیت خواستهای برحق خلق کرد باشد. در اینکه جمهوری اسلامی در کردستان حضور سنگین نظامی و امنیتی دارد شک نتوان داشت و واقعیت دارد که شبانه روز می کوشد تا از طریق جریانات اسلامگرای افراطی تولید "پایگاه" برای خود کند که نشانههای آن را هم می توان ردگیری کرد، اما من باور ندارم که موفق به "ایجاد پایگاه قدرتمند کردی" شود. تحلیل وضعیت کنونی کردستان نیاز به تفصیل دارد که تصور نمی کنم بتوان آن را در سئوال و جواب مربوط به بازآفرینی شخصیت والای بهروز سلیمانی گنجاند. این مهم، فرصت و کادر دیگری میطلبد و بهتر است به وقتی دیگر موکول شود.
پس بگذارید سخن این مصاحبه را با این پایان دهم که نام بهروز سلیمانی ماندگار و جاودانه است و همین که شما چند محقق کرد اقلیم بر این نام و چهره متمرکز شدهاید دال بر چنین واقعیتی است. بهروز سلیمانی در زمره پرشمار ستارههای آسمان جنبش چپ ایران شناخته میشود و در مقام یکی از فداکارترین فرزندان کارآزموده خلق کرد ثبت تاریخ کشور ما است. او روز ۱۹ آبان ماه ۱۳۶۲ ایرانی وقتی در محاصره دشمنان درآمد جلو چشم همسر و دو فرزندش همچون پلنگی تیزپا خود را به پنجره رساند تا با پرت کردن خویش از بالاترین طبقه آپارتمان مسکونیاش، دشمن انگشت به دهان از اینهمه جسارت را در دستگیری خود، ناکام بگذارد. وی به سروده شاعر بزرگ ما احمد شاملو در زمره "زندگان پیش اگاه به مرگ خود" بود که آگاهانه و از قبل انتخاب مرگ در لحظه لازم بر متن زندگی پرشور مبارزاتیاش را برگزیده بود. بهروز خوب میدانست که اگر گیر دژخیمان بیفتد چنان زیر شکنجه او را لهیده و مچاله خواهند کرد که حتی مجال رفتن به پای چوبه تیرباران را هم نخواهد یافت. او با خود و در سینه خویش راز رفقای هم رزم و اسرار خلق به زیر خاک برد و دشمن را حسرت به دل گذاشت. بهروز سلیمانی فقط فرزند شهرش سنندج نبود و تنها هم در "روله خلقی کورد" بودن و یا که مبارز شمرده شدن در راه آزادی مردم کشورش ایران خلاصه شدنی نیست. بهروز سلیمانی عضوی از کاروان جهانی بشریت در راه آزادی و عدالت بود و "شاه سلیمان" نامی در کردستان دردمند و پایدار در مبارزه خلق کرد. نام بهروز سلیمانی بزرگ و گرامی باد.
از حوصلهای که کردید و پیشاپیش از زحمت عزیزان در برگرداندن این متن به انگلیسی و آنگاه کردی صمیمانه سپاسگزارم. با احترام، بهزاد کریمی